eitaa logo
یاوران صاحب الزمان
604 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
53 فایل
این گروه بمنظور خودسازی در جهت تحقق ظهور حضرت مهدی سلام الله علیه و آمادگی سربازی در رکاب آقا و مولایمان تشکیل گردید . امید است توفیق دیدار آنحضرت حاصل شود . آمین یا رب العالمین
مشاهده در ایتا
دانلود
618.7K
توضیحاتی درمورد جنایت هولناک خیابان حر عامی و شهادت دو تن از بهترین بسیجیان شهر مشهد مقدس لطفا به دیگر دوستان هم اطلاع رسانی بفرمایید. ارزقنا منازل الشهداء واتساپ https://chat.whatsapp.com/Ci5e2YuF7ELKEKWnCnnfTN در ایتا https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانی! طرفدار انگلیس ؟!! ویدئوی طوفانی جدید سعیدیسم 👌 ببینید و ببینانید واتساپ https://chat.whatsapp.com/Ci5e2YuF7ELKEKWnCnnfTN در ایتا https://eitaa.com/yavaransahebzaman
👨‍🎓همایش بزرگ دانشجو،امید، پیشرفت ( امروز ) ( امروز ) ( امروز ) *به مناسبت سالروز تشکیل بسیج دانشجویی و گرامی داشت هفتمین روز شهدای دانشجو امنیت* 🕰زمان:چهارشنبه، دوم آذرماه ساعت ۱۲ 🏤مکان: دانشگاه فردوسی، سالن ورزشی 22 بهمن سخنرانان: سردار غیاثی ( فرمانده محترم سپاه امام رضا علیه سلام) حجت الاسلام رستمی ( مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری کشور) شاعر : سید روح الله موید مداح : سجاد محمدی باحضور : خانواده شهدای امنیت و مردم انقلابی و ولایی
*مهم مهم مهم مهم * *مهمتر از مهم* 🤔 👇 در جلسه ای که در عربستان برگزار شد؛ وزیر خارجه آمریکا و رئیس سازمان سیا سخنرانی کردند!! در آنجا بن سلمان به پمپئو گفت: شما به ایران حمله کنید؛ ما تمام هزینه های شما را می پردازیم؛ آنجا پمپئو درجواب گفت: شما و ما و اسرائیل شش سال است که نتوانستیم باتمام قوا از پس یمن برآییم؛ آنوقت می خواهید که به ایران حمله کنید؟ ‌ الان دیگر نه جنگ و نه تحریم ‌ها نتوانست رژیم تهران را پای میز مذاکره بکشاند!! تنها راه باقیمانده فضای مجازی و تبلیغات 24 ساعت و دیوانه کننده شبکه های ماهواره بر علیه ملت ایران است؛ باید با تبلیغات کاری کنیم که ایرانی از ایرانی بودن و بالاخص مسلمان بودن خودش شرمنده شود؛ تنها راه همین است!!! به حمله نظامی فکر نکنید؛ که اگر گلوله ای بر علیه ایران شلیک شود؛ ایران اسرائیل، امارات، بحرین، قطر و کویت را با خاک یکسان خواهد کرد؛ و شما هم به یک ویرانه تبدیل خواهید شد؛ نفت بشکه ای هزار دلار می شود، اقتصاد دنیا به هم می ریزد، و از ماهم کاری بر نخواهد آمد،، دیدید که با ما در عین الاسد چه کردند؛ ‌ و ما نتوانستیم حتی یک گلوله به طرف ایران شلیک کنیم؛ در حالیکه یک پایگاه نظامی مارا زدند؛ و ما حق دادن جواب را از منظر شورای امنیت داشتیم؛ اما توان پاسخگویی را واقعا نداشتیم!!! پس عاقلانه رفتار کنید احساسی برخورد نکنید!! تنها راه باقیمانده تبلیغات 24 ساعته شبکه های ماهواره ای، فضای مجازی و اینترنت است؛ تا جایی که می‌توانید شایعات عجیب و غریب بسازید؛ و اذهان ایرانی ها را بمباران تبلیغاتی کنید؛ و کاری کنید که ایرانی نتواند سیاه و سفید را شناسایی کند؛ روحانیت، مذهب و این پیامبر و موعودی که به آن اعتقاد دارند را نشانه بگیرید!! ایران را فقط توسط خود ایرانی ها باید به نابودی بکشید! حماقت عوام فوق‌العاده است! و آنوقت مطمئن باشید که جواب میگیریم. ((الکی نیست که مقام معظم رهبری فرمودند: اگر رهبر نبودم، مسئول فضای مجازی کشور میشدم)) https://eitaa.com/yavaransahebzaman *برای سربلندی ایران و ایرانی حتماً برای دوستان و گروه هایی که دارید ارسال کنید. همین الان بفرستید، بسم الله* لطفا لطفا لطفا خواهشا تا میتوانید در گروه ها به اشتراک بزارید
❌موضوع : حمایت از تصمیم مبنی بر : ان شا الله هر چه زودتر با تعطیلی خانه سینما،حواشی اجتماعی سیاسی تو کشور و اظهارنظرهای بدون تخصص سلبریتی ها هم کمتر شه 🤣 ❌ توضیح: با توجه به محتوای کانال فوق ،برای مسئولین ذیل👇صرفا پیامکی با رویکرد ایجابی،محترمانه و مختصر، با ارسال شود (طبق فرمایش رهبری،به مسئولین نظام بوده لذا از بکارگیری هرگونه ادبیاتی که از آن تلقی جسارت،توهین و تهمت گردد ،جدا خودداری نمایید) 🔴•❥🌺━¤•••┅┄┄ 🔸️وزیر محترم ارشاد +989121956976 🔸️معاون سینمایی وزارت ارشاد +989121397085 🔸️عضو هییت مدیره خانه سینما و بازیگر: علی دهکردی +989121575766 🔴•❥🌺━¤•••┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشته‌سازی فقط این، خوب و سالم و "مرتب" این آشوبگر رو نیروهای امنیتی کشتن، ولی بعد از مرگش خواست لباسشو مرتب کنه بعد دوباره مُرد آراستگی خیلی خوبه آدما باید به این موضوع اهمیت بدن ، حتی پس از مرگ😁
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 پافشاری رسانه‌های فارسی‌زبان‌ برای اثبات خبر جعلی آتش زدن بیت تاریخی امام
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️این جمهوری اسلامی نخواهد بود که سقوط خواهد کرد بلکه این استکبار جهانی و صهیونیزم است که سقوط خواهند کرد به فضل و مدد الهی 🌍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بیان خاطره‌ای مهم با لحن از رهبر معظم انقلاب...👇🏻 «مرده‌شور جذب‌تون رو ببره»😊 کانال کمیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 دقت کنید: فردِ گناهکار با علنی‌ کردن‌ گناه و نیز نپذیرفتن تذکر، دو قطبی ایجاد می‌کند. نه آمر به معروف و ناهی از منکر! به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده قطری ها از میزبانی جام جهانی برای تبلیغ حجاب و گرایش به اسلام در بین طرفداران تیم های مختلف.👌 ✍ پی نوشت ؛ در کشور قطر که ادعایی بر اسلامیت نظامش ندارد و برای پایداری آن خون هزاران شهید را به خود ندیده است برای ترویج حجاب چنین رفتارهای فرهنگی صورت میگیرد . ننگ بر تهی مغزان ماهواره پرست بی غیرت که در ایران اسلامی به دنبال مطالعه گری فساد . فحشا و بی بندوباری هستند و آن را کلاس خود و فرهنگ تمدن میدانند . بله فرهنگ غربی چنین است و چیزی بنام اصالت خانوادگی وجود ندارد آزادی بی بندوباری نیست آزادی فرهنگ همجنس گرایی نیست آزادی تخریب خانواده نیست آزادی تحقیر و کوچک کردن زنان نیست آزادی به معنای الگو گرفتن از حیوانات نیست زن آزاده = با عفت است زن آزاده = با غیرت است زن آزاده = اصالتش دارد زن آزاده = به ناموسش دقت دارد زن آزاده = پاک دامن است زن آزاده = الگویش پاک دامن است زن آزاده= الگویش مبانی الهی است زن آزاده= در اسارت تزریق های رسانه های بیگانه نیست https://eitaa.com/yavaransahebzaman زن آزاده ایرانی اسلامی 👈 الگویش حضرت زهرا سلام الله علیه است . خلاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊 اهدا اعضا افسر پلیسی که در اغتشاشات اخیر به شهادت رسید🌹🍃 🌷🕊ساعاتی قبل در بیمارستان ولیعصر به درجه رفیع شهادت نائل گردید🌷🕊 در پی بروز ناامنی های اخیر در سطح کشور و تلاش ماموران پلیس برای حفاظت از جان، مال و نوامیس مردم، سرهنگ از کارکنان انتظامی کلانتری بانه کردستان پنجم آبان ماه ۱۴۰۱ توسط اغتشاشگران بر اثر سنگ پرانی و پرتاپ بمب های دست ساز از ناحیه سر مجروح و در بیمارستان به علت شدت جراحات وارده دچار مرگ مغزی میگردد. علی رغم تلاش تیم پزشکی پس از چند هفته، اعضای بدن وی با موافقت خانواده ایشان به افراد نیازمند اهدا گردید و شهید تورج اردلان ظهر امروز به یاران شهیدش پیوست. بر اساس این گزارش این شهید والامقام پس از ۲۸ سال خدمت صادقانه در سازمان انتظامی کشور، دارای دو فرزند ۱۳ و ۱۸ ساله بود که یازده عضو بدنش به افراد نیازمند اهدا گردید. مراسم وداع و تشییع پیکر پاک و مطهر این متعاقبا اعلام خواهد گردید. 💐🕊 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @yavaransahebzaman
چقدر این شهادت زیباست...😭 هم شهید بشی و هم به چند نفر امید زندگی دوباره بدید... روحت شاد 💐
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت یازدهم»» تهران-نهاد امنیتی محمد درِ اتاقش را باز کرد و با یه پوشه قرمز رنگ وارد اتاقش شد و نشست. تا نشست تلفنش زنگ خورد. محمد: جانم سعید! سعید: سلام قربان. موردی هست که اگه خودتون چک کنید فکر کنم بهتر باشه. محمد: هستم. بفرست. پنجره ای در سیستم محمد ظاهر شد. با زدن کد تایید، پنجره باز شد و محمد شروع به مطالعه فایل کرد. و دو سه تا عکسی که ضمیمه اش بود را بررسی کرد. محمد: سعید هستی؟ سعید: درخدمتم. محمد: این همین بابا دکه داره است؟ اسمش آذر بود؟ سعید: خودشه قربان! عکسها مربوط به یکی از دوره های آموزشی روابط عمومی و جذب در خود ترکیه است. در این دوره که سالی سه چهار بار برگزار میشه، هر بار، یکی از افسران سازمان سیا آخرش میاد برای توجیه اینا. محمد: خوبه. دیگه کاریش نداریم. آذر و اون یکی اسمش چی بود؟ سعید: آبتین. محمد: آره . همون. از اون چه خبر؟ سعید: سطح دسترسیش از آذر بالاتره. در نصف بیشتر ملاقات های هتل اوتانتیک، از آبتین برای توجیه شکارهاشون استفاده میکنند. محمد: آهان. همین. به بچه ها بگو رو همین کار کنند. از کمپ چه خبر؟ سعید: مجید بهتر میدونه. وصلتون میکنم به مجید. مجید: سلام قربان. امر! محمد: سلام. از کمپ چه خبر؟ مجید: از بابک خبر ندارم اما از کمپ بی خبر هم نیستم. محمد: از اون دختره؟ مجید: بله. کارش شروع کرده. محمد: تونسته با رابطشون در کمپ ارتباط بگیره؟ مجید: روز دوم این کارو کرد. محمد: باریک الله. به چه اسمی؟ مجید: سوزان! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان که دختری حدودا بیست و هفت هشت ساله و باریک و قد بلند بود، در حال بافتن موهای یه دختر عرب بود. همین جور که داشت موهاشو میبافت، باهاش صحبت هم میکرد: سوزان: دختر به این ماهی چرا باید پناهنده بشه؟ دختره: واسه بابام. نمیتونه بدون ما برگرده ایران. ما باید بریم پیشش و فکر کنیم ببینیم چطوری میشه برگردیم؟ سوزان: مگه کجاست؟ ترکیه است؟ دختره: گفته ترکیه هستم. سوزان: یه کم راست بشین و سرتو آویزون بگیر تا قشنگ موهات آویزون بشه. یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟ دختره: بگو سوزان جون. دروغم چیه؟ سوزان: بابات چرا نمیتونه برگرده ایران؟ دختره: دوستاش. اونا اجازه نمیدن. سوزان: یه کم سرتو تکون بده تا بقیه موهات بیفته رو دستام. گفتی بچه کجایی؟ دختره: آبادان. سوزان: آهان. اوکی. مامانت چرا اینقدر میخوابه؟ شبا دیدم نمیخوابه. ولی روزا همش خوابه! دختره: چه میدونم. همش دعا میکنه که بابام سرش به سنگ خورده باشه و ما رو قاطی حماقتاش نکنه. سوزان: آخی. عزیزم. چرا؟ دختره دستای سوزانو گرفت. سوزان از بافتن متوقف شد. دختره یه نگاه احتیاط آمیز به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد، صورتشو به گوش سوزان نزدیکتر کرد و آروم گفت: میگن بابام داعشی شده. به خاطر همین نمیتونه بیاد پیش ما و مجبوریم ما بریم پیشش. سوزان: عجب. مگه به این راحتیه؟ دختره: نمیدونم. تو کسی سراغ نداری بتونه یه کاری کنه که بابامو زودتر ببینیم؟ کسی. آشنایی. دوستی.
بابک شروع کرد و از همان روز به شناسایی و آنالیز رفتارهای آدم های دور و برش پرداخت. قرار شده بود افراد بزن بهادر و ضد آخوند با رگه هایی از شاه دوستی و سلطنت طلبی به تیبو معرفی کند. به خاطر همین گوشی همراهش را برداشت و صفحه ای برای خود باز کرد و شروع به نوشتن اسامی و مشخصات برخی افراد کرد. چیزی به ذهنش رسید و برای اینکه تیبو و ساز و کارش را تست بزند، تصمیم گرفت که از معرفی افراد ایرانی شروع نکند و برای بار اول از یک نفر پاکستانی شروع کرد. فهمید که در اتاق 11 هست و آنجا برای خودش کبکبه و دبدبه ای راه انداخته. به اتاق 11 رفت و دید همه جمع شده اند و این پاکستانی که اسمش «قاهر» بود در حال ادب کردن دو نفر جوانی هست که در اتاق 10 زندگی میکردند. قاهر با داد میگفت: محکم تر بزنین تو گوش همدیگه. صد تا. بشمار. جوان اولی میدانست که اگر نزند توسط آدم های قاهر کتک بدی میخورد، به خاطر همین شروع به زدن کرد. نفر مقابلش هم شروع کرد و پس از هر سیلی که میخورد، یکی به صورت مقابلش میزد و مردم هم میشمردند. جمعیت: 22 ، 23 ، ... بابک با بغل دستی اش که پیرمردی افغانی بود دقایقی گفتگو کرد. بابک: اینا چرا دارن همدیگه رو میزنن؟ پیرمرد: قاهر خان گفته! بابک: قاهر خان همین سیبیلیه است؟ پیرمرد: بله. یواش تر حرف بزن. میشنوه ها. بابک: حالا چیکار کردن اینا؟ پیرمرد: میگن قاهر گفته غذاشونو بدن به یکی از نوچه های قاهر اما اینا ندادن و الان هم دارن تاوان پس میدن. بابک: عجب! نکبت چرا اینقدر فارسی قشنگ حرف میزنه؟ مگه پاکستانی نیست؟ پیرمرد: منم فارسیم خوبه. باید ایرانی باشم؟ بابک: چه میدونم والا. حساب کتاب دنیا به هم ریخته. عزت زیاد. بابک به محض اینکه از اون اتاق و جمعیت فاصله گرفت، گشت و گشت تا اینکه یک ساعت بعدش تیبو را پیدا کرد. تیبو و بابک شروع کردن به قدم زدن و صحبت کردن. بابک: تیبو خان یه نفر پیدا کردم اصل جنسه! تیبو: چه زود! خوبه. کیه؟ بابک: یه عوضی که جا زده پاکستانیه اما ایرانیه. تیبو: پس چرا جا زده که پاکستانیه؟ بابک: نمیدونم ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست. خیلی به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: بیشتر برام بگو. بابک: امروز یه گعده ای گرفته بود، نمیدونی چه غوغایی کرد! تیبو: چطور؟ بابک: زد دهن مهن دو تا جوون را سرویس کرد. ملت هم داشت مثل بید میلرزید و کسی جیکش درنمیومد. تیبو: آفرین! چرا تا حالابه چشم خودم نیومده؟ بابک: خلاصه همه جوره به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: گفتی اتاق چنده؟ بابک: اتاق 11 ، فکر کنم با نوچه هاش اومده. تیبو: دیگه بهتر. چند نفرن؟ بابک: باید باشن سه چهار نفر غیر از خودش! تیبو: عالیه. حله. برو بعدی را شناسایی کن. بابک: چی میشه حالا؟ تیبو: به تو چه؟ نگفتم سوالای الکی نپرس. فقط مطمئنی ایرانیه؟ بابک: آره تیبو خان. واسه رد گم کنی زده تو نخ پاکستان بازی! بابک اینو گفت و از تیبو جدا شد. کم کم داشت شب میشد و برای روز اول، شکار خوبی بود. به خاطر همین به خودش استراحت داد و رفت گرفت خوابید. فردا حوالی ظهر از خواب بیدار شد. خیلی ضعف کرده بود و تصمیم گرفت بزنه بیرون ببینه چیزی برای خوردن پیدا میشه یا نه؟ از قضا باید از جلوی اتاق 11 رد میشد. دید سوت و کوره و مردم دارن استراحت میکنن. بابک همون پیرمرد دیروزی را اونجا دید. بابک: قاهر خانتون دیگه معرکه نداره؟ پیرمرد: نیست! بابک(با تعجب): ینی چی نیست؟ پیرمرد: خودش و نوچه هاش نیستن. دمِ صبح یه نفر اومد دنبالشون و وسایلشون جمع کردن و رفتند. بابک: مامورای ترکیه؟ پلیس؟ پیرمرد: نه. آدم ترکیه نبود. با دستبند و مامور و این چیزا نیومد. من همین جا دراز کشیده بودم. اول قاهرو کشوند تو حیاط و باهاش حرف زد. بعدشم قاهر اومد دنبال نوچه هاش و با هم رفتند. بابک: باشه. راحت باش. بابک که از حرف های پیرمرد خیلی تعجب کرده بود، به فکر فرو رفت. تستش جواب داد و دید هر کسیو که معرفی کنه، همون شب تیبو شکارش میکنه و تمام! فکر دیگری به ذهنش رسید. لبخندی زد و گوشی همراهش را درآورد و کلیه اسم هایی که نوشته بود حذف کرد و تصمیم جدّی و تازه ای گرفت. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دوازدهم»» محوطه کمپ مثل همیشه شاپور سرگرم عیاشی و پاسوربازی خودش بود. بازم گعده گرفته بود و وسطش داشت جولان میداد و میگفت: داداش رو بازی نمیکنی خیالی نیست. لااقل جیگر داشته باش و قبول کن خیت شدی. پاسورباز مقابل با حالت مشکوک جوابش داد: یه کلکی تو کارت هست. نمیدونم چیه ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه ات هست. شاپور پوزخندی زد و گفت: حالا هر چی. رد کن بیاد. اون جوان پاسورباز که شرط و بازی را باخته بود، دست کرد در جیبش و مقداری پول درآورد و داد به شاپور و تهش گفت: ولی ولت نمیکنم. حالا ببین کی گفتم. اما ... شاپور حواسش نبود که نادر از دور حواسش به آرزو بود و رفته بود تو نخش. از اون دختر چشم برنمیداشت و مرتب آمار میگرفت. تا دید آرزو با حالت ناراحتی یه گوشه از محوطه کز کرده و داره به کارای شوهر بی مسئولیتش نگاه میکنه و غصه میخوره. در چشمان نادر میشد شرارت و نقشه پلیدی که داشت، خوند. به خاطر همین حرکت کرد و رفت به طرف گعده ای که شاپور گرفته بود و مبارز میطلبید. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ازاون طرف، دراتاق شماره 3 ، بابک رفت و جلوی کسی که دراز کشیده بود و یک دستمال سفید جیبی هم روی صورتش بود نشست و گفت: تو دکتری؟ فرخ در حالی که هنوز پارچه روی صورتش بود با بی حوصلگی جواب داد: فرمایش! بابک گفت: از زیر دستمال جیبیت ویزیت میکنی؟ فرخ گفت: حرفتو بزن. چته؟ بابک نزدیکتر نشست و گفت: میخوام ازت چیز یاد بگیرم. فرخ با چندش گفت: پاشو برو گم شو تا ندادم خمیرت نکردند. بابک گفت: چه بد اخلاق! گفتم شاید پیشنهادم برات جالب باشه. فرخ گفت: میگی چه مرگته یا نه؟ بابک: تو به من یاد بده چطوری مردمو ویزیت کنم، منم خرجتو میدم. فرخ تا اسم کلمه خرج و پول را شنید، دستمال را از روی صورتش برداشت. بابک دید یک قیافه لاغر و شبیه معتادها و تکیده از زیر دستمال ظاهر شد. فرخ پرسید: خرجمو میدی؟ بابک: آره. حتی میتونم بیشتر پرداخت کنم اگر بیشتر یادم بدی. فرخ: چی میخوای یادت بدم؟ بابک: اول نمیخوای درباره قیمت طی کنیم؟ فرخ که خوشش آمده بود پاشد نشست و یه دست به سر و صورتش کشید و خنده کوچکی کرد و گفت: چرا. طی کنیم. بابک: تو به من روش سوزن زنی و پانسمان و این چیزا یاد بده... نه اصلا منو دستیار خودت بکن. هر کی میاد پیشت و یا تو میری پیشش، منم باشم و نگات کنم و یاد بگیرم. فرخ: خوبه. قبول. حالا چند میدی؟ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 اونا داشتن قیمت طی میکردند و نادر هم در محوطه کمپ، روبروی شاپور نشسته بود و داشتند چانه میزدند. نادر: من چند میدم؟ تو چند چندی؟ شاپور: با 200 شروع کنیم؟ نادر: شروع کنیم. کارتها را تقسیم کردند و شروع کردند به بازی. نفس تو سینه همه حبس شده بود. حرکت دست و حس و حالت هر دو نفر برای بقیه جذاب بود. هر کسی از اون دور و بر عبور میکرد، وقتی میدید سی چهل نفر دور دو نفر جمع شدند که دارن بازی میکنند، مشتاق میشد که بایسته و تماشا کنه. یه ربع طول کشید و شاپور با اقتدار از نادر برنده شد و کل آن دویست تومانی که وسط گذاشته بودند را برداشت و بوسید و گذاشت توی جیبش. نادر که نه خوشحال بود و نه ناراحت، لحظه ای که میخواست از جمع جدا بشه، چیزی درِ گوش شاپور گفت. شاپور آهسته جوابش داد: چرا که نه! اگه جیگر کنی و بیشتر پوی بذاری، چرا نیام؟ نادر گفت: باشه. خبرت میکنم. جمعیت شکافته شد و نادر از جمعیت رد شد و رفت. ولی وقتی داشت میرفت، سرشو برگردوند و از دور یک بار دیگه به آرزو نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد و دور شد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 محمد از سر جاش بلند شد و با کسانی که میخواستند از اتاقش خارج بشوند خدافظی کرد. هنوز ننشسته بود که سعید اومد داخل و گفت: قربان جلسه بعدی الان شروع میکنید؟ محمد گفت: بله. بگید بیان داخل! سه چهار نفر با سعید و مجید وارد شدن و نشستند اطراف میز و محمد جلسه را فورا شروع کرد. محمد باقیمانده چاییشو خورد و گفت: برادرا من اگر اینقدر درباره پروژه ترکیه و کمپ و اینا تاکید میکنم و هر روز از شما گزارش میخوام، علتش برای هممون روشنه. داریم به نتایجی میرسیم که اینقدر بی نقص و جذابه که میتونه معادله رو عوض کنه. توقع دارم با دقت و سرعت بیشتر عمل کنید. سعید گزارش بده ببینم چیکار کردین تا الان؟ سعید گلویی صاف کرد و گفت: قربان اجازه بدید آقا مجید شروع کنند. چون خلاصه وضعیت کل پروژه رو در داخل و خارج تجمیع کردند. مجید بسم الله گفت و شروع کرد: حاج آقا ما آذر و آبتین را بیست و چهاری بردیم زیرِ بار. پرونده های داخل و خارج و اماکن و اشخاص و همه چیزو درآوردیم. به آدمای دیگه هم مثل آبتین رسیدیم ولی این یارو خیلی نسبت به بقیشون حرفه ای تر عمل میکنه و میزان شکار و توجیهش بیشتره. محمد پرسید: آبتین تنهاست؟
مجید: حالا موضوع همینه. تنها نه. با دو نفر دیگه در یک خونه ساکن هستند که در واقع ساکن نیستند بلکه کار میکنند. محمد پرسید: چیکار؟ مجید: از هک کردن گوشی و کامپیوترشون معلوم شد که مجهز به انواع نرم افزارها برای رصد و شنود هستند و با تعداد زیادی در داخل کشور ارتباط دارند. سعید: با آدماشون که سراسر ایران پخش هستند رابطه دارن. جنس رابطه فقط گرفتن آمار هست. مثلا درباره هر کسی که به دام میندازند فورا با آدماشون رابطه میگیرن و آمار میگرند. محمد: ینی مثلا اون بار که بابک داشت با مادر و خواهرش حرف میزد، اونا هم داشتن شنود میکردن و بعدش دادن آمارش درآوردن و ... آره؟ مجید و سعید با هم گفتند: دقیقا! محمد: خب. دنبالَش! مجید: اینا همشون با یه نفر در ارتباط هستند به نام هاکان. وقتی کسی از فیلتر اینا رد شد و قبولش کردند، به هاکان معرفی میکنند و هاکان چند روز روی اونا کار میکنه و بعدش زندگی نکبت بار اونا شروع میشه. محمد: عجب! رسما برای خودشون سازمان آمار و استخدام تشکیل دادند. سعید: قربان چه دستور میدید؟ محمد: روشنه. دو مرحله باید انجام بشه. یکی اینکه همه افرادی که آبتین و اون دو نفر دیگه باهاشون در ایران در ارتباط هستند شناسایی کنید و بدید روی اونا کار کنند. اگر خطشون اختصاصی نیست رد خطشون بزنن و وصل کنند به بچه های خودمون تا دیگه با خودمون در رابطه باشند. سعید و مجید در حالی که داشتند تند تند مصوبات را مینوشتند: چشم. حتما محمد: دوم اینکه اینجوری که معلومه، هاکان مهره ارزشمندشون هست که طفل تحویلش میدن و بچه غول تحویل میگیرند. به احتمال زیاد دسترسی های زیادی هم داره که امثال بابک ها را میتونه بدون گذر و پاس و این چیزا اقامت بده. مجید: چیکارش کنیم قربان؟ محمد: روش کار کنید. میخوامش. همه اعضای جلسه لبخند زدند و سر تکان دادند و تایید کردند. محمد: آره. حیفه. موقعیت خوبی داره. اگر مشکل مالی داره، دو برابر چیزی که میگیره، بهش بدید. اگه مشکل سیاسی داره، یه چشمه براش بیایید تا اعتمادش جلب بشه. خلاصه ظرف کمتر از یک هفته باید بتونم باهاش مستقیم لایو برم وحال و احوال کنم. همه اعضای جلسه با لبخند و آروم گفتند: ان شاءالله. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 برگردیم کمپ. سالن غذا خوری. باز هم وقت غذا شد و دو سه تا صف خیلی بلند از ساکنین کمپ تشکیل شد. اوضاع جسمی و پوششان بسیار بد و کثیف بود. بوی بدی در سالن پیچیده بود. یه نفر به بغل دستیش میگفت: از وقتی آب برای حمام و دستشویی سهیمه بندی شده حتی نمیتونیم هفته ای یه بار تن و بدنمون بشوریم که بوی عرق و لجن ندیم. یکی جوابش داد: نیست که حالا خیلی هم حمام دارن! یه روز برق نداره. یه روز آب نداره. یه روز بسته است. هر روز یه بهانه درمیارن. نادر کلا تو نخِ آروزی بیچاره بود. به خاطر همین وقتی دید آروز تنها و بدون شاپور ایستاده توی صف و میخواد جیره غذاییش بگیره، به هر طریقی بود از بقیه جلو زد و جلو زد تا خودشو به پشت سر آرزو برسونه. تا اینکه موفق شد. چهره و حرکاتش پشت سرِ آرزو مثل گرگی بود که به یک قدمی طعمه خودش رسیده و داره طعمشو بو میکشه! صف طولانی بود و هر از گاهی هم جمعیت جا به جا میشد و همدیگر را هل میدادند. نادر فرصت طلب هم از این مسئله سواستفاده میکرد و خودشو به آرزو نزدیکتر میکرد. از قضا نفر جلویی آروز، سوزان بود. سوزان که حواسش به پشت سرش بود، دید خیلی اتفاق خاصی هم در صف ها نمی افته و نصف بیشتر هل دادن ها کار پسری هست که یکی دو نفر بعد از خودش ایستاده. متوجه شد که پسره(نادر) جونش میخاره و قصد اذیت و آزار دختره را داره. در همین فکرها بود که تصمیم گرفت روی آن پسر را کم کند. رو کرد به آرزو و گفت: بیا جامون با هم عوض کنیم. آرزو با تعجب گفت: نوبت تو جلوتر از منه. سوزان جوابش داد: ایرادی نداره عزیزم. بیا تو جلوی من باش و من پشت سرت. نادر که از پچ پچ دخترها چیزی متوجه نشد، تا دید آنها جایشان با هم عوض کردند عصبی شد ولی کاری ازش ساخته نبود. وقتی با نگاه جدی و چهره بدون تعارفِ سوزان مواجه شد، بیخیال شد و مثل بچه آدم ایستاد تا نوبتش بشه. آرزو که از این اقدام سوزان خیلی خوشش اومد و آرامش گرفت، درِ گوش سوزان گفت: دستت درد نکنه. سوزان گفت: قابلی نداشت. اسمت چیه؟ آرزو گفت: آرزو. اسم تو چیه؟ سوزان: سوزانم. آرزو: خوشبختم. سوزان: منم همینطور. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهروند فهیم ایرانی آلمانی‌تبار در دوحه : زمانی که حرف از سربلندی کشور می‌شود، باید اختلاف سلایق را کنار گذاشت 🔹برای حمایت از ایران به قطر آمده‌ایم؛ ما عاشق ایرانیم. 🔹تیم ملی مربوط به ۸۰ میلیون نفر هست، زمانی که حرف از سربلندی کشور می‌شود باید اختلاف سلایق را کنار گذاشت. 🔹خیلی ها اطلاع ندارند در کشور اختلاف سلیقه وجود دارد، باید برای سرافرازی پرچم و سربندی کشور تلاش کرد. https://eitaa.com/yavaransahebzaman
🕌 روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح ♥️ بردن نام حسین بن علی می‌چسبد♥️ 🌹السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🇮🇷 https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷♥️ تعدادی از شهدای ۹۰ روز گذشته فراجا به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗شبــــِ‌ فتنـــه‌هاست . . . ولــی روشــن است . . .❗️✨ • • به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @yavaransahebzaman
44.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 👆👆 مقایسه انقلاب سال ۵۷ با به اصطلاح انقلاب ۱۴۰۱ پشت انقلاب ما خدا بود پشت انقلاب شما شیاطین ما برای انقلاب مان جان دادیم ولی شما برای انقلاب نمادین تان مردم بی گناه را می کشید ما برای انقلاب مان خرج کردیم ولی شما برای انقلاب تان پول از شیاطین میگیرید ما شما ما شما ما شما https://eitaa.com/yavaransahebzaman
🔴داستان خانه سینما هم جالب است واقعا شبیه فیلم است تا واقعیت تا دیروز نامه های هشتصد نفری تجاوز در این خانه را امضا می‌کردند و امروز همان متجاوزان، مدعی آزادی زنان شده اند!!! خب چرا ناراحتید؟از چه ناراحتید که اینگونه متجاوز گر و متجاوز شده باهم هم صدا شده اید؟ این کمترین حق ما مردم است که بدانیم شما راست می‌گویید یا دروغ شما که بهترین زندگی ها را دارید اما همیشه مدعی ستم هستید؟ ای کاش قوه قضائیه دادگاه های شما را پخش زنده کند تا بدانیم شما در برای اثبات ادعاهایتان چه دارید؟ https://eitaa.com/yavaransahebzaman