🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_نود_هفت
صورت احسان نرم شد و گفت: فکر کردم اتفاقی براش افتاده! من رو ترسوندین! اولا اینکه جای کسی رو قرار نیست پر کنی. جای اونها همیشه
خالی میمونه و شما باید نقش خواهری خودتون رو درست و قوی تر از همیشه ایفا کنید. دوما ازدواج ما قرار نیست تاثیر منفی روی زندگی ایلیا بگذاره. چون یک نفر به زندگی اون اضافه میشه و قرار نیست من شما رو ازش جدا کنم. قراره براش برادر باشم. سوما، مگه من ُمردم که شما نگران ایلیا شدی؟ خودم دستش رو میگیرم و از خطرات حفظش میکنم. درضمن ما راهنمایی های آقا سید و مامان رهایی رو داریم! قرار نیست تنها باشیم.
زینب سادات با شک و تردید و صدایی آرام پرسید: اگه خدایی نکرده، بعد از صد و بیست سال، اتفاقی برای مامان زهرا بیفته، ایلیا...
احسان حرفش را تا ته خواند و زینبش را از تردیدها رها کرد: با ما زندگی میکنه. حتی اگه بخواد از روزی عروسیمون میتونه بیاد پیش ما زندگی کنه. ایلیا برای من هم عزیزه! یادگار مردی که در حق من پدری کرد. اون سفر، سفر عشق بود و خودشناسی و من اون رو مدیون پدر شما
هستم.
زینب سادات قاشق دیگری از غذا در دهان گذاشت و دلش آرام شد.
احسان آرام شدن دل زینبش را دید و دلش آرام شد.
همان شب، بخاطر دل احسان، رها همه را دور هم جمع کرد.
مادر که باشی، نگاه بی تاب میوه دلت را میشناسی!
شرم نگاه های احسان، باعث شده بود مهدی حسابی اذیتش کند. زینب سادات در میان این همه شور و شوق خانواده، سعی در پنهان کردن خود از احسان داشت، احسانی که همیشه نگاهش دنبالش بود و میدانست او کجاست. بعد خجالت میکشید سر به زیر می انداخت. دوباره با حرکت
زینبش، نگاهش او را دنبال میکرد و دوباره شرمگین به خود می آمد.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_نود_هشت
آنقدر این روند ادامه داشت که صدرا گفت: زینب جان عمو، بیا بشین!این پسر چشماش چپ شد بس که دنبال تو گشت.
همه خندیدند و زینب سادات سرخ شد از شرم و نشست، و چقدر این شرم به چهره معصوم زینبش می آمد.
بعد از شام بود که سیدمحمد جعبه ای مقابل زینب سادات گذاشت و گفت: این هم از آخرین امانتی!زینب سادات بازش کن.
زینب سادات جعبه را در دست گرفت و باز کرد. در جعبه را گشود نگاهش به جعبه بود. سکوتش طولانی شد.
احسان نگران بود،اما زینب سادات بغض داشت. نگاهش به انگشتر عقیق ارمیا بود به حلقه ساده مادرش. نامه که نمونه ای از آن، در کمد خودش هم بود و درنهایت، انگشتر بزرگ و پر زرق و برق داخل جعبه،که اصلا برایش آشنا نبود. انگشتر را در دست گرفت، همان که آشنا نبود.
به عمو جانش گفت :همه رو شناختم جز این!
درد را در چهره عمومحمدش دید و صدای پر بغضش را شنید: حلقه مادرته! داداشم براش خرید!پدرت، سیدمهدی.
قطره اشک اجازه نگرفت و از چشم زینب سادات چکید. پشت سرش قطره ای دیگر. نگاه زینب سادات روی انگشتر رفت و به دقت به آن نگاه کرد.
دنبال عاشقانه های آیه و سیدمهدی بود. دنبال لبخند روزی که آن راخریدند.
زیر لب گفت: چرا هیچ وقت ندیدمش؟
سیدمحمد توضیح داد: روز عقد آیه و ارمیا بود که این رو از دستش درآورد و به مامان فخری داد تا برای تو نگهداره. آیه این رو پسندید وسیدمهدی خرید.
نگاه پر از تعجبش را به سید داد و سیدمحمد ادامه داد..
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_نود_نه
زینب سادات نگاهش روی انگشتر ساده مادرش افتاد. همان که ارمیا خریده بود. همان که ساده بود. همان که برای آیه نشان از قلب بزرگ ارمیا داشت.
سایه گفت: اگه دوست نداری استفاده کنی اشکالی نداره. هم ما،هم آیه درک میکنیم.
زینب سادات سرش را به طرفین تکان داد و گفت: مساله این نیست!به ایلیا نگاه کرد و گفت: ایلیا بیا اینجا.
ایلیا از کنار محسن و مهدی بلند شد و کنار زینب سادات نشست.
زینب سادات حلقه سنگین را به سمت ایلیا گرفت: این برای تو باشه؟ دوستش داری برای همسرت؟
ایلیا سرخ شد و گفت: این چیزا چیه میگی؟ چه ربطی داره؟مال تو هستش.
زینب سادات گفت: اگه مامان بود، اینو میداد به عروسش. چون میدونه من طلاهای بزرگ دوست ندارم.
بعد انگشتر ارمیا را برداشت و گفت: تصمیم گیری برای این با توئه.
سیدمحمد گفت: اون حلقه پدر تو بود.مادرت براش گرفت. بعد از شهادتش دست مادرت موند تا روز عقد که داد به ارمیا.
ارمیا گفت: امانت دستم هست تا بده به همسر تو!
زینب سادات گیج شد: مال بابا مهدی بود؟
تایید درون چشمان سیدمحمد برایش کافی بود.به احسان گفت:پس این مال شماست، البته اگه دوست ندارید لطفا بگید.
احسان بلند شد و انگشتر عقیق را گرفت و در انگشت حلقه اش کرد.کاملا اندازه بود.
احسان: اندازه است! ممنون که منو لایق دونستید.زینب سادات پاکت را به سمت احسان گرفت: این هم مال شماست. نامه ی بابا مهدی برای دامادش...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمت_صد
حال احسان دگرگون شد. نامه را گرفت و خواست بنشیند که صدای زینب سادات حواسش را پرت کرد.
زینب سادات: از نظر شما اینها حلقههای ما باشه، اشکال نداره؟
احسان لبخند زد: افتخاره برام. فقط پول حلقه شما رو کنار گذاشتم،هرکاری دوست دارید انجام بدید.
زینب سادات: پول حلقه هایی که باید میخریدیم میدونم چکار کنم.
رها لبخندش را شناخت. سیدمحمد هم شناخت. دختر سیدمهدی، خیلی شبیه ارمیا فکر میکرد.
آن پول، حلقهای برای ازدواج دو یتیم، از بچههایی شد که ارمیا پدرشان بود، و پدری میکرد برایشان...
دو روز بعد در بیمارستان برای زینب
سادات، روزهای بدی بود. اصلا تصورش را نمیکرد. رفتارهایی میدید که در ذهنش هم نمیگنجید. انسانهای دو رو، کینه ای و حسود.
یک سوال در ذهنش بود!
تقصیر او چه بود که دکتر احسان زند، او را برای زندگی و آینده اش میخواست؟
تقصیر او چه بود که نجابت زینبی اش از مدها و ایدآلهای هالیوودی پیشی گرفت و دل مردی که اهل ازدواج و خانواده نبود را اسیر کرده بود؟
تقصیر زینب سادات چه بود که مردهای کمی اهل ازدواج بودند و زیادشان دنبال خوشی؟
تقصیر زینب سادات چه بود که خدا گفته است مردان طیب و زنان طیب؟
تقصیر نجابت مهتابی زینب سادات چه بود که هر که او را میخواست، برای همیشه اش میخواست؟
تقصیر زینب سادات چه بود که دور خودش خط قرمزی به نام حجاب و حیا کشیده بود و دست هوس را کوتاه کرده بود؟
احسان شیفته متانت ذاتی او بود.
دختری که چادر بازیچه و اجبار و هیچ چیز دیگر جز ایمانش نبود.
وقار و آرامشش، شیطنت های درون خانه اش، زیبایی مرواریدی اش دل احسان را لرزانده بود.
احسانی که بین ساعات کاری اش برای همان سلام با خجالت و شرم دخترانه زینب سادات، از این بخش به آن بخش میرفت...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
#تلنگر⚠️
میدونیشرطتحولچیه..؟
شرطتحولشناختخداست♥️
وقتی اللهُ بشناسیعاشقش میشوی 😍
وقتی عاشقش باشی گناه نمیکنی 🙃
ووقتیگناه نکنیامتحانمیشوی💚
اگرقبولشدیشهیدمیشوی🕊🌿
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@yazainab314
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🔸 شما هم رسانه باشید...
این پوستر را در وضعیت واتساپ خود قرار داده یا در فضاهای مجازی خودتان به اشتراک بگذارید تا سهمی حداقلی در باشکوهتر شدن مراسم استقبال و تشییع پیکر پاک و مطهر شهید مدافع حرم شهید محمدرضا (علی) بیات داشته باشیم.
🌷 همه می آییم...
🔸 پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰ ، ساعت ۹:۳۰ صبح
🔸 از درب مـنــزل شـــهیـد
🔸 مبـداء : میـدان جـلیـلی
🔸 مقصد : مسجد ناظریه
🔸 تـدفـیـن : قــطـعــه ۲۶
ستاد کنگره سرداران
و ۴۰۰۰ شهید منطقه ۱۷
دارالشهدای تهران
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#سلام_امام_زمانم 😍♥️
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🥺
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏐🏓⚽️
🔮#ورزش_خانگی🏡
💢تمرینات آمادگی جسمانی در حال
راه رفتن🚶♂🚶♂🚶♂
🏃♂تمرینات ورزشی در خانه برای بالا بردن ایمنی بدن 🏃♂
#ورزش_کنیم 😎🧘🏻♀🧘🏻♂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#طنز_جبهه
•༒•|☘😁|•༒•
#بخند_بسیجۍ⇲😅✌️🏻⇱
👌 یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری ڪنده بود😍
شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊
ما هم اهل شوخے بودیم
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝
گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند😍 دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉
ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂 بگو: اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون 😂😂😂😂
شادی روح پاک شهدا صلوات♥️
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج والعافیَهِ والنَّصر✨
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🍃
|°⛅️.|
|° #صبحونه .|
خبر از دلِ تنگـــم میدهد ،
لرزشِ عکسِ حـــرم
در پیش چشمانم حســـین♥
صبحتون منور به نور امام حسین علیه السلام✨✋🏻
#صلےاللهعلیڪیااباعبدلله...🌿
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن سیاست آلوده است!
اسلام رو آلوده نکنید!
سیاست همش دروغه!
اسلام رو سیاسی نکنید!
🍃🍃🍃
البته اینا رو کسایی میگن که
از حضور اسلام در عرصههای سیاسی
ضربه خوردند و حسابی سوختند!!
🍃🍃🍃
سیاست حق اسلامی، سیاست راستگویی
قابل انجام و امکان است!!
این سیره پیامبر و امیرالمؤمنین است!
🍃🍃🍃
«اسلام تمامش سیاسی است!!»
امامخمینی(ره)
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
هر كس سوره جمعه را
در هر شب جمعه بخواند
كفاره گناهان ما بين
دو جمعه خواهد بود
#التماسدعاۍفرج 🖐️
#التماس_دعا
@yazainab314 🌱🍃
|°•رهبر انقلاب°•|:
#میرزا_کوچک_خان از همت و اراده و شخصیت و هویّت خود خـــــــرج كرد، برای اینكه به یك نســــــل هویّت ، شخصیت ، نیرو و اراده ببخشد🇮🇷. این بسیار ارزش دارد.
1380/02/12
⌛️۱۱آذر، سالروز شهادت
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
••🦋••
#قرآنی_شو |
وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ۚ
انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ🌱
سوره مزمل آیه۲۰🌱
« از خُــدا طلب آمرزش ڪنید
ڪه خُـدا آمُرزنده و مـهربان است »
تا خــدا بـنده نواز است ،
به خلقش چه نیاز؟!🙃🌿
•✨ گـناهـت رو مـیبـخشـہ
عـذر خواهیتم میپذیره ✨•
#خُـدایِخوبِمَــن ꔷ͜ꔷ🍃
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
سلااااااام و صد سلام به شما 😍
حال و احوال شریف😁؟!
من اومدم با یه خبر خوب 😎
اونم اینکه مسابقه داااااریم 😻🤤
یه مسابقه برا ولادت حضرت زینب ‹سلام الله علیها› و روز پرستار ☺️
میپرسید چجوریه مسابقه؟! 😃
خب عرضم به خدمتتون شما برا ما عکس، فیلم و یا پادکست در رابطه با حضرت زینب ‹سلام الله علیها› و یا پرستاران با آیدی کانال ما میفرستید 🖇
و اینکه مسابقه سین زدنی و همچنین بصورت نظر سنجیه. یعنی اینکه چهار نفر اول که بیشترین سین رو بخوره بینشون نظرسنجی میشه و در کانال قرار میگیره تا اعضا بهشون رای بدن و به دو نفر اول که بیشترین رای رو بیارن هدیه تعلق میگیره🤓
آیدی جهت ارسال آثار:
@yazahra4599 😜
⭕️ توجه توجه ⭕️: آثاری که آیدی کانال در اون نباشه به هیچوجه در کانال قرار نمیگیره پس آیدی رو حتما بذارید
😎 هدیه برنده اول: ³⁰ هزار تومن پول نقد
😌 هدیه برنده دوم: ²⁰ هزار تومن پول نقد
پس بکووووووووووشید که برنده مسابقه بشید 🤤✌️🏻
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه دلهره دارم از این به تو نرسیدن...💔
#شبزیارتی
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
سلااااااام و صد سلام به شما 😍
حال و احوال شریف😁؟!
من اومدم با یه خبر خوب 😎
اونم اینکه مسابقه داااااریم 😻🤤
یه مسابقه برا ولادت حضرت زینب ‹سلام الله علیها› و روز پرستار ☺️
میپرسید چجوریه مسابقه؟! 😃
خب عرضم به خدمتتون شما برا ما عکس، فیلم، متن و یا پادکست در رابطه با حضرت زینب ‹سلام الله علیها› و یا پرستاران با آیدی کانال ما میفرستید 🖇
و اینکه مسابقه سین زدنی و همچنین بصورت نظر سنجیه. یعنی اینکه چهار نفر اول که بیشترین سین رو بخوره بینشون نظرسنجی میشه و در کانال قرار میگیره تا اعضا بهشون رای بدن و به دو نفر اول که بیشترین رای رو بیارن هدیه تعلق میگیره🤓
آیدی جهت ارسال آثار:
@yazahra4599 😜
⭕️ توجه توجه ⭕️: آثاری که آیدی کانال در اون نباشه به هیچوجه در کانال قرار نمیگیره پس آیدی رو حتما بذارید
😎 هدیه برنده اول: ³⁰ هزار تومن پول نقد
😌 هدیه برنده دوم: ²⁰ هزار تومن پول نقد
پس بکووووووووووشید که برنده مسابقه بشید 🤤✌️🏻
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
سلااااااام و صد سلام به شما 😍 حال و احوال شریف😁؟! من اومدم با یه خبر خوب 😎 اونم اینکه مسابقه دااااار
#مسابقه_ولادت_حضرت_زینب_و_روز_پرستار 😍🌿
کد شماره ¹"
خسته نباشی! گرچه میدانم خستگی را خسته کردهای بس که از خودت مایه میگذاری تا مبادا شرمسار خانودهای شوی که چشمشان به التیام دردهای کسی است که قوت لایموتشان را تامین میکند، خستگی را خستهی پایداری و استقامتت در برابر ناملایمات میکنی! و در و دیوار بیمارستان از تو بابت این همه پایداری شرمسار است
هیچکس نمی تواند کسی را که تو شرایط سخت زندگیش تسکین بخش دردهایش بوده را فراموش کند.
شما با قدم های خسته اما محکم، برای عقب راندن هجمه ی عظیم این بیماری تلاش می کنید
نفس هایتان را پشت ماسک های بزرگ حبس می کنید تا به بیمارهایشان نفسی تازه هدیه بدهید! نفسی آروم، بی دغدغه و بدون درد...
با دست های خالی برای رساندن بیماران به آغوش سلامتی، تلاش می کنید؛ با دستهایی که زیر دستکش های لاتکس مجالی برای تنفس ندارند اما همچنان از سر انگشتانتان محبت تزریق می شود به جان آدم ها...
امروز شاید مجالی برای سپاسگزاری باشد و فرصتی برای عذرخواهی...عذرخواهی از رنج و مشقتی که این روزها با ندیدن ها و نشنیدن ها و رعایت نکردن هایمان روی شانه های خسته تان می نشیند..
و سپاسگزاری بخاطر نفس هایی که بخشیدید، جان هایی که تسکین دادید و لحظه های دردناکی که برای پایان یافتنش بدون ثانیه ای استراحت مبارزه کردید.
پرستارهای عزیز؛ بخاطر همه لحظه هایی که برای ما در میدان سلامتی و بیماری جنگیدید از شما متشکریم....
روزتان مبارک سفید پوشان مهربان
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
♥🍃
"مُذْنِبٌ ،
لٰڪنّے اُحبّڪ "
گناهڪارم ،
ولے دوستت دارم♥️
#یااباعبدالله
#شبجمعهاستهوایتنکنممیمیرم
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃