راه حلی ساده برای ترک گناهان👌✨
جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد.
#داستان_آموزنده
[🌙 @yavaranegomnam_315]
#داستان_آموزنده
✍لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد: برخیز که از قافله جا نمانی!
ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است!
هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد.
خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که ای بیخبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را خواب غفلت ربوده است و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد.
روز هنگام، ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست!!
علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم.
چرا که خود گفتی: "نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد..
[🌙 @yavaranegomnam_315]
#داستان_آموزنده❤️
روزی مردی با ساعتی خراب به مغازه ساعتسازی آمد و گفت: ساعتم خراب شده، فکر میکنید قابل تعمیر است؟ ساعتساز جواب داد: خب البته سعی خودم را میکنم.
مرد گفت: متشکرم اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است. و ساعتش را برداشت و رفت. بعد از او مرد دیگری به مغازه آمد و گفت: ساعتم کار نمیکند اما اگر این پیچ کوچک را اینجا بگذاری و آن یکی را هم اینجا مطمئنم دوباره مثل روز اولش کار میکند.
ساعتساز هیچ نظری نداد و فقط همان کاری را کرد که صاحب ساعت خواسته بود. ظاهر نشده بود که کرد دیگری وارد مغازه شد،ساعتش را گذاشت و گفت: یک ساعت دیگر برمیگردم تا ببرمش. این را گفت و مغازه را ترک کرد. قبل از اینکه ساعتساز مغازه اش را تعطیل کند،چهارمین نفر هم وارد مغازه شد و گفت: قربان! ساعتم کار نمیکند،من هم چیزی دربارهی تعمیر ساعت نمیدانم. لطفاً هروقت آماده شد،خبرم کنید.
بهنظر شما از میان چهار مردی که به مغازه آمدند،ساعت کدام یک تعمیر شد؟
ما بیشتر مشکلاتمان را نزد خدا میبریم و متاسفانه پیش از بازگشت،آنها را با خود برمیگردانیم. گاهی برای خدا تعیین میکنیم که تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده کند. باید مشکل را به خدا واگذار کنیم،او خود پس از حل آن ما را خبر میکند،خداوند همیشه وقت شناس است.👌💎
[🌙 @yavaranegomnam_315]