eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 روهام بدون چون و چرا برخواست. هرسه سوار ماشین من شدیم و به سمت درمانگاه به راه افتادیم تا وقتی دکتر دست روهام را بخیه می‌زد او چشمش به زهرایی بود که فارغ از هیاهوی جهان مشغول حرف زدن با مخاطب پشت تلفنش بود. حال روهام را درک می ‌کردم ،او هم مثل من عاشق بود هردو عاشق آدمهایی متفاوت تر از خودمان شده بودیم . من در راه رسیدن به اعتقاد قوی ترعاشق شده بودم و روهام در راه رسیدن به عشق ،میخواست گذشته و اعتقاداتش را تغییر بدهد. زهرا نمی‌دانست با آن خنده های دلبرانه اش چه برسر برادر بیچاره من می‌آورد . زهرا که تماسش را قطع کرد، روهام چشم از او گرفت و به من دوخت. لبخندی به لب نشاندم و لب زدم _درست میشه، نگران نباش! با بلند شدن صدای دکتر به او نگاه کردم _بخیه هات تموم شد .مواظب زخمت باش عفونت نکنه .هوای سرد ممکنه اوضاع دستتون رو بدتر کنه، مواظب باشید. _ممنونم آقای دکتر، چشم حواسم هست. با دکتر خدا حافظی کردیم و از در مانگاه خارج شدیم. زهرا و روهام در حال و هوای خود بودند.جو ماشین زیادی سنگین بود و این باعث آزارم بود.لبخند بدجنسی برلب نشاندم. _روهی جون بریم خونه ما زهرا با چشمانی گرد شده نگاهم کرد و باعث شد پقی بزنم زیر خنده. روهام هم از آینه چهره با نمک زهرا را دید و لبخند به لب آورد. اخمی تصنعی به من کرد _روهی و کوفت .اسممو درست صدا کن بی ادب با خنده در جوابش فقط سرم را تکان دادم. به خنده افتاد. _نه ممنون منو برسون خونه _اوکی پس پیش به سوی خونه پدری. صدای موسیقی را زیاد کردم و به سمت خانه رفتم. جلو در حیاط ماشین را متوقف کردم _بفرما داداش این هم خونه . _ممنون. روهام هی برایم چشم و ابرو میامد و من متوجه منظورش نمی‌شدم، درآخر هم با حرص گفت: روژان جان برو خونه مامان کارت داره . تازه دوهزاری کجم جا افتاد که او میخواهد مرا دنبال نخودسیاه بفرستد. روبه زهرا کردم _زهرا جون من برم ببینم مامان چی میگه سریع میام _باشه عزیزم برو. سریع از ماشین پیاده شدم و به سمت درب حیاط رفتم. در لحظه آخر به عقب نگاهی انداختم .روهام به سمت عقب برگشته بود و با زهرا صحبت میکرد. لبخندی زدم و زنگ خانه را فشردم .در با صدای تیکی باز شد و من خوش حال وارد حیاط شدم. &ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت همه شما بزرگواران 😍 لطفا همه به این نظرسنجی پاسخ بدین تا طبق رای اکثریت کانال رو پیش ببریم ☺️ [° EitaaBot.ir/poll/uy4c °]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسـاطِ‌خانه‌ی‌کَرَم‌ همیشه‌فرق‌میکند! دُعا‌نکرده‌هم‌مَرا تومُستجاب‌میکنی ...🌿 💚 ★ به «دخــتران تــمـــدن ســـاز 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
لطفا سه تا صلوات برا سلامتی حضرت آقا 😍😍
هرگاه... و هرجا... از پیروزی ۲۲ بهمن...✌️🏻 چهره ی شهید...🇮🇷 و نقش خونین شهادت...🔗 در برابر چشم ها پدیدار میگردد...😎✌️🏻💪🏻 ★ به «دخــتران تــمـــدن ســـاز 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا