eitaa logo
{ظـــهور نـَـزدیـک اســت🕊} َ
166 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
38 فایل
{بِـــســـمِ رَبِّــــــ عَـــــلی♥️} اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَيْنَ یَدَیْهِ <کپـــی حـــلال بـــه شـــرطـ صــلواتـــ🌙💖>
مشاهده در ایتا
دانلود
. ..: 🌷گفتیم: کی میای؟ گفت: ان شاالله برای سالگرد محمد حسن! گفتم: چقدر دیر, هنوز که چهارماه مانده! گفت: مادر, تو چهارتا پسر داری, دو تاش را بده در راه خدا, محمد جواد و محمد حسین هم باشه برای خودت! گفتم: پاشو پسر, از این حرف ها نزن, ان شاالله که سالم بر می گردی. خداحافظی کرد و رفت...‌ سالگرد برادرش خبرشهادتش آمد .. 🌷در محاصره بودیم. محسن اب و اذوقه اش را بین بچه ها تقسیم کرد. اخرین جمله های محسن قبل از شهادت این فراز از دعای شعبانیه بود که بلند می خواند و به سمت دشمن می رفت:الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...(خدایا بریدن کاملی از خلق به سوی خود به من عنایت کن تا باشد که دیده های دلمان به نور لقا الهی روشن شود!) پیکرش سه روز زیر افتاب افتاده بود... 📚 منبع:اشک های پراکنده(زندگی نامه شهیدان روزی طلب 🌱🌹🌱 محمد محسن روزیطلب شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۲۲-عملیات خیبر 🌱🌷🌱 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
. ..: 🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم. بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد. در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند. سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج) جلیل اسلامی (آریانژاد). 🌱🌹🌱🌹🌱 کانال گلزار شهدا: @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
. ..: ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ 🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می­داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن­ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می­داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» :ﻛﺘﺎﺏﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ 🌱🌹🌱 🌷🍃🌷 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید @yazahrayamahdi313
. ..: 🔹چندبار در جبهه مجروح شده بود .... دانشگاه اردبیل قبول شده بود. خیال همه راحت بود که جای امنی است و دیگر از تیر و ترکش و زخم خبری نیست. روزی در خانه نشسته بودم که سر و کله آیت الله پیدا شد، باز هم زخمی و مجروح. بی حال گوشه ای از خانه نشست. با تعجب گفتم، اردبیل کجا، تیر و ترکش کجا. خندید و گفت: دانشگاه بودم، شنیدم که امام فرمود، جبهه های ما دانشگاه است، جبهه را پر کنید، من هم به جبهه برگشتم. هنوز زخم های تنش بهبود نیافته به جبهه برگشت و این بار نمره قبولی اش با خون سرخش امضاء شد و به شکرانه آن چند صباحی در خاک های تفتیه فکه پیکر بی روحش به عبادت نشست. 🌹🍃🌷🍃 آیت الله اکبری 🍃🌷🍃 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
سربندهای گمشده: 💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷علاقه عجیبی به امام زمان(عج) داشت. هر وقت می شنید یکی از رزمندگان با امام زمان(عج) ملاقات داشته هر جور که شده، خودش را می رساند و صحت و سقم آن را می پرسید و در دفترش می نوشت، شرح زیارت یکی از رزمندگان زرقانی را اینگونه نوشته بود: ... بعد از پایان نگهبانی در باران آمدم و دو رکعت نماز شب خواندم. نم لباس ها تمام بدنم را به لرزه انداخته بود، حالتی در من پیدا شده بود که خوابم نمی برد. شروع کردم به خواندن دعای فرج و صدا زدن آقایم امام زمان(عج). می گفتم:آقا من بدون لباس ماندم و با بدن خیس خوابیدم. ناگهان فضای تاریک سنگر روشن شد. دستی از درون نوری خیره کننده بیرون آمد و لباسی به طرف من گرفت و گفت:بگیر برادر! گفتم شما که هستید؟ گفت: همان که صدایش می زدی. تا لباس را گرفتم سنگر در تاریکی فرو رفت، اما بوی عطری در سنگر پیچیده بود که تا چند سنگر اطراف هم شنیده می شد... من[خان¬میرزا] خودم رفتم و آن لباس را زیارت کردم، هنوز بوی عطرش در مشامم هست. 🌿🌷🌿🌷🌿 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
. ..: ع 🔰وقتی پولی می‌داد ببرم مسجد و به نیازمندان کمک کنم و برمی‌گشتم می‌گفتم: که نیازمندان چقدر خوشحال شدند. می‌گفت: مادر دیگر این را نگو این پول مال من نبوده، بگویی عُجب من را می‌گیرد. می‌گفت: نگو تا از ذهنمان هم نگذرد، چون شاید یک لحظه فکر کنم که من کاری کرده‌ام. با اینکه جز من و محمد کسی از این کار خبر نداشت. 🔰شاعر اهل بیت بود مخصوصا برای امام حسن مجتبی (علیه‌السلام). همیشه می‌گفت: امام حسن (ع) خیلی غریب و مظلوم بودند. می‌گفت: اینکه انسان در خانه خودش هم غریب باشد و با همسرش اینقدر غریب باشد خیلی سخت است. او همیشه می‌گفت: من فدایی امام حسنم و اگر من شهید شدم روی قبرم بنویسید امام حسن... تا حسن کریم مونه آره ما همه گداییم آره ما همون کسیم که دنبال نون و نواییم. محمد مهدوی @yazahrayamahdi313 🌱🌹🌱🌹 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
. ..: عج ارتباط قلبی‌اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می‌گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی‌دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می‌شنید به عنوان احترام بلند می‌شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت.  همیشه توصیه می‌کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)». 🍃🌷🍃🌷 عبدالحمید حسینی 🍃🌷🍃🌷 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
. ..: 🔰آنقدر صلابت و شجاعت داشت که هر گاه جلو گردان قدم می زد احساس می کردیم بیش از یک تانک صلابت و قدرت دارد و گردان در حفاظ او به جلو می رود. در مرحله سوم کربلای 5، ترکش به فک و صورت نوذر خورده بود. ده تا از دندان هایش کلاً از بین رفته بود. پزشک معالج به نوذر گفته بود: چند روزی صبر کن تا لثه هایت محکم شود و برایت دندان بگذارم. نوذر در جواب گفته بود: الان موقعیت جبهه ها حساس است باید به جبهه برگردم. اگر زنده برگشتم می آیم و دندان می¬گذارم. اگر هم شهید شدم که بدون دندان وارد محشر می¬شوم تا شاهدی با خود همراه داشته باشم. ( همین هم شد) نوذر ایزدی سمت: فرمانده گردان قمر بنی هاشم- تیپ امام حسن(ع) 🌷🍃🌷 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 ... 🍂🌱🍂🌱 روز عاشورا بود. انقدر گریه و انابه کردم که بی هوش شدم. اقایی خاک الود به سمتم امد و قنداقه ای در اغوشم گذاشت و گفت بزرگش کن. گفتم من خودم بچه زیاددارم وقت ندارم. گفت واسه امام حسین هم وقت نداری! گفتم شما که هستید؟ گفت : . 👈میلاد بدنیا اﻣﺪ اﺳﻤﺶ ﺭا ﮔﺬاﺷﺘﻴﻢ ﻋﻠﻲ اﺻﻐﺮ 👈 در روز امام سجاد ﺩﺭ 👈 اﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ع ﺩﺭ 👈 به شهادت رسید. 🌹🌱🌷🌱🌹 علی_اصغر اتحادی @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
سربندهای گمشده: به روایت مادر شهید آخرین دیدار ما با اکبر بود. اکبر از همه ما خواست که کنارش باشیم. صبح موقع خداحافظی با او شد. از همه حلالیت طلبید و به من گفت که بعد از من از همسرم خوب نگهداری کنید؛ چون ما داریم سه نفر می شویم. با شنیدن این موضوع بسیار خوشحال شدم. بعد نگاهی به خواهر کوچکش زهرا که 10 روز بیشتر نداشت کرد و گفت :مراقب زهرا باشید. اکبر به برادر 12 ساله اش محمد علی گفت: که اگر من شهید شدم باید از همسر و فرزندم نگهداری کنی. او با روحیه شاد خداحافظی کرد و رفت. مدتی از رفتن اکبر می گذشت. درست سه روز قبل از شهادتش بود که خواب دیدم اکبر افتاده روی سنگر و من او را در آغوش گرفته ام ولی دوباره او بر روی سنگر افتاد. هنگام اذان صبح بود که از خواب بیدار شدم. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. به یاد خواب دیشب افتادم و برای سلامتی تمام زرمنده ها از جمله اکبر دعا کردم. دو روز بعد از این خواب بود. آفتاب طلوع کرده بود که درب خانه به صدا در آمد. درب را که باز کردم سربازی با چهره ای غمگین پشت درب بود و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: لطفاً عکس فرزندتان را بیاورید. دلهره گرفتم و با صدای لرزان گفتم چه اتفاقی افتاده است؟ و همان جا بود که متوجه شدم شهید شده است 🌹🍃🌹🍃 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* در سرودن شعر، نویسندگی، طراحی و نقاشی صاحب‌نظر و دارای مهارت تام بود. بعد از اخــذ دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد و هنوز نتیجه قبولی او (در رشته پزشکی) اعلام نشده بود که در آزمون عشق بازی با شهادت سربلند شد. 👇🏻نمونه ای از شعر شهید 🔆ای که بر بام فلق منظره باز منی چشمه سار سحر و یاسمن راز منی ✨خوشه روشن پروینی و بر اوج فلک هاله خرمن مهتابی و مهناز منی 🌠در شب غربت و غم مرهم مجروح دلی به گذرگاه زمان، لحظه آغاز منی 🎇منتهای افق و اوج زمان خانه توست تو انیس شب تنهایی و دمساز منی 🍂شعر زیبای سحر! در شب پاییزی غم بر لب خسته جان، حسرت آواز منی 🕊️چون نسیم سبک از کوچه دلتنگ غروب به افق بال گشا،‌ای تو که پرواز منی قنبر زارع* کازرون 🌹🌷🌹🌷 @yazahrayamahdi313 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید