✨محبان حضرت زهرا(س)✨
💺بسم الله الرحمن الرحیم 💺 داستان ملقب به ابوالعاص 🕋نویسنده ملیکا ملازاده 🕋 #پارت_هجده ابولعاص را بر
🏘بسم الله الرحمن الرحیم 🏘
داستان ملقب به ابولعاص
🏪نویسنده ملیکا ملازاده 🏪
#پارت_نوزده
نامم زینب است.
کنیز خندید.
- من نیز زینت هستم! اهل کجایی؟ کنیز هستی یا آزاده؟
- از اهالیه مکه هستم و آزاده اید در بند خداوند یکتایم!
- بر دین ابراهیم هستی؟
زینب نگاهش را به کوزه آب دوخت و کنیز به سرعت برایش آب ریخت و کاسه را به لبش نزدیک کرد. جرعه ای نوشید.
⛪
- ابراهیم را ادامه راه هستیم.
- یعنی چه؟
زینب پاسخی نداد.
- مسیحی هستی یا یهود؟ اهل زرتشت هستی نکند؟
- هیچ کدام.
- نکند... نکند از دین جدید در یثرب هستی!
با نام یثرب دل زینب آرام شد.
- آری.
❤
زینت چند لحظه ای او را نگریست سپس به قصد خبر دادن به ارباب خود از خیمه بیرون زد. چند دقیقه ای بعد تاجر آمد و در کنار بستر زینب نشست.
- درود بر تو ای بانوی یکتا پرست!
- و درود بر شما و هر آنکه خداوند می پرسد و در راه اوست!
- شنیده ام دین جدید را یاوری.
نمی خواست لو دهد که دختر پیغمبر دین است زیرا از کینه آنان می ترسید.
⛪
- چنین است.
- پس همچون دیگر مسلمین به سوی آن شهر می روی.
- آری.
تاجر کمی فکر کرد بعد گفت:
- ما نمی توانیم به آنجا بیاییم و این راه نیز برای ما خطر آفرین است.... اما تو با این حالت به تنهایی چگونه خواهی رفت؟
- مرا ترس از حالم نیست که خانواده ام بزرگ و کوچک در راه خداوند هزاران بار جان دادند.
😮
- این زخم و راه تو را خواهد کشت.
زینب آهی کشید.
- د راه دستور پیغمبر جان دادن رواست!
مرد که چشم داشت تا زینب را با خود ببرد و او را به دین مسیحیت دعوت نماید هنگامی که سرسختی اش را دید گفت:
- ما را برای تو دو روز اطراق دیگر خواهد بود، سپس هر کدام به راه خود خواهیم رفت.
🌆***🌆
ام کلثوم در بیرون از شهر به جمع کردن پونه مشغول بود و در دورتر از او رقیه و فاطمه با گل ها سرگرم بودند. رقیه گردنبدی از گل ساخت و به گردن فاطمه انداخت.
- بیا نور چشم رسول خدا، این رنگ ها به تو می آید!
فاطمه رقیه را در آغوش گرفت و گفت:
- خواهر جان کاش می توانستیم برای تمامی مردمان جهان گردنبد گل بسازیم و بر گردنشان اندازیم، گردنبدی که هیچ گاه پژمرده نشود و بویش جهان را بردارد!
🤗
رقیه که بیشتر از دیگران معنای محبت و نگاه پدر به زهرا را میدانست گفت:
- شهبانوی عشق، روزی می رسد که نام تو آن گردنبد بر گردن جهانیان باشد!
فاطمه خندید.
- هرچقدر نیز بر جهانیان سر باشم برای شما خواهر کوچک و حرف گوش کنتان هستم!
ام کلثوم به سمت خواهرها برگشت.
- کمتر همدیگر را بالا ببرید!
🏢
هر سه باهم خندیدن.