#تلنگرانه
روزی بیشتر از ۳۰ بار تو
نمازامون میگیم: «اللهاڪبـــــر»
ولـے هنوز باورش نداریم!
شاید بخاطر اینه ڪہ موقعِ به
زبون آوردنش؛
حواسمون به همه جا هست
جز بزرگـی خدا...
▬▬▬▬▬▬
@yazahra213
▬▬▬▬▬▬
#اهميّت_فوق_العاده_نماز
#نهج_البلاغه
🍁وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ، وَ تُطْلِقُهَا إِطْلاَقَ الرِّبَق
🌎نماز گناهان را فرو مى ريزد، همچون فروريختن برگ از درختان (در فصل پاييز) و طناب هاى معاصى را از گردن ها مى گشايد»
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر طنزی که امام خامنهای را حسابی خنداند😂
A satirical poem that made Imam Khamenei laugh a lot
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
💺بسم الله الرحمن الرحیم 💺 داستان ملقب به ابوالعاص 🕋نویسنده ملیکا ملازاده 🕋 #پارت_هجده ابولعاص را بر
🏘بسم الله الرحمن الرحیم 🏘
داستان ملقب به ابولعاص
🏪نویسنده ملیکا ملازاده 🏪
#پارت_نوزده
نامم زینب است.
کنیز خندید.
- من نیز زینت هستم! اهل کجایی؟ کنیز هستی یا آزاده؟
- از اهالیه مکه هستم و آزاده اید در بند خداوند یکتایم!
- بر دین ابراهیم هستی؟
زینب نگاهش را به کوزه آب دوخت و کنیز به سرعت برایش آب ریخت و کاسه را به لبش نزدیک کرد. جرعه ای نوشید.
⛪
- ابراهیم را ادامه راه هستیم.
- یعنی چه؟
زینب پاسخی نداد.
- مسیحی هستی یا یهود؟ اهل زرتشت هستی نکند؟
- هیچ کدام.
- نکند... نکند از دین جدید در یثرب هستی!
با نام یثرب دل زینب آرام شد.
- آری.
❤
زینت چند لحظه ای او را نگریست سپس به قصد خبر دادن به ارباب خود از خیمه بیرون زد. چند دقیقه ای بعد تاجر آمد و در کنار بستر زینب نشست.
- درود بر تو ای بانوی یکتا پرست!
- و درود بر شما و هر آنکه خداوند می پرسد و در راه اوست!
- شنیده ام دین جدید را یاوری.
نمی خواست لو دهد که دختر پیغمبر دین است زیرا از کینه آنان می ترسید.
⛪
- چنین است.
- پس همچون دیگر مسلمین به سوی آن شهر می روی.
- آری.
تاجر کمی فکر کرد بعد گفت:
- ما نمی توانیم به آنجا بیاییم و این راه نیز برای ما خطر آفرین است.... اما تو با این حالت به تنهایی چگونه خواهی رفت؟
- مرا ترس از حالم نیست که خانواده ام بزرگ و کوچک در راه خداوند هزاران بار جان دادند.
😮
- این زخم و راه تو را خواهد کشت.
زینب آهی کشید.
- د راه دستور پیغمبر جان دادن رواست!
مرد که چشم داشت تا زینب را با خود ببرد و او را به دین مسیحیت دعوت نماید هنگامی که سرسختی اش را دید گفت:
- ما را برای تو دو روز اطراق دیگر خواهد بود، سپس هر کدام به راه خود خواهیم رفت.
🌆***🌆
ام کلثوم در بیرون از شهر به جمع کردن پونه مشغول بود و در دورتر از او رقیه و فاطمه با گل ها سرگرم بودند. رقیه گردنبدی از گل ساخت و به گردن فاطمه انداخت.
- بیا نور چشم رسول خدا، این رنگ ها به تو می آید!
فاطمه رقیه را در آغوش گرفت و گفت:
- خواهر جان کاش می توانستیم برای تمامی مردمان جهان گردنبد گل بسازیم و بر گردنشان اندازیم، گردنبدی که هیچ گاه پژمرده نشود و بویش جهان را بردارد!
🤗
رقیه که بیشتر از دیگران معنای محبت و نگاه پدر به زهرا را میدانست گفت:
- شهبانوی عشق، روزی می رسد که نام تو آن گردنبد بر گردن جهانیان باشد!
فاطمه خندید.
- هرچقدر نیز بر جهانیان سر باشم برای شما خواهر کوچک و حرف گوش کنتان هستم!
ام کلثوم به سمت خواهرها برگشت.
- کمتر همدیگر را بالا ببرید!
🏢
هر سه باهم خندیدن.
❴این جمـله را به یاد داشـته باشـید؛
اگر در راه خُـدا رنج راتحـمل نکنید،
مجـبور خواهیـد شـد در راه شـیطان
رنج را تحـمل کنـید..!❵
#شهیدرسولپورمرادی
#حدیث
👑پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله👑
اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ السَّهْلَ الطَّليقَ.
خداوند انسان آسانگيرِ گشادهرو را دوست دارد.
📚نهج الفصاحه
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
نگرانی رو از قلبت دور کن❣
نگرانی فقط باعث میشه از زندگی کمتر لذت ببری 😧
و قشنگی های امروز رو نبینی😨
چشمتو ببند روی هر اضطراب و نگرانی ای 🤗
چون تو خدا رو داری🙃
و خدا بزرگتر از نگرانی های روزمره ماست 😇
#فاطمه_نوشت
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
#انرژی_مثبت
اوضاع شما وقتى تغییر می کنه که منش خودتون رو تغییر بدید
و منش شما هنگامى تغيير ميكنه که
باورهاتون رو تغيير بدید👌🏼
#رندی_گیج
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
#آیه_گرافی
اگر خواهان تقوا هستی،
در هر کاری عفو و گذشت را پیشگیر
🕋 وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى
(بقره/۲۳۷)
⚡️ترجمه:
و اينكه شما گذشت كنيد، به پرهيزگارى نزديكتر است.
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
#تیکه_کتاب
🎨به حضرت زهرا سلام الله علیها
متوسل شدم و نجات يافتم
نمیدانم چه شد!
🎨هر قدر تلاش کردم خودم را
از شر سیمهای خاردار خلاص کنم،
نتوانستم.
🎨وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد. نمیدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه دشمن را به سمت من جلب میکرد.
🎨 از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم.
🎨 یک لحظه یادم آمد که ایام فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها دراز کردم
و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند.
🎨 گریه کردم. دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب اروند پرتم کرد.
آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.
احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند.
شهید احمدجولاییان
📚 مهر مادر
اثر گروه شهید هادی
🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐