#سیــــره_شهــــدا 🌺🍃
💍تازه #نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام #عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند☺️تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا میگذاشت.👌آتش درونش هر لحظه شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن #شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم😍 شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!»😌
ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از #شهدا را به ایران🇮🇷 آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود💔 و عباس از دنیا دل کنده بود.
✍به روایت همرزم شهید
#عباس_دانشگر🌹
@yazainab314
🥀زندگے بہ سبڪ همت
همہ ڪارهاش رو حساب بود.وقتے پاوه بودیم،هر روز صبح محوطہ را آب و جارو مےڪرد،اذان میگفت...تا ما نماز بخوانیم،صبـحانه حـاضر بود،ڪمتر پیش مےآمد ڪسی توی این ڪارها از او سبقت بگیرد.
خیلی هم خوش سلیقہ بود،یڪ بار یک فرشے داشتیـم ڪہ حاشیہ یڪ طرفش سفید بود.ابراهیـم وقتے آمد خونہ، گفت:"آخہ عزیز من! یہ زن وقتے می خواد آرایہ خونہ رو عوض ڪنہ،با مردش صحبت می ڪنہ،اگہ از شوهرش بپرسہ اینو چہ جوری بندازم،اونم میگہ این جوری!" و فرش را چـرخاند،طورے ڪہ حاشـیہ سفیدش افتاد بالای اتـاق.
📚بر اساس ڪتاب یادگاران
#سیره_شـہدا
#شہید_ابراهیـم_همت
🥀♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
『 #شہید_روح_الله_قربانے』🌹•°
ساعت حدود دو بعد از نیمه شب بود🕝 که به خانه رسید.
به شدت عرق کرده بود و نفس نفس می زد.
کوله اش را زمین گذاشت.🎒دستش را در جیبش برد تا کلیدش🔑 را در بیاورد.
جیب سمت راست، جیب سمت چپ،
درون کوله را هم گشت،
اما خبری از کلید نبود.
نگاهی به ساعتش⌚️ انداخت.
تا اذان صبح، سه ساعتی مانده بود.
دست به کمرش زد و با خودش گفت:«خب، اگه الان زنگ بزنم،☎️بابا از خواب می پره می ترسه، فکر می کنه چه خبر شده این وقت شب.»
خیلی خسته بود، اما دلش نیامد پدرش را بیدار کند.
جلوی درِ خانه نشست.🏠
پاهایش زُق زُق می کرد. کمی آنها را دراز کرد تا خستگی اش در برود.😴
هوا سوز داشت.❄️ سرما تا مغز استخوانش را سوزاند، اما هر کاری کرد، نتوانست خودش را قانع کند که در بزند.
خسته بود، اما برای اینکه سردش نشود، از جایش بلند شد و کمی درجا زد. دستهایش را تند تند به هم می مالید و ها می کرد.
📔|^کتاب دلتـنــ🧡ـــگ نباش!،ص۲۱
#معرفےشهدا🌱•°
#سیره_شهدا°•√
#احترام_به_والدین😇
#ڪتابِ_خوب_بخوانیم
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#سیره_شهدا 💕
محسن روی حجاب خیلی تأکید داشت،
به حدی که خیلی ناراحت میشد اگر جایی
در بین دوستان میدید که حجاب رعایت نمیشود
و به صراحت اعلام میکرد که حجاب را رعایت کنید،
در حالت کلی میتوان گفت بسیار روی
مسئله حجاب حساس بود.محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمیداد؛
محسن همواره حرف و عملش یکی بود
و هرگز در کارهایش ریا وجود نداشت
و همه کارهای او قربتالله بود🌻🌿
یکی از بهترین خصوصیات محسن هم این بود که هرگز دروغ نمیگفت.🌝💐
#شهید_محسن_حججی ❄️🤍
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314