•• مادرم همیشه میفرمان :
اگه میخوای تو درسوعلم به جایی
برسی به #باقرالعلوم متوسل شو ..
•• خلاصه که امشب شَبِشه ..
ولادتاماممحمدباقرمبارک...|🌹🌸
#میلاد_امام_محمد_باقر
﷽
خداوند عزّوجلّ فرمود:
ماه رجب ماه من، بنده بندهی من، و رحمت رحمتِ من است؛ هر كه در اين ماه مرا بخواند، اجابتش كنم و هر كه حاجت آورَد، عطايش كنم.
إقبال الأعمال، ج ۴، ص ۱۷۴
🌸 حلول ماه پر خیر و برکت رجب مبارک 🌸
#ماه_رجب
#این_الرجبیون
🌼•| @yazahra213
«رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت به پایه آن نمی رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه اُمت من است و اگر کسی در #ماه_رجب حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور میگردد.»🙊🌿
رسولاکرم(ص)
#ماه_رجب
#این_الرجبیون
🌼•| @yazahra213
ماه رجب آمده بندگی آغاز ڪن
مرغ دلخسته را پر بده پروازڪن
مطرب دل را بگو نغمه ی دل سازڪن
ماه علی آمده عقدهے دل باز ڪن
#رجب
#ماه_رجب
🌼•|@yazahra213
مداحی آنلاین - کار تو دلبری کا ما نوکری - میرداماد.mp3
8.71M
🌸 #میلاد_امام_محمد_باقر(ع)
💐کار تو دلبری
💐کار ما نوکری
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
#میلاد_امام_محمد_باقر
@yazahra213
┤🍃 ! '
•
.
می گفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ
ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ
نخور حداقلــ از تو راضیمــ :)❣️
#ماه_رجب
#امامزمانم
@yazahra213
☘ مرحوم آیت الله بهاءالدینی (ره):
🌸 ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.
🌼 گاهی من برای اموات صلوات را هدیه میکنم و اثرات عجیبی هم دیدم.
🌺 خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلواتها او را نجات دادهاند.
🌷 کسی میگفت: مادرم چندسال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت:
پسرم! هیچچیزی مثل صلوات روح من را شاد نمیکند؛ بهترین هدیه که به من می دهی، این ذکر است.
#ماه_رجب
@yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار به جایی رسیده که برای
امام جواد و امام هادی معلم ناصبی گذاشته بودند‼️‼️
#استاد_رائفی_پور
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_یکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای ه
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
💠 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💠 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yazahra213
•••🌙
ترسناڪترین آیهاے ڪہ خوندم:
[لاتُکَلِمونِ]
بامن حرف نزنید💔
"خدا خطاب به گناهڪاران"
#ماه_رجب
🦋•|@yazahra213
-خودتُ معرفی کن!
+الْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ..
(گناهکاریکهآبرویشراحفظکردی)
[ابوحمزه ثمالی]🍂🌿
#ماه_رجب
@yazahra213
تلنگـــــرانہ🌱💥
💢 حواســـــمون باشہ❗️
ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﻣﺴﺨـــﺮﻩ ڪﺮﺩ!😏
ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺭﻭﺣـــــیہ ﺩﺍﺩ!😍
ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺍﯾـــــﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!🤨
با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺗﻌـــــﺮﯾﻒ ڪﺮﺩ!😎
با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺩلــ💔ـــ ﺷڪﺴﺖ!
با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺩﻟـــــﺪﺍﺭے ﺩﺍﺩ!💞
با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺁﺑـــــﺮﻭ ﺑﺮﺩ!😓
ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
ﺁﺑـــــﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!🤩
ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود
جـــــدایے انداخت!😖
با زبـــان میشود
آتـــــش زد!🔥
با زبـــان میشود
آتـــــش راخامـــــوش ڪرد!🌿
حواســـــمون بہ زبانـــــِمون باشہ...🙃
#بَرجَمالدِلرُبآیِمَهدٌیٔصَلَوٓات
❤
@yazahra213
كُلُّ حَسَنَةٍ لا يُرادُ بها وجهُ اللّه ِ تعالى، فعلَيها قُبحُ الرياءِ و ثَمَرَتُها قُبحُ الجَزاءِ
هر كار نيكويى كه براى رضاى خداوند متعال انجام نگيرد، زشتى ريا بر آن است و ميوه اش، زشتى كيفر باشد.
(غرر الحكم : ۶۹۱۹)
@yazahra213
#یکشنبههای_زهرایی
برکتِ زندگی از گفتن یک یا زهراست
بیمهٔ عمر شدم،
مادر سادات سلام...😌💚✋
.
@yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ده دقیقه بری تو عطاری
بو عطر میگیری🌸
ده دقیقه بری تو قصابی
بو گوشت میگیری🥩
ده سال داری میای هیئت...‼️‼️‼️
#ماه_رجب
@yazahra213
ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎڪ ﺑﺎﺷه، کافیه*
نمـاز هم نخوندی نخون..
روزه نگرفتے نگیر!
به نامحـرم نگــــاه کردی اشکال نداره و...
فقط سعےکن دلت پاڪ باشه
*✍ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ :*
ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠـﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎڪ برایش ﮐﺎفے ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺁﻣﻨﻮﺍ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ :⇩⇩
*[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ]*
ﯾﻌنے ﻫـﻢ ﺩﻟــ❤️ــﺖ ﭘﺎڪ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻫﻢ ﮐـاﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ .
اﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ بشکنے،
ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒـﺰ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .
ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ .
ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ.
*ﻫـــﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫــﻢ ﻋﻤﻞ ....*
@yazahra213
دائمسورهقلهواللهرابخوانید
وثوابشراهدیهڪنید
بهامامزمان
ڪهاینڪارعمرشما
رابابرڪتمیڪند
وموردتوجهخاص
حضرتقرارمیگیرید🌷
#ایتاللهبهجت🌱
#ماه_رجب
@yazahra213
سینه ها می سوزد از سوزِ غمت یا هادی
دیده ها نمناکِ اشک ماتمت یاهادی
به غریبی تو و غربت سامرّا یت
دل ما کرده هوای حرمت یا هادی
#شهادت_امام_هادی
@yazahra213
ڪانال دُوخَط رُوضِه مداحی - @Do_KhatRoze .mp3
5.1M
#مداحی
گمراه شد هر آن ڪه ز این طایفه جداست
هادی شدے ڪه پیروِ حیدر شویم ما...
#بنی_فاطمه
#شهادت_امام_هادی
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را هم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yazahra213
امام على عليه السلام: اَلدُّنيا أَصغَرُ وَ أَحقَرُ وَ أَنزَرُ مِن أَن تُطاعَ فيهَا الحقادُ؛
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
(غررالحكم، ج2، ص 52، ح1804)
@yazahra213
.
زائرانش خوب می دانند که دامانِ او
هر که آید بر توسل زود حاجت می دهد
#شهادت_امام_هادی
@yazahra213
🍃🌹پاسخ پیامبر به كسانی كه آرزوی مرگ می كنند!🌹🍃
🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دیدار مریضی رفتند كه از شدت بیماری آرزوی مرگ می كرد.
🌹رسول خدا در جواب او فرمود:
آرزوی مرگ نداشته باش، زیرا اگر تو آدم خوب و نیکوکاری باشی با طولانی تر شدن عمرت بر کارهای نیک شما افزوده می شود
🍃 و اگر آدم بدی باشی با تأخیر افتادن مرگت، چه بسا دچار عتاب شوی(یعنی یا توبه كنی و یا كفاره گناهانت را پس بدهی. )
⁉️ وقتی از زندگی سیر شدیم چه کنیم ؟
🌹پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود :
هیچ یک از شما به خاطر گزندى كه به او میرسد ، مرگ را آرزو نكند؛
🍃و اگر ناچار به این كار شد، بگوید : بار خدایا! تا زمانى كه زندگى براى من بهتر است مرا زنده بدار و هرگاه مرگ برایم بهتر بود، مرا بمیران.
🌹امام كاظم علیه السلام به مردى كه آرزوى مرگ میکرد فرمود:
❓آیا میان تو و خداوند خویشاوندى است كه به خاطر آن تو را كمك رساند؟ عرض كرد : خیر.
🍃فرمود: آیا خوبیهایى كه بر بدیهایت فزونى داشته باشد پیش فرستاده اى؟
عرض كرد : خیر.
🍃فرمود: پس، در این صورت تو هلاكت ابدى را آرزو میکنى !
🌹 امام على علیه السلام فرمود:
و میان هر یك از شما و بهشت و دوزخ فاصله اى جز فرود آمدن مرگ بر او نیست···
#ماه_رجب
📗وسائل الشیعه، ، ج2، ص449 كشف الغمّة : 3/42 .
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/CXTeyBsPaiIJffAexTeUbb~ `
_کپی بدون ذکر منبع،کارمای سنگینی دارد._