لا_لا_لا_گل_بابا_دیگه_سقا_نمی_تونه_اب.mp3
3.86M
لالالاگلنازم💔😞...
🚩#ماملتامامحسینیمگ
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
🌿🖤🍃
@yazainab314
مداحی_آنلاین_زیارت_از_راه_دور_حجت.mp3
2.98M
🏴 #پادکست ویژه #محرم
♨️زیارت از راه دور
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #مومنی
🍃🌹🍃🌹
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#تلنگر 🖇
محرمرسید
مواظبچشامونباشیم:)
اینکهیهوبهخودمونبیایموببینم
دیگهنمیتونیم
واسهامامحسینعلیهالسلام
اشکبریزیم...؛خیلیسخته!
امیـدوارمهیچوقتاونروزنیـاد.. 🥀💔
#ماملتامامحسینیم
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
🌿🖤🍃
@yazainab314
🕊| #ڪلام_شـهـید
📄| شهید احمد کاظمے:
کاری کنید کہ وقتے کسے شما
را ملاقات میکند احساس کند کہ
یک شهید را ملاقات کرده است...!
#ماملتامامحسینیم
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
🌿🖤🍃
@yazainab314
دردمن عشق است
درمانم حسین
دین من عشق است
ایمانم حسین
با الفبای جــنون
بر دفـــترم
می نویسم عشق
میخوانم #حسین
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#اربابجانم
#ماملتامامحسینیم
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
🌿🖤🍃
@yazainab314
🌱محرم یعنے ماه عشق
مــاه عــزا.ماهجنون
ومــاه دلــدادگــے🌱
هرکس ب طریقے یہ ارداتے داره بہ ساحت مقدس اباعبدالله🌱
اے کاش قبل ازشورحسینے🌱
شعورحسینے داشته باشیـم🌱
درمجلس ارباب ریاو....روبزاریم کنار
وازعمـق جــان واسه ارباب نوکرے کنیم🌱بایدخداروشکـرکنیم کہ امسال هم محرم رودیدیم پس بہ شکرانه اینکہ 🌱
دوباره درمجلس عزاے ارباب هستیم🌱
بیایین باخودمون عهدببندیم کہ همیشه🌱حسینے بمونیم وگرنہ هیئتے بودن کہ کارے نداره🌱اصل حسینے بودن وب عبارتے حسینے شدن هست🌱
🥀یاعلے🥀✋
#دل_نوشته
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
🌿🖤🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
°•من حرم لازمَم، دلم تنگه ...😭💔
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
🌿🖤🍃
@yazainab314
🏴 انتشار نخستینبار
✍ دستنوشته سردار قاسم سلیمانی بهمناسبت فرارسیدن ماه محرم: کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ الگوی جهان شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#رمان_جانم_میرود 🌸🌿
#قسمت_سی_و_هفتم
مهیا سرش را بلند ڪرد با دیدن شهاب و حاج آقا
"گفت استکان های چای روی پیرهن و دست های شهاب ریخته شده بود
"ای وایی
مرادی
ڪردند
ڪرد ڪه شهاب و حاج آقا مرادی اینجا چه می
مهیا تنها به این فڪر می
سوسن خانم به طرف مهیا امد و آن را کنار زد
ـــ برو اینور دختره ی خیره سر ببینم چیکار کردی شهاب جان عمه قربونت بره ،خوبی؟
شهاب به خودش آمد
ـــ خوبم زن عمو چیزی نیست چایی سرد شده بودند
مهیا شرمنده نگاهی به شهاب انداخت
ـــ ببخشید اصلا ندیدمتون
ـــ چیزی نشده اشکال نداره
سوسن خانم ـــ کجا اشکال نداره الان جاش رو دستت میمونه بعدشم خودش میدونه مرد اومده تو بزار خودشو
جمع جور کنه
شهین خانم به طرف شهاب اومد
ـــ چیزی نیست شلوغ بود صدای یا الله رو نشنیده
مادر شهاب برو پیراهنتو عوض کن
سوسن خانم که از مهیا اصلا دل خوشی نداشت با لحن بدی گفت
ـــ نشنیده باشه هم باید یکم سنگین باشه اون بار نمیدونم برا چی پسرمونو رو تخت بیمارستان انداخته بود اون
شب هم الم شنگه راه انداخته بود تو خیابون ــــ سوسن بسه این چه حرفیه
ـــ بزار بگم شهین جان حرف حق نباید تلخ باشه اخه کدوم دختری میشینه رو اپن آشپزخونه که این نشسته اینم
از لباس پوشیدنش یکی نیست بهش بگه خونه حاج آقا مهدوی جای این سبک بازیا نیست بره همون خونه خودشون
این کارارو بکنه
مهیا با چشم های اشکی به سوسن خانم نگاه می کرد
باورش نمی شود که این همه به او توهین شده بغض تو گلویش مانع راحت نفس ڪشیدنش می شود همه از صحبت
های سوسن خانم شوڪه شده بودند
شهین خانم به خودش آمد
به طرف سوسن خانم رفت
ـــ این چه حرفیه سوسن خودت همه چیو خوب میدونی پس چرا اینطور میگی خوبیت نداره
شهاب سرش را پایین انداخته بود از حرف های زن عمویش خیلی عصبی شده بود اما نمی توانست اعتراضی بکند
مهیا دیگر نمی توانست این همه تحقیر را تحمل کند پالتوی مشکیش را از روی مبل برداشت و به طرف بیرون رفت
مریم و شهین خانم دنبالش آمدند و از او خواستند که نرود اما فایده ای نداشت مهیا تند تند در کوچه می دوید
نزدیک مسجد ایستاد خم شد بند بوت هایش را بست
بغض تو گلویش اذیتش می کرد
نفس کشیدن را برایش سخت ڪرده بود آرام قدم برداشت و به طرف هیئت رفت خیلی شلوغ بود از دور سارا و
زهرا را که مشغول پخش چایی بین خانم ها بود را دید خودش را پشت یک خانم چادری مخفی کرد تا دختر ها او را
نبینند
دوست داشت الان تنها بماند
با دیدن کنجی یاد آن شب افتاد آنجا دقیقا همان جایی بود که آن شب که به هیئت آمده بود ایستاده بود
ڪردن...
به طرف آن کنج رفت و ایستاد مداح شروع ڪرد به مداحی کردن ....
#رمان_جانم_میرود 🌸🌿
#قسمت_سی_و_هشتم
مــــیباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
مهیا فقط بهانه ای برای ریختن اشک هایش می خواست که با صدای زیبای مداح سر جایش نشست و شروع به گریه
کرد
من مانوســــم با حرمت آقا حرم تو والله بروم بهشته
انگار دستی اومدا از غیب
روی دلم اینجوری برات نوشته
ڪردند
همه جوونا هم صدا مداح را همراهی
ــــ ڪربلا ڪربلا ڪربلا اللهم ارزقنا
مهیا به هق هق افتاده بود خودش نمی دانست چرا از آن روز که تو هیئت با آن مرد که برایش غریبه بود دردو دل ڪرده بود آشنا شده بود کالفه شده
از آن روز خودش نمی دانست چه به سرش آمده بود یواشکی کتاب های پدرش را می برد و طالعه می کردبعضی
وقت ها یواشکی در گوگل اسم امام حسین را سرچ می کرد و مطالب را می خواند او احساس خوبی به آن مرد داشت
سرش را بلند کرد و روبه آسمان گفت
ــــ میشه همینطور که امام حسین بقیه هستی امام حسینم بشی
سرش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد
میدونم آخر یه روزه ڪنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر یا ڪه توی هیئت وسط روضه بمیرم
بی اختیار یاد بچگی هایش افتاد که مادرش با لباس مشکی او را به هیئت می آورد با یاد آن روز ها وسط گریه
هایش لبخندی روی لب هایش نشست
یادم میاد ڪه مادرم هرشب منو میاوردش میون هیئت
یادم میاد مادر من با اشڪ می گفت توررو کشتن تو اوج غربت
مهیا با تکان هایی که به او داده می شود سرش را بلند کرد
پسر بچه ای بود
با بغض به مهیا نگاه می کرد
ــــ خاله
مهیا اشک هایش را پاک کرد
ـــ جانم خاله
پسر بچه دستی روی چشمان مهیا کشید
ـــ خاله بلا تی گلیه می کلدی
مهیا بوسه ای به دستش زد
ـــ چون دختر بدی بودم
ــ نه خاله تو دختل خوبی هستی اینم برا تو
مهیا به تیکه ی پارچه سبزی که دستش بود انداخت
ـــ بالت ببندم خاله
مهیا مچ دستش را جلو پسر بچه گرفت
ـــ ببند خاله
پسر بچه کارش که تمام شد رفت
مهیا نگاهی به گره ی شل پارچه انداخت با بغض رو به آسمون گفت
ـــ میشه اینو نشونه بدونم امام حسینم
من مانوسم با حرمت آقا حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده از غیب روی دلم اینجور برات نوشته...
مشاهدهی کارت پستال دیجیتال 👇
https://digipostal.ir/c1ilpt4
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314