فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🍉♥️😍.
#آرامش🌈
#چقدراینروزهاکنارخودمحستمیکنم
#همراههمیشگی❤️
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
ببخش بانو؛
جسارتا اگر بگویم
فرشته ای از چادرت آویزان است
و آن را سفت گرفته
تا از شیطنت های نسیم ،
در چادرت موج نیفتد
نمیگوئی فلانی دیوانه شده؟!)
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#رمان_پلاک_پنهان 😍
#قسمت_نوزدهم
سمانه پتو را روی زینب کشید و کالفه گفت:
ــ زینب عمه بخواب دیر وقته
گوشیش را نشان زینب داد و گفت:
ــ نگا عمه ساعت۳ شبه من باید سه ساعت دیگه بیدار بشم
نگاهی به زینب انداخت متفکر به گوشی خیره شده بود:
ــزینب ،عمه به چی خیره شدی؟؟
ــ عمه این آقا مرد بدیه؟؟
سمانه به عکس زمینه گوشی اش که عکس مقام معظم رهبری بود،نگاهی انداخت
ــ نه عمه اتفاقا مرد خیلی خوب و مهربونیه،چرا پرسیدی؟
ــ آخه ،اون روز که رفته بودم پیش خاله صغری،یواشکی رفتم تو اتاق عمو کمیل
ــ خب؟
ــ بعد دیدم عمو داره تو لپ تاب یه فیلم از این آقا میبینه که داره حرف میزنه،بعد
منو دید زود خاموشش کرد
ابروان سمانه از تعجب باال رفتند!!
ــ عمه چیزی به عمو نگو،من قول دادم که چیزی نگم.
ــ باشه عمه ،بخواب دیگه
سمانه دیگر کالفه شده بود،باور نمی کرد کمیل در جمع ضد رهبری صحبت می کرد و
مخفیانه سخنرانی های رهبر را گوش می داد.نفس عمیقی کشید و به زینب که آرام خوابیده بود نگاهی انداخت و لبخندی زد و زیر
لب گفت:
ــ فضول خانم ،چقدم سر قولش مونده
لبخندی زد و چشمانش را بست و سعی کرد تا اذان صبح کمی استراحت کند.
****
ــ حواست باشه،دعوایی چیزی شد دخالت نکن
ــ چشم مامان،االن اجازه میدید برم
ــ برو به سالمت مادر
ــ راستی مامان ،من شب میرم خونه خاله سمیه،کار داریم به خاطر وضعیت پای
صغری،میرم پیشش کارارو باهم انجام بدیم،بی زحمت به بابایی بگو رفتید رای بدید
لب تاپ و وسایلمو برسونید خونه خاله
ــ باشه عزیزم،جواب تلفنمو بده اگه زنگ زدم
ــ چشم عزیزم
سمانه ب*و*سه ای بر گونه ی مادرش گذاشت و با برداشتن کیف و دوربینش از خانه
خارج شد.
با صدای گوشی دوربینش را کناری گذاشت؛
ــ جانم رویا
ــ کجایی سمانه
ــ بیرون
ــ میگم آقایون نیستن،سیستم خراب شده،جان من بیا درستش کن کارامون موندن
ــ باشه عزیزم االن میام
در عرض ربع ساعت خودش را به دانشگاه رساند ،با دیدن رویا کنار دفتر با لبخند به
طرفش رفت:
ــ اوضاع انتخابات چطوره؟
سمانه ناراحت سری تکون داد و گفت:
ــ اوضاع به نفع ما نیست ،ولی خداروشکر شهر آرومه
ــ خداروشکر،بیا ببین این سیستم چشه؟؟ فک کنم ویندوز پریده
ــ من یه چیزی از اتاقم بردارم بیام
ــ باشه
سمانه سریع به سمت اتاقش رفت وسایلش را روی میز گذاشت و سریع چند
Cdبرداشت و به اتاق رویا رفت.
کار سیستم نیم ساعتی طول کشید اما خداروشکر درست شد.
ــ بفرمایید اینم سیستم شما
ــ دستت دردنکنه عزیزم ،لطف کردی
ــ کاری نکردم خواهر جان ،من برم دیگه
به سمت اتاقش رفت که آقای سهرابی را دید،با تعجب به سهرابی که مضطرب بود
نگاهی کرد و در دل گفت"مگه رویا نگفت آقایون نیستن"
ــ سال آقای سهرابی
ــ س.. سالم خانم حسینی،با اجازه من اومدم یه چیزیو بردارم و برم
ــ بله بفرمایید
#رمان_پلاک_پنهان 😍
#قسمت_بیستم
سمانه خسته از روز پرکار و پر دردسری که داشت از تاکسی پیاده شد،گوشیش را
بیرون آورد و پیامی برای مادرش فرستاد تا نگران نشود ،مسیر کوتاه تا خانه ی خاله
اش را طی کرد، دکمه آیفون را فشرد که بعد از چند ثانیه بعد با صدای مهربان خاله
اش لبخند خسته ای بر لبانش نشست.بعد از اینکه در باز شد وارد خانه شد ،طبق
عادت همیشگی،سمیه خانم کنار در ورودی منتظر خواهرزاده اش مانده بود،
ــ سالم خاله جان
ــ سالم عزیزم،خسته نباشی عزیزم
سمانه ب*و*سه ای بر روی گونه خاله اش گذاشت و گفت:
ــ ممنون عزیزم
ــ بیا داخل
سمانه وارد خانه شد که با کمیل روبه رو شد سالمی زیر لب گفت ،که کمیل هم
جوابش را داد.
ــ سمانه خاله میگفتی،کمیل میومد دنبالت ،تو این اوضاع خطرناکه تنها بیای
ــ نه خاله جان نمیخواستم مزاحم کار آقا کمیل بشم،با اجازه من برم پیش صغری
ــ برو خاله جان،استراحت کن ،برا شام مژگان و خواهرش میان
سمانه سری تکان داد و از پله ها رفت.
*
سمانه کنار صغری نشسته بود وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته
گرفته بود را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند،مژگان کنار خواهرش نیلوفر،که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده
بود،مشغول صحبت با سمیه خانم بودند،البته نگاه های ریزکانه ی نیلوفر به کمیل که
به احترام مژگان در جمع نشسته بود،از چشمان سمانه و صغری دور نمانده بود،صغری
و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند.
کمیل عذرخواهی کرد و بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت،سمانه متوجه درهم شدن
قیافه ی نیلوفر شد ،نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد،بی دلیل اخمی به نیلوفر که
خیره به پله ها بود کرد،که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد ،که سمانه از شدت پرو
بودن این دختر حیرت زده شد،
مژگان،با خوابیدن طاها ،عزم رفتن کرد،همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ،نیلوفر
که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت:
ــ خودم بلندش میکنم ،اذیت میشید،زنداداش بفرمایید خودم میرسونمتون
سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد و سری به عالمت تاسف تکان داد،بعد از
خداحافظی با مژگان و نیلوفر،همراه کمیل بیرون رفتند.
صغری به اتاق رفت،سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای
سمیه خانم برگشت؛
ــ جانم خاله
ــ میخواستم در مورد موضوعی بهات صحبت کنم
ــ جانم
ــ سمانه خاله جان،تو میدونی چقدر دوست دارم،وهمیشه آرزوم بود عروس کمیلم
بشی اما
ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت:
ــ مثل اینکه قسمت نیست،فقط ازت یه خواهشی دارم،هیچوقت به خاطر این مسئله
با من غریبگی نکنی،ازم دور نشی،نبینم بهمون کمتر سر بزنی
ــ خاله ،قربونت برم این چه حرفیه،مگه میشه از شما دست کشید؟؟
ها؟نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم،خوبه؟؟
سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد.
****
سمانه نگاهش را از حیاط گرفت و به صغری که سریع در حال تایپ بود ،دوخت.یک
ساعتی گذشته بود ولی کمیل برنگشته بود،نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش
کرده بود،کالفه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست،که با صدای ماشین
سریع چشمانش را باز کرد و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد،کمیل روی
تخت گوشه ی حیاط نشست و کالفه بین موهایش چنگ زد،سمانه از باال به کمیل
نگاه می کرد،خیالش راحت شده بود ،خودش حالش بهتر از کمیل نبود،نمی دانست
چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود،کالفه از کارهایش پرده را محکم کشید و
کنار صغری نشست و به بقیه کارش ادامه داد
🔻 قدم هایی برای خودسازی و یادآوری #امام_عصر «عج» 🔻
💎قدم اول: #نماز اول وقت
💎قدم دوم: احترام به پدرومادر
💎قدم سوم: قرائت دعای عهد
💎قدم چهارم: صبر در تمام امور
💎قدم پنجم: وفای به عهد با امام زمان(عج)
💎قدم ششم: قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی
💎قدم هفتم: جلوگیری از پرخوری و پرخوابی
💎قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
💎قدم نهم: غیبت نکردن
💎قدم دهم: فرو بردن خشم
💎قدم یازدهم: ترک حسادت
💎قدم دوازدهم: ترک دروغ
💎قدم سیزدهم: کنترل چشم
💎قدم چهاردهم: دائم الوضو بودن
💎قدم پانزدهم: کار کردن و قوی کردن اعتقادات
قدم آخر همیشه بیاد حضرت بودن است
✳️ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج❤️
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#حدیث_روز
✅ پیامبر اعظم (ص) فرمودند:
🔻 زمانی بر امت من فرا رسد که به چهار
چیز علاقمند شوند و چهار چیز را فراموش نمایند؛ اینها از من بیزارند و من هم از آنها بیزارم، آنها عبارتند از:
1⃣ به دنیا دل ببندن
و آخرت را فراموش کنند؛
2⃣ به مال علاقهمند شوند
و حساب را از یاد ببرند؛
3⃣ قصرها را دوست بدارند
و قبرها را از یاد ببرند؛
4⃣ خود را دوست دارند
ولی خدا را فراموش کنند.
📚 منبع.مواعظ العددیّه
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🔻 یادمان باشد...
🔸ابن ملجم با نیت خیر و قربه الی الله بر فرق ولایت ضربه زد!!
🔸شمر جانباز جنگ صفین بود!!!
🔸بسیاری از خوارج حافظ قرآن بودند و اهل نماز شب!!!
🔸جعده همسر امام معصوم بود!!!
🔸 یزید گریه کننده بر امام مظلوم بود!!!
🔸شریح قاضی القضات جهان اسلام بود!!!
🔸 و هزاران شاهد مثال دیگر ...
🔹 قرآن به سر گرفتن و شب زنده داری و .... سودی به حال ما ندارد مگر اینکه در ورای تمام عبادات و نیایشهایمان معرفت و بصیرت ولایی باشد...
🔹 امشب از خدا بصیرت و معرفت نسبت به ولایت بخواهیم تا در کوره غربال های آخرالزمانی دستمان از دامان ولایت کوتاه نشود و در بیراهه های ظلمت و جهالت دست در دست شیاطین جنی و انسی به #خیال طی طریق در صراط مستقیم نگذاریم...
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#ازکدام_در
#میخواهی_وارد_بهشت_شوی⁉️
💚حضرت محمد💚 صلوات علیه و اله :
🔸 سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا
از هر دری که بخواهند وارد بهشت میشوند
1_کسی که خوش اخلاق باشد.
2_ کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم
از خدا بترسد.
3_کسی که جر و بحث را رها کند،
حتی اگر حق با او باشد.
📚 اصول کافی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🦋 خاصیت سوره های قرآنی(خیلی جالبه) 👌
🔻واقعه: مانع فقر
🔻کوثر: مانع خصومت
🔻ملک: مانع عذاب قبر
🔻فاتحه: مانع خشم خدا
🔻سوره محمد برای اخلاق
🔻سوره جن برای وسوسه
🔻سوره حجر برای برکت مال
🔻کافرون: مانع کفر وقت مرگ
🔻دخان: مانع ترس روز قیامت
🔻سوره تغابن برای ادای قرض
🔻سوره کهف برای بیدار شدن
🔻سوره فتح برای گشایش کار
🔻سوره صف برای فتح و پیروزی
🔻سوره مزمل برای مهر و محبت
🔻سوره حج برای کامل شدن دین
🔻سوره مریم برای هدایت دختران
🔻سوره احزاب برای گشایش بخت
🔻سوره یونس برای بچه دار شدن
🔻سوره جمعه برای پیدا شدن مال
🔻یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
🔻سوره اعلی برای هدایت جوانان
🔻سوره حجرات برای زیاد شدن مال
🔻سوره یوسف برای عظمت و بزرگی
🔻سوره مومنون برای به راه راست رفتن
🔻سوره طور برای پایدار بودن و برگشت مال
🔻سوره انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری
🔻سوره اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری
🔻سوره حدید برای محکم شدن و آرامش بدن
🔻سوره مجادله برای برای مهر و محبت و معامله
🔻سوره ن والقلم برای آسان شدن و درس خواندن
🔻سوره نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314