eitaa logo
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
897 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ حضرت‌‌زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن کھ مرا برای آن آفریدی :)🌿 ـــــ کپی آزاد ـــــ ارتباط با ادمین :yazahraaa31@
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣روز تا میلاد مادر آبــ💧🌿 . هرڪس براےِ شیعه که مادَر نمی شود هر بانویے که بانوے حیــدر نمی شود...🍃 🌸•|@yazahra213
مداحی آنلاین - عشق میکنم که روز مادر باشه - امیر کرمانشاهی.mp3
6.43M
🌸 🌱عشق میکنم که روز مادر باشه.... 🌱عشق میکنم آخه تو قلبـ❤️ــم جاشه... ...🌸عــشــق مادر🌸... 🦋•|@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد.
: ✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-مردی از دل تاریخ می‌آید؛ امَام سَیِّدِ رُؤحْ اللَّهِ الخُمٍینْیٍ پیر رزمنده مبارزه با استعمار مردی برای تمام فصول می‌آید ...🌱°• 🌼•| @yazahra213
✅چرا از مرگ می‌ترسیم؟ ✍استاد عالی: گاهی اوقات سبب ترس از مرگ، جهل است و گاهی نیز تعلقات شدید به دنیا است. اگر شما روی کف دست خود چسبی بزنید که مویی ندارد، می‌توانید به‌راحتی و بدون درد آن را بکنید. اما اگر آن را در جای پرمویی، مثلاً روی پا یا پشت دست خود بزنید که با صدها مو گره خورده، وقتی آن را می‌کنید، درد دارد. چه بسا انسان نسبت به امورات مختلف دنیا تعلقات شدید پیدا کرده و مانند هزاران زنجیر به جان او وابسته شده است. طبیعتاً [برای او] دل کندن از آن‌ها و به سمت مرگ رفتن یعنی دوری کردن از محبوب! 🌼•| @yazahra213
خواهرش‌میگفت‌رضاازشهادت نمیترسی؟رضاهم‌می‌گفت:نه.😊 فقط‌نگران‌یک‌چیزهستم‌دراینترنت دیده‌ام‌که‌این‌داعشی‌هاسرمسلمان‌ هاراازتن‌شان‌جدامیکنندفکر😱 می‌کنم‌چقدرسخت‌است‌چقدر دردناک‌است.😔 اینهایک‌ذره‌انسانیت‌ندارندکه اینطورمی‌کنند؟!همیشه‌میگفت: دعاکنیدمن‌اسیرنشوم.🤲 🌼•|@yazahra213
🌱امام حسين عليه السلام لا تَقولَنَّ فى اَخيكَ المُؤْمِنِ اِذا تَوارى عَنْكَ اِلاّ ما تُحِبُّ اَنْ يَقولَ فيكَاِذا تَوارَيْتَ عَنْهُ؛ وقتى كه برادر دينى ات از تو جدا شد، سخنى پشت سر او نگو، مگر اين كه دوستدارى او در پشت سر تو آن را بگويد. 🦋•|@yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱در روایت داریم... خدا همه گناه ها رو میبخشه. ‼️مگر یک گناه! کدوم گناه؟؟❔ پیشنهاد دانلود✅ @yazahra213
. اولین دفعه به ایوان که نگاهم افتاد سرم آنقدر عقب رفت کلاهم افتاد عقل از سر، نفس از سینه، رمق از پایم تا رسیدم به نجف یک دفعه با هم افتاد 🌼•| @yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
-مردی از دل تاریخ می‌آید؛ امَام سَیِّدِ رُؤحْ اللَّهِ الخُمٍینْیٍ پیر رزمنده مبارزه با استعمار مردی
اینک، برای نخستین بار، در طول تاریخ حیاتِ بشر، آفتاب از غرب به شرق می‌آید. اینک، خمینی می‌آید؛ این چلچراغِ هزار شعله‌ آزادی ... 📖 ابوالمشاغل - نادر ابراهیمی 🌼•| @yazahra213
میگفت‌شهادت‌خیلی‌زیباتر ازدامادشدن‌است.❤️ درتولد۱۹سالگیش‌گفت"مادر سال‌دیگه‌تولد۲۰سالگی‌منه... یک‌تولدخاص!شمابایدبرای‌من یک‌تولدخاص‌بگیریدسال‌دیگه تولدمن‌یه‌تولدخیلی‌قشنگی😍 میشه‌میخوام‌همه‌رودعوت‌کنم" امامن‌آن‌روزنفهمیدم!😔 فکرکردم‌که‌میخواهدرفقای ‌خودرادعوت‌کندگفتم«باشه ‌مادرجان!سال‌دیگه‌برات‌جشن تولدمیگیرم‌وهمه‌رفیقاتو‌ دعوت‌کن»🌈 امسال‌فهمیدم‌که‌جشن‌تولد۲۰ سالگی‌محمدمهدی‌خیلی‌خاص بود!».🌙 @yazahra213