eitaa logo
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
900 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ حضرت‌‌زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن کھ مرا برای آن آفریدی :)🌿 ـــــ کپی آزاد ـــــ ارتباط با ادمین :yazahraaa31@
مشاهده در ایتا
دانلود
•• مادرم همیشه میفرمان : اگه میخوای تو درس‌وعلم به جایی برسی به متوسل شو .. •• خلاصه که امشب شَبِشه .. ولادت‌‌امام‌محمدباقرمبارک...|🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ خداوند عزّوجلّ فرمود: ماه رجب ماه من، بنده بنده‌ی من، و رحمت رحمتِ من است؛ هر كه در اين ماه مرا بخواند، اجابتش كنم و هر كه حاجت آورَد، عطايش كنم. إقبال الأعمال، ج ۴، ص ۱۷۴ 🌸 حلول ماه پر خیر و برکت رجب مبارک 🌸 🌼•| @yazahra213
«رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت‏ به پایه آن نمی ‏رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه اُمت من است و اگر کسی در حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور می‏گردد.»🙊🌿 رسول‌اکرم(ص) 🌼•| @yazahra213
ماه رجب آمده بندگی آغاز ڪن مرغ دل‌خسته را پر بده پروازڪن مطرب دل را بگو نغمه ی دل سازڪن ماه علی آمده عقده‌ے دل باز ڪن 🌼•|@yazahra213
┤🍃 ! ' • . می گفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ نخور حداقلــ از تو راضیمــ :)❣️ @yazahra213
☘ مرحوم ‌آیت الله بهاءالدینی (ره): 🌸 ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. 🌼 گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. 🌺 خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. 🌷 کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می ‌‌دهی، این ذکر است. @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار به جایی رسیده که برای امام جواد و امام هادی معلم ناصبی گذاشته بودند‼️‼️ @yazahra213
برخی اعمال مشترک @yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_یکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای ه
: ✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: @yazahra213
•••🌙 ترسناڪ‌ترین آیه‌اے ڪہ خوندم: [لاتُکَلِمونِ] بامن حرف نزنید💔 "خدا خطاب به گناهڪاران" 🦋•|@yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-خودتُ معرفی کن! +الْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ.. (گناه‌کاری‌که‌آبرویش‌راحفظ‌کردی) [ابوحمزه ثمالی]🍂🌿 @yazahra213
تلنگـــــرانہ🌱💥 💢 حواســـــمون باشہ❗️ ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨـــﺮﻩ ڪﺮﺩ!😏 ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣـــــیہ ﺩﺍﺩ!😍 ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾـــــﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!🤨 با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌـــــﺮﯾﻒ ڪﺮﺩ!😎 با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺩلــ💔ـــ ﺷڪﺴﺖ! با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟـــــﺪﺍﺭے ﺩﺍﺩ!💞 با ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑـــــﺮﻭ ﺑﺮﺩ!😓 ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑـــــﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!🤩 ﺑﺎ ﺯبـــاﻥ ﻣﯿﺸود جـــــدایے انداخت!😖 با زبـــان میشود آتـــــش زد!🔥 با زبـــان میشود آتـــــش راخامـــــوش ڪرد!🌿 حواســـــمون بہ زبانـــــِمون باشہ...🙃 @yazahra213
كُلُّ حَسَنَةٍ لا يُرادُ بها وجهُ اللّه ِ تعالى، فعلَيها قُبحُ الرياءِ و ثَمَرَتُها قُبحُ الجَزاءِ   هر كار نيكويى كه براى رضاى خداوند متعال انجام نگيرد، زشتى ريا بر آن است و ميوه اش، زشتى كيفر باشد. (غرر الحكم : ۶۹۱۹) @yazahra213
برکتِ زندگی از گفتن یک یا زهراست بیمهٔ عمر شدم، مادر سادات سلام...‌😌💚✋ . @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ده دقیقه بری تو عطاری بو عطر میگیری🌸 ده دقیقه بری تو قصابی بو گوشت میگیری🥩 ده سال داری میای هیئت...‼️‼️‼️ @yazahra213
ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎڪ ﺑﺎﺷه، کافیه* نمـاز هم نخوندی نخون.. روزه نگرفتے نگیر! به نامحـرم نگــــاه کردی اشکال نداره و... فقط سعےکن دلت پاڪ باشه *✍ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ :* ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠـﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎڪ برایش ﮐﺎفے ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺁﻣﻨﻮﺍ ‏ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ :⇩⇩ *‏[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ‏]* ﯾﻌنے ﻫـﻢ ﺩﻟــ❤️ــﺖ ﭘﺎڪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻫﻢ ﮐـاﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ . اﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ بشکنے، ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒـﺰ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ . ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ. *ﻫـــﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫــﻢ ﻋﻤﻞ ....* @yazahra213
دائم‌سوره‌قل‌هوالله‌ر‌ابخوانید و‌ثوابش‌ر‌اهدیه‌‌ڪنید به‌امام‌زمان ڪه‌این‌ڪار‌عمر‌شما رابابرڪت‌میڪند و‌مورد‌توجه‌خاص‌ حضرت‌قرارمیگیرید🌷 🌱 @yazahra213
نشسته مرغ دل من به بام حضرت هادی @yazahra213
سینه ها می سوزد از سوزِ غمت یا هادی دیده ها نمناکِ اشک ماتمت یاهادی به غریبی تو و غربت سامرّا یت دل ما کرده هوای حرمت یا هادی @yazahra213
ڪانال دُوخَط رُوضِه مداحی - @Do_KhatRoze .mp3
5.1M
گمراه شد هر آن ڪه ز این طایفه جداست هادی شدے ڪه پیروِ حیدر شویم ما... @yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را هم
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: @yazahra213
امام على عليه السلام: اَلدُّنيا أَصغَرُ وَ أَحقَرُ وَ أَنزَرُ مِن أَن تُطاعَ فيهَا الحقادُ؛ دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. (غررالحكم، ج2، ص 52، ح1804) @yazahra213
. زائرانش خوب می دانند که دامانِ او هر که آید بر توسل زود حاجت می دهد @yazahra213
🍃🌹پاسخ پیامبر به كسانی كه آرزوی مرگ می كنند!🌹🍃 🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دیدار مریضی رفتند كه از شدت بیماری آرزوی مرگ می كرد. 🌹رسول خدا در جواب او فرمود: آرزوی مرگ نداشته باش، زیرا اگر تو آدم خوب و نیکوکاری باشی با طولانی تر شدن عمرت بر کارهای نیک شما افزوده می شود 🍃 و اگر آدم بدی باشی با تأخیر افتادن مرگت، چه بسا دچار عتاب شوی(یعنی یا توبه كنی و یا كفاره گناهانت را پس بدهی. ) ⁉️ وقتی از زندگی سیر شدیم چه کنیم ؟ 🌹پیامبر خدا صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله فرمود : هیچ یک از شما به خاطر گزندى كه به او میرسد ، مرگ را آرزو نكند؛ 🍃و اگر ناچار به این كار شد، بگوید : بار خدایا! تا زمانى كه زندگى براى من بهتر است مرا زنده بدار و هرگاه مرگ برایم بهتر بود، مرا بمیران. 🌹امام كاظم علیه ‏السلام به مردى كه آرزوى مرگ میکرد فرمود: ❓آیا میان تو و خداوند خویشاوندى است كه به خاطر آن تو را كمك رساند؟ عرض كرد : خیر. 🍃فرمود: آیا خوبیهایى كه بر بدی‏هایت فزونى داشته باشد پیش فرستاده ‏اى؟ عرض كرد : خیر. 🍃فرمود: پس، در این صورت تو هلاكت ابدى را آرزو میکنى ! 🌹 امام على علیه ‏السلام فرمود: و میان هر یك از شما و بهشت و دوزخ فاصله‏ اى جز فرود آمدن مرگ بر او نیست··· 📗وسائل الشیعه، ، ج2، ص449 كشف الغمّة : 3/42 . 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 https://chat.whatsapp.com/CXTeyBsPaiIJffAexTeUbb~ ` _کپی بدون ذکر منبع،کارمای سنگینی دارد._