eitaa logo
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
898 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ حضرت‌‌زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن کھ مرا برای آن آفریدی :)🌿 ـــــ کپی آزاد ـــــ ارتباط با ادمین :yazahraaa31@
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ● الهـے بہ عزت و جلالـت قسم ... کہ اگر منو با گناهام مطالبہ کنے، منم بخشش و مهربونے تو رو مطالبہ مے کنم ... ● اگر منو با وجود پستے ام بطلبے ؛ منم تو رو با کـرمت میطلبم ... ● اگر منو وارد آتش کنے، منم اهل دوزخ رو با خبر مے کنم کہ چقدر دوسـت دارم و عاشـقتم ...💕 اون وقت چیکار مے کنے !!! ☆فرازے از دعاے زیباے ابوحمزه ثمالے☆ واقعا چہ زیباست عشقبازے با خدا اونم از زبان امام سـجاد(علیه السلام) 💕 🌷الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌷 @yazahra213
. ضـامن آهوے صحرا شدنت جـاے خودش اینكه در روز جزا ضامن مایے عشق است @yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نما
: ✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: @yazahra213
بسم رب الحسین❤️ السلام علیک یا ابا عبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌿 و انا لا أحبّك فقط ولكنّي أؤمن بك كما يؤمن الأصيل بالوطن ^^! . من‌تنھا‌عاشق‌ِتو‌نیستم، من‌بهـ‌تو‌مومنم… همانطور‌کهـ‌انسان‌با‌اصل‌و‌نسب بهـ‌وطن‌ایمان‌دارد((:💫💛 @yazahra213
❤️ صلی‌الله‌علیه‌واله فرمودند: 🍃 از اولین شب جمعه در ماه رجب غافل نشوید، زیرا شبی است که فرشتگان آن را می نامند مقداری از شب که گذشت هیچ فرشته ایی در آسمان ها و زمین نمی ماند مگر اینکه در کعبه و اطراف آن جمع شوند. @yazahra213
•🌻⛔️• ابراهیم همیشھ میگفت: تا وقتۍ ڪھ زمان ازدواجتون نرسیده هیچ وقت دنبال ارتباط ڪلامے با جنس مخالف نروید چون آهسته خودتون رو به نابودے مۍ ڪشونید.... •≼ ارے درست میگفت،فضا،فضاۍ مجازۍ است ولے نامحرم،نامحرم واقعی.... برایش تڪ‌ تک حرفها و شڪلک ها حقیقۍ است روۍ قلبش اثر میگذارد…≽• ❤️🥀 ╭═━⊰🍃🍂⊱═━╮ @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین و دوست داری؟؟؟ هنر نکردی مسیحیا هم دوسش دارن... پس باید چیکار کنیم⁉️ @yazahra213
✨🖇 ــــــــ یھ‌وقتایۍ‌هست، مچ‌خودت‌رو‌در‌حالِ انجام‌دادنِ‌کارے‌میگیرۍ ڪه‌قبلا‌دیگران‌رو بابتش‌قضاوت‌کردھ‌بودے:/ _خیلے‌هولناکہ ...💔 @yazahra213
هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد، بگو: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَادِ کارم را به خدا می سپارم، خداوند بینا به بندگانش است...!‌ @yazahra213