eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 نوار را سمٺ مادر محمدرضا گرفٺم و گفٺم: «این رو دو تا از بچہ ها دادن. مربوط بہ زمانیہ ڪہ محمدرضا مجروح بودهـ . » متعجب نوار و بعد هم من را نگاهـ ڪرد و گفٺ :« توش چیہ حاجـے؟» گفٺم:« بعد از اینڪہ محمدرضا رو عمل میڪنن، یہ تعداد از بچہ ها میرن عیادتش.وقٺـے داشٺہ بہ هوش مـے اومدهـ ، صداش رو ضبط میڪنن.زیارٺ عاشورا مـے خونہ،یا صاحب الزمان میگہ. مـے خواد برهـ خط جلوے تانڪ هاے عراقـے مینــ بڪارهـ. بہ خانوم هایـے ڪہ قرارهـ بیان بهش آمپول بزنن اعتراض مـے ڪنه...» ـ ـ خندید. «راسٺ میگید، بہ این چیزا خیلـے اهمیٺ مـے داد. موقعـے ڪہ تهرانــ بسٺرے بود، رفٺم عیادتش. پرستار ها من رو ڪہ دیدن فهمیدن مادرش هسٺم،شروع ڪردن گلہ و شڪایٺ ڪہ: خانوم! این چہ بچہ ایہ شما دارید، چرا این جوریہ؟ گفٺم:مگه چشہ؟ گفٺند: هر روز یہ بیٺ شعر روے برگہ مینویسہ میزنہ بالای تختش: ـ ـ 【 اے زنـ بہ ٺو از فاطمہ اینـگونہ خطابـ اسٺـ 』 ـ 【 ارزندهـ ترینــ زینٺ زنـ حفظ حجابـ اسٺـ 』 ـ ـ خوابش ڪہ میبرهـ، ڪاغذ رو برمـےداریم پارهـ میڪنیمــ روز بعد دوبارهـ یڪـے دیگہ مینویسہ. ـ ـ آخہ پرسٺار هاے اونجا بہ مقید نبودند... فرازے از ڪتاب: "شانزدهـ سال بعد" زندگـے شہید "محمدرضا شفیعـے" 📇| ویراسٺ: 🌱| ♥| @yazainab314
🥀 نوار را سمٺ مادر محمدرضا گرفٺم و گفٺم: «این رو دو تا از بچہ ها دادن. مربوط بہ زمانیہ ڪہ محمدرضا مجروح بودهـ . » متعجب نوار و بعد هم من را نگاهـ ڪرد و گفٺ :« توش چیہ حاجـے؟» گفٺم:« بعد از اینڪہ محمدرضا رو عمل میڪنن، یہ تعداد از بچہ ها میرن عیادتش.وقٺـے داشٺہ بہ هوش مـے اومدهـ ، صداش رو ضبط میڪنن.زیارٺ عاشورا مـے خونہ،یا صاحب الزمان میگہ. مـے خواد برهـ خط جلوے تانڪ هاے عراقـے مینــ بڪارهـ. بہ خانوم هایـے ڪہ قرارهـ بیان بهش آمپول بزنن اعتراض مـے ڪنه...» ـ ـ خندید. «راسٺ میگید، بہ این چیزا خیلـے اهمیٺ مـے داد. موقعـے ڪہ تهرانــ بسٺرے بود، رفٺم عیادتش. پرستار ها من رو ڪہ دیدن فهمیدن مادرش هسٺم،شروع ڪردن گلہ و شڪایٺ ڪہ: خانوم! این چہ بچہ ایہ شما دارید، چرا این جوریہ؟ گفٺم:مگه چشہ؟ گفٺند: هر روز یہ بیٺ شعر روے برگہ مینویسہ میزنہ بالای تختش: ـ ـ 【 اے زنـ بہ ٺو از فاطمہ اینـگونہ خطابـ اسٺـ 』 ـ 【 ارزندهـ ترینــ زینٺ زنـ حفظ حجابـ اسٺـ 』 ـ ـ خوابش ڪہ میبرهـ، ڪاغذ رو برمـےداریم پارهـ میڪنیمــ روز بعد دوبارهـ یڪـے دیگہ مینویسہ. ـ ـ آخہ پرسٺار هاے اونجا بہ مقید نبودند... فرازے از ڪتاب: "شانزدهـ سال بعد" زندگـے شہید "محمدرضا شفیعـے" 📇| ویراسٺ: 🌱| ♥| シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
شهید علی خلیلی❤️ علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد. شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند. اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت. ماهها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد. علی پهلوان و خوش عیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد. زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. وقتی که مذهبی های تسبیح به دست و جانماز آب کشیده او را نصیحت می کردند: " جوان مگر مملکت قانون ندارد تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی و ..." و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق. اماعلی جان داد چون نخواست و نمی توانست بی غیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین می دانست و خونش را نیز در راه دفاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد. *علی عزیز شهید غیرت است نه شهید امر به معروف.* اهل ظاهر شاید در آن لحظه به بیش از تذکر لسانی فهم نمی کردند. اینکه به حکم امر به معروف اگر ضرر جانی داشت نباید خطر کرد. عافیت اندیشی فقط یک انسان را فدا نمی کند؛ غیرت را به خاک می کشد. ماجرا اینجا تذکر لسانی نبود. قصه دفاع از ناموس بود که تاب از علی ربود. خون علی از رگ غیرتش جاری شد تا روح بلند مردان با غیرت زنده بماند. رخ گلگونش راز ماندگاری قلندری و رستم صولتی است. با خونش حرفها زد؛ نقشی ماندگار...                          در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم                            سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است
🌹 💫 نام و نام خانوادگی: مهدی صابری تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴ تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ سمت: فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر (ع) از تیپ فاطمیون ____----______🌱 مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علی‌اکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود، تیپی که امروز تبدیل به لشکر شده است. در ماجرای گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق‌العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت، اواخر سال ۹۳ به شهادت رسید.🍂 . ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌱
🌸 ✨ شهید مهدی صابری، یک‌تنه هر کاری انجام می‌داد به قول معروف همه فن حریف بود، از آشپزی در هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی عملیاتی. همیشه سنگ تمام می‌گذاشت. برایش فرقی نداشت کجا کار می‌کند، با کدام تیم شریک است یا کاری که می‌کند چه چیزی است. هرجایی که بود بهترین بود. بعد از شهادت او، سنگینی جای خالی‌اش روی دوش خیلی‌ها حس شد. 🍃 . . ------------------------🌱
🌹 ✨ یکی از بچه ها تعریف می کرد و می گفت با حمله به تکفیری ها و عقب راندن آنان ، یکی از اعضای جبهه کفر را در حالی که جنایتهای مختلفی کرده بود و آثار شکنجه مردم بی گناه توسط آنها در همه جا نمایان بود به اسارت درآوردیم. من که از کشتار فجیع مردم و بریدن سرهای زنان و کودکان به ستوه آمده بودم از کوره در رفتم و یک کتری آب را روی آتش گذاشتم بعد از جوش آمدن کتری ، خطاب به آن جانور وحشی گفتم آلان غیظ و غضب مختار را به تو می چشانم تا بفهمی شکنجه کردن و قتل و عام مردم چه طعمی دارد همینکه کتری را از روی اجاق برداشتم تا به طرف آن ملعون بروم،دیدم شهید مهدی صابری مچ دست مرا گرفت و گفت: "چه می کنی؟ می خواهی امام زمان (عج) از دست ما ناراحت بشه" راست هم می گفت آن جانور هر چند جنایت کرده بود اما باز یک "اسیر" محسوب می شد و این اوج معرفت و قلب رئوف و مهربان مهدی را می رساند که هیچ گاه از قواعد جنگ مردانه خارج نمی شد و همیشه خود را از نگاه امام عصر (عجل الله تعالی) بیرون نمی دید. 🌷 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌱