✨محبان حضرت زهرا(س)✨
بسم الله الرحمن الرحیم 🍂🌟🍂 #ادامـہخطـبہفدکیہ 🌼پس ای ابوبکر آن فدک را افسار زده و باربسته بگیر
بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🌟🍂
#ادامـہخطـبہفدکیہ
🌼آن مخدّره خطبه شریفه را ادامه دادند تا آنجا که می فرماید:
آگاه باشید! و گفتم آنچه را که گفتم با این که یاری نکردنی که در شما وارد شده و بی وفایی که دلهایتان آن را لباس خود قرار داده را می دانستم ولی این [خطبه] لبریز شدن جان، گدازه ی خشم، ضعیف بودن عصای دست،اندوه سینه و آوردن حجت بود . پس بگیرید آن را و بر پشت زخمی آن بار بندید با کف پایی گَر گرفته که عار آن برای همیشه می ماند و به غضب خدا و ننگ ابدی داغ و نشانه دار شده و به (نارالله الموقدة التی تطلع علی الفئده.همزه آیه ۶و۷ : آتش شعله ور خداوند که بر دلها مشرف شده آن را می سوزاند) وصل شده است. پس آنچه را انجام می دهید در مقابل دیدگان خداوند است (و سیعلم الذین ظلموا أيّ منقلب ینقلبون. شعراء آیه ۲۲۷ : و به زودی آنان که ستم کردند خواهند دانست که به کدام جای برگشتن بر می گردند ) و من دختر آن کسی هستم که شما را در مقابل عذاب سخت می ترسانید. پس شما عمل کنید ما هم عمل می کنیم(و انتظروا إنّا منتظرون.هود۱۲۲و انعام۱۵۸: و منتظر باشید که ما هم در انتظاریم. )🌼
#پایان
#اللهمـ_صلـ_علـٰ_محمد_و_آلـ_محمد
کانال محبان حضرت زهرا(س) 💛⤵️
@yazahra213
بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🌟🍂
#ادامه_خطبه_فدکیه
🌼آن مخدّره خطبه شریفه را ادامه دادند تا آنجا که می فرماید:
آگاه باشید! و گفتم آنچه را که گفتم با این که یاری نکردنی که در شما وارد شده و بی وفایی که دلهایتان آن را لباس خود قرار داده را می دانستم ولی این [خطبه] لبریز شدن جان، گدازه ی خشم، ضعیف بودن عصای دست،اندوه سینه و آوردن حجت بود . پس بگیرید آن را و بر پشت زخمی آن بار بندید با کف پایی گَر گرفته که عار آن برای همیشه می ماند و به غضب خدا و ننگ ابدی داغ و نشانه دار شده و به (نارالله الموقدة التی تطلع علی الفئده.همزه آیه ۶و۷ : آتش شعله ور خداوند که بر دلها مشرف شده آن را می سوزاند) وصل شده است. پس آنچه را انجام می دهید در مقابل دیدگان خداوند است (و سیعلم الذین ظلموا أيّ منقلب ینقلبون. شعراء آیه ۲۲۷ : و به زودی آنان که ستم کردند خواهند دانست که به کدام جای برگشتن بر می گردند ) و من دختر آن کسی هستم که شما را در مقابل عذاب سخت می ترسانید. پس شما عمل کنید ما هم عمل می کنیم(و انتظروا إنّا منتظرون.هود۱۲۲و انعام۱۵۸: و منتظر باشید که ما هم در انتظاریم. )🌼
#پایان
#اللهمـ_صلـ_علـٰ_محمد_و_آلـ_محمد
#فاطمیه
کانال محبان حضرت زهرا(س) 💛⤵️
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
مجنون القمر: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجز
مجنون القمر:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... #قسمت_اول 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت،
:
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
#قسمت_دوم
💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هر چه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: «حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!»
لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!»
دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: «نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!»
کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد.
پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند.
از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل #سنت زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید.
سلام خدا به همه مدافعان حرم چه #شیعه و چه #سنی🌹
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yazahra213
#قسمت_دوم
🔰ازدواج فامیلی موفقتر است؟
🔷چنین #تصورهای غلطی ، جوانان را از مسیر شناخت دور میکند و زمانی که وارد زندگی میشوند ، #تازه متوجه تفاوتهایشان میشوند و اختلافهایشان شروع میشود .
🔷در ضمن اكثر #ازدواج های فامیلی باعث بروز مشکلات عدیده ای برای فرزندان می شود که #علم وراثت این مساله را ثابت کرده است .
🔷مشکلی که در #ازدواجهای فامیلی زیاد دیده میشود ، این است که مشکلات زن و شوهر سريع به خانوادهها کشیده میشود و #مشکلات را دوچندان میکنند
#پایان.
🌷 @yazahra213