فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط اومدم خودتو ببینم😍
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
🌹یه وقتایی هم بخاطر خدا نماز #حاجت بخونیم نه بخاطر گور و گیرایی که توی کارمون هست
🌹🌹🌹🌹🌹
#نماز
#داستان_نماز
📡 جهت اقامه نماز حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
-------------------------------------
🔹یاوران نماز شهرستان جیرفت
برای دسترسی به آرشیو مطالب ما را در ایتا دنبال کنید
👇👇👇👇
🆔 @yavaran_namaz_jiroft
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_نماز
◾️ آیا میدانید #شهید_نماز در ظهر عاشورا چه کسی بود و چگونه شهید شد؟ ◾️
#استاد_بهشتی
📡 جهت اقامه نماز حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
-------------------------------------
🔹یاوران نماز شهرستان جیرفت
برای دسترسی به آرشیو مطالب ما را در ایتا دنبال کنید
👇👇👇👇
🆔 @yavaran_namaz_jiroft
Video_۲۰۲۳۱۱۰۳۱۹۲۵۰۰۱۱۶_by_videoshow.mp3
3.45M
#صوتی؛ تجربه تلخ یک ماموریت 😔
📌بر اساس داستانی واقعی
📝نویسنده: محمد قهرمانی
#نماز_اول_وقت
#داستان_نماز
📡 جهت اقامه نماز حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
-------------------------------------
🔹یاوران نماز شهرستان جیرفت
برای دسترسی به آرشیو مطالب ما را در ایتا دنبال کنید
👇👇👇👇
🆔 @yavaran_namaz_jiroft
#داستان_نماز
💓 خاطره ای تکان دهنده 💓
🌳 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه #جشن_تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه ها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچه ها نماز می خواند،
🌳 به کلاس ما آمد و گفت: «بچه ها برای دوشنبه ی هفته ی آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكلیف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
🌳 من همان جا غصه دار شدم چون در خانه ما به این چیزها بها داده نمی شد و خبری از نماز نبود.
روزهای بعد، بچه ها یکی یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه می آوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟»
🌳 من گریه کنان از دفتر بیرون آمدم. فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر #نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من می دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
🌳 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش کلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچه ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود هر چه بخواهید خدای مهربان به شما می دهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
🌳 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به #سجاده كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
من كه تازه به سن تكلیف رسیده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گیرم كه این گونه نشد.
🌳 اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را دید، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
🌳 #اذان صبح از حسینیه ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
پدر و مادرم هر دو مرا صدا می کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده اند،
🌳 با نگرانی پرسیدم: چه شده؟!
كه یك دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده ایم.!
خواب دیدیم ما را به طرف پرتگاه #جهنم می برند، می گفتند شما در دنیا نماز نخوانده اید و هیچ عمل خیری ندارید و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانیت سؤال می كردند و ما هم گریه می کردیم،
🌳 جیغ می زدیم و هر چه تلاش می کردیم فایده ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. خیلی وحشت كرده بودیم. ناگهان صدایی به گوشمان رسید كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، دیشب در خانه ی این ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
🌳 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه های خود را بجا آوردند و در یك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن ها را مورد عنایت قرار داد.
🌳 این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به #مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
🌳 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می گذراند.
🌳 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته اند.
یک هفته ای می شد که به رحمت خدا رفته بود.
🌳 خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
حال من مانده ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدیر نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدایی هستم و در جشن تكلیف دانش آموزان، یاد مدیر متعهد خود را گرامی می دارم و هر سال که می گذرد برکت را به واسطه ی #نماز_اول_وقت در زندگی خود احساس می کنم.
🌳 خدا همه خادمین نماز را موفق بدارد و آنانی كه برای اقامه نماز تلاش كردند و به رحمت خدا رفته اند را بیامرزد و ما را هم جزو نمازگزاران واقعی قراردهد.
خواهر کوچک شما ـ التماس دعا
📚 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۱۲۲.
📡 جهت اقامه نماز حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
-------------------------------------
🔹یاوران نماز شهرستان جیرفت
برای دسترسی به آرشیو مطالب ما را در ایتا دنبال کنید
👇👇👇👇
🆔 @yavaran_namaz_jiroft
💠مرجع تقلید به تاجر اقتدا کرد
🔹روزی شیخ جعفر کاشف الغطاء برای نماز جماعت دیر آمد. مردم گمان کردند که دیگر ایشان نمی آید لذا هر کسی نماز خودش را خواند.
🔹وقتی ایشان آمد خیلی ناراحت شد و گفت: در جمع شما یک نفر عادل نبود که پشت سر او بایستید و نماز بخوانید؟
🔹دید یک تاجری گوشه ای ایستاده و به تنهایی نماز میخواند. کاشف الغطاء رفت و پشت سر او #اقتدا کرد. او که ایستاد همه آمدند و به آن تاجر اقتدا کردند.
🔹نماز تاجر که تمام شد رو به کاشف الغطاء کرد و گفت: مرا کشتی! این چه کاری بود که با من کردی؟
🔹شیخ فرمود: بلند شو نماز عصرت را هم بخوان تا ما به تو اقتدا کنیم. گفت: من در نماز اول مُردم، حالا میخواهید نماز دوم را به من اقتدا کنید؟!
🔹گفت: اگر میخواهی تو را رها کنم باید دویست اشرفی بدهی که بین فقرا تقسیم کنم.
🔹تاجر گفت: هزار اشرفی از من بگیر ولی نماز عصر را خودت بخوان! پول را از او گرفت و گفت: صبر کن پول را بین فقرا تقسیم کنم و بعد نماز عصر را میخوانیم.
📚 فوائد الرضويه، ج ۱، ص ۱۳۷.
#داستان_نماز
#نماز_جماعت
📡 جهت اقامه نماز حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
-------------------------------------
🔹یاوران نماز
برای دسترسی به آرشیو مطالب ما را در ایتا دنبال کنید
👇👇👇👇
🆔 @yavaran_namaz_jiroft