🔰 من هنوزم نمیدونم شما به کوه تکیه کرده بودی یا کوه به شما تکیه کرده بود . .
#حاج_قاسم
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
🏴السلام علیک یاضامن اهو🥀 سلاااااممم خدمت به همه رفقای جان😍🤭 مثل همیشه برای اون دسته از دوستانی ک
هدیه برنده سوم 🍃✌️🏻
حرز و دستبند ☂
#مسابقه_امام_رضایی 🥀
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#آیہگرافے🌸💕
زندگےپَستدنیـادرنظربیدینهارنگولعابدادهشدهاست..
براےهمینمسلمانانۍڪهفقیراند
مسخرهمیکنند!
درحالیکهدرروزقیامتمسلمانانۍڪهمراقب
رفتارشبودهاندازآنہابرتراند↻
البتہخـدابههرڪهمصلحتبداند
فراوانروزےمیدهد :)!
﴿بقـرھآیھ212﴾🌚✨
★ به «تــمـــدن ســـازان
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#تلنگر
یهنشدنهایۍهستکهاولشخیلۍ
ناراحتمیشۍولۍبعدهامیفهمۍخدا
چقدردوستداشتهکهنشده . . .
🌙دعا می ڪنم در این شب
زیر این سقف بلند
روےدامان زمین
هر ڪجا خسته و پرغصه شدے
دستی از غیب به دادت برسد
وچه زیباست ڪـه آن
دستِ خدا باشد وبس
💫 #شــــبــــتــــؤنــــ_قــــشــــنـــگـــــ✨
★ به «تــمـــدن ســـازان
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
به نام اویی که با عشق تو ‹حضرت مهدی› را برای ما آفرید 😍🍃
#سلام_امام_زمانم 😍♥️
🌎 ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل
تاخیر تو برهم زده تنظیم جهان را
🔅 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ❣
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
خوش بہ حال آنڪہ
بیعت کرده با چشمان تو :)🌸🌿
#یاایهاالعزیز💛🌱
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
★ به «تــمـــدن ســـازان
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
|🌤•°|
#صبحونه
من ڪه آهو نیستم
اما پر از دلتنگیم💔
ضامن چشمان آهوها
به دادم میرسے !؟
#صبحتونامامرضایی🤗
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#تفسیر_حکمت_12
🍃حکمت۱۲:
تو قرآن برای دوست یابی آیه داریم از بس مهمه
اگر خداوند دوست خوبی سر راهت قرار داد تشکرکن و تامیتونی تلاش کن دوستتو از دست ندی...
#نهج_البلاغه
★ به «تــمـــدن ســـازان
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
••📮
میگفٺ:↓
براۍآنچہاعتقاددارید
ایستادگۍکنید
حتیاگرهزینہاش
تنهاایستادنباشد!🤞🏿✨
↜#حاجاحمدمتوسلیان
★ به «تــمـــدن ســـازان
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
■ #حرفحق😎🌸
✨پاڪ بودن بہ این نیست کہ تسبیح برداری ۅ ذڪر بگی..
پاڪی بہ اینہ ڪہ تو موقعیت گناه؛
از گناھ فاصلہ بگیری! :")
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪🦋͜͡✨❫
فَقُل حَسبے اللّٰـھ(:
عَلَیـہِ تَوَڪَلتُ . .
حَسبے اللّٰـھُ لا اِلـٰهَ اِلـٰا هُوَ عَلَیـہِ تَوَڪَلتُ . .
و هُوَ رَب العَرشِ العظیــم . . (:♥️
🎞¦↫#استورے"
🖇¦↫#انگیزشیجاٺ"
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
26.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘️😍#پست_ویژه🔰
•.
گَرگُـفتَـمڪِھخوشبَختَـمدَر؏ـٰالَم،؏ـلَتۍدٰارَد
ڪِھدلبـٰاحـبِّآقـٰا؎خُـرٰاسـٰانقِیمَتـۍدٰارَد..!
•.
⸾☁️͜͡☂️⸾#چهارشنبه_های_امام_رضایی
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
☘️😍#پست_ویژه🔰 •. گَرگُـفتَـمڪِھخوشبَختَـمدَر؏ـٰالَم،؏ـلَتۍدٰارَد ڪِھدلبـٰاحـبِّآقـٰ
یا امام رضـــــــــــا" اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد .... .
خدا کند فقط از جانب شما برسد....
نخواه منت بیگانه بر سرم باشد..... .
خوش است خیر همیشه ازآشنا برسد... .
از آستان رضا (ع)
هرچه می رسد بی شک.... .
بدون واسطه از محضرخدا برسد... .
شما دعا کن اگر عمر من کفاف نداد... .
جنازه ام شب جمعه
به کربلا برسد...
#امام_رضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_سی_نه
#از_روزی_که_رفتی
ارمیا: بذار ساده بگم! فرضا تولدته و تو یک آدم ثروتمند و بی نیازی. برای اون شهر و مردمش هم کارهای مهم و زیادی انجام دادی. طوری که
حیات اون شهر بخاطر این بوده که تو کمکشون کردی. یک مهمونی میگیری و همه شهر رو دعوت میکنی. یکی کادو نمیاره، یکی چون ازت
میترسه میاره، یکی پول زیاد داره و چیز کم ارزشی میاره، یکی پول نداره و کم میخوره و زیاد کار میکنه تا چیزی خوبی برات بیاره و خوشحالت کنه.
همه اینها میدونن تو هیچ احتیاجی به این هدایا نداری و اصلا از اونها استفاده نمیکنی. حالا کدوم این آدما برات مهم تر میشن؟
احسان: اونی که بخاطر من سختی کشیده.
ارمیا: کدوم یکی عصبانیت میکنه؟
احسان: اون ثروتمندی که چیز کم ارزشی داد.
ارمیا: کدومشون باعث میشه از دعوت کردنش پشیمون بشی؟
احسان: اونی که کادو نیاورد؟
ارمیا: دیدی چه ساده است؟ فقط میخوای ثابت کنی کی واقعا دوستت داره، کی ادای دوست داشتنت رو در میاره، کی دوستت نداره و کی از تو بدش میاد! کیه که حرف تو رو گوش میده و آماده جان نثاری برای تو هستش و کی اصلا حرفهات براش مهم نیست؟ حالا تو بعد از این
مهمونی، میخواهی پست های مهم مثلا کارخونه خودتو تقسیم کنی! به همه هم گفتی اما بعضیا باور کردن و بعضیا باور نکردن. حالا چطور
تقسیم میکنی؟ به اونی که اومده، شام خورده، میوه خورده، کیک خورده، هیچی نداده هیچ، تو مهمونی تو دعوا و دزدی هم کرده و آبروتو برده،
چی میدی؟
احسان: هیچی.
ارمیا: اون لحظه دوست داری چکارش کنی؟ بخاطر دزدیش زندانیش کنی و بخاطر آبرو ریزیش بزنیش و بخاطر بی اعتنایی به تو و جایگاهت در شهر برای مردمش از شهر بیرونش کنی و میگی حیف نونی که این خورد!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_چهل
#از_روزی_که_رفتی
آیه زیر گوش ارمیا گفت: خوب استاد و مرشدی شدی ها!
ارمیا خندید آرام گفت: شاید احسان پایان نامه من باشه! مثل من که پایان نامه سید مهدی بودم! باقیات الصالحات بذارم از خودم.
آیه لب ور چید: اینجوری نگو
ارمیا باز هم لبخند زد...
**************
دقایقی نگذشته بود که دوباره احسان سر بحث را باز کرد: یعنی هرکس ریش گذاشت و چادر سر کرد، آدم خوبیه و اینجوری نبود، بد؟
ارمیا سرفه ای کرد: کی این حرفو زدم؟ هر آدمی خوبیها و بدی های خودشو داره. یکی حجاب داره، نماز نمیخونه! یکی نماز میخونه حجاب
نداره. یکی غیبت میکنه و ریش میذاره! ظاهر ملاک نیست اما بخش بزرگی از ملاک هستش. ایمان وقتی نهادینه بشه،وقتی تمام وجودت
بگیره، حالات درونی، به بیرون هم نمایان میشه. شنیدی که، از کوزه برون همان تراود که در اوست... بعضیایی که باعث این نوع سوگیری شما شدن، افرادی هستن که ففط ظاهرشون رو درست کردن، به امیدی که باطن خودش درست بشه. به این بحث و صحبتها توجه نکن. اینجا جاییه که باید ببینی و حس کنی. مردمی رو نگاه کن که همه داراییشون رو دستشان میگیرن و با احترام و خواهش برات میارن. مردمی رو ببین که بهترین رو برای تو میارن و خودشون شاید یک تکه نون برای خوردن زن و بچه هاشون ندارن! بچه هایی رو ببین که بخاطر اینکه زائر خونشون نرفته اون هم فقط یک شب، چطور گریه میکنن! احسان و کرمشون رو ببین. بخشندگی بی منت!
گاهی دیدن کاری میکند که هزار شنیدن نمیکند.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_چهل_یک
زینب سادات به آغوش مادر دوید و ارمیا ایلیایش را در آغوش کشید.
بوی اسپند و صلوات و چهره پر اخم سیدمحمد و خنده های ارمیا.
مادری پر از دلتنگیست. پر از عشق به طفلی که برای قد کشیدنش، قد باختی، جان دادی تا جان بگیرد. آیه مادرانه هایش را بین دو پاره وجودش قسمت میکرد. سهمی از آن زینب سادات و لطافت دخترانه اش، سهمی برای ایلیا و سن و سال نوجوانی اش.
ارمیا حسرت میریخت پای پاهایی که نتوانست پا به پای آیه اش باشد و شرمنده آیه بود وقتی آرام قدم بر میداشت و آرام تاولهای پاهایش را از او
پنهان میکرد.
احسان هم مورد استقبال صدرا و سیدمحمد قرار گرفت.
سیدمحمد: سفر چطور بود؟
احسان: با تصورات من متفاوت بود.
سیدمحمد: ارمیا چطور بود؟
احسان: یکی دوبار مشکل تنفسی پیدا کرد.خداروشکر امکانات پزشکی در تمام مسیر بود. با اطلاعاتی هم که شما داده بودید، به مشکل خاصی بر نخوردیم.
صدرا: میدونم کار سختی بود برات. پیاده روی، کارهای شخصی ارمیا، بیماریش.
احسان: بیشتر کارهارو آیه خانوم انجام میداد. خیلی برام عجیب بود. یک صبر و آرامش خاصی در تمام مسیر داشتن. گاهی احساس میکردم مزاحم خلوت دو نفره اینها هستم. با اینکه بیشتر راه رو در سکوت بودن.
سیدمحمد: یک مدتیه عجیب شدن. دیگه دارم میترسم. انگار خبریه که فقط خودشون میدونن.
صدرا: منم همین حس رو دارم. یک چیزی شده که به کسی نمیگن.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻