eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 آغوشش را که برایم باز کرد به آغوشش پناه بردم. _سلام خواهرخوشگلم صدای گریه ام بلند شد،از دستش عصبانی بودم که از وقتی کیان رفته،به من سر نزده است. _باهات قهرم،خیلی بی معرفتی روهام،دق کردم تو نبود کیان،تو نبود تو !دوست داشتم این روزها که کیان نیست تو پیشم باشی ولی توهم منو یادت رفت!خیلی بدی روهام ! دوباره گریه ام اوج گرفت. چندین بار به روی سرم بوسه زد. _غلط کردم عزیزم،ببخشید خواهری.هرچی بگی حق داری عزیزمن.ببخشیدداداش سربه هوات رو.قول میدم تا وقتی کیان برگرده پیشت باشم و تنهات نگذارم. مرا از آغوشش دور کرد،اشکهایم را پا‌ک کرد. _خوبه؟ _اوهوم! _دیگه اشک نریز عزیزم، هم چشمات رو نابود میکنی و هم کاری میکنی، کیان که برگرده، منو بکشه و خودش رو راحت کنه! صدای خنده ام بلند شد با مشت به دستش کوبیدم. _دیوونه.دلم برام تنگ شده یود. _عزیزمی،منم دلم واسه این دیوونه بازیات تنگ شده بود. _بی تربیت،دیوونه خودتی،بامنم دیگه بحث نکن تامام! صدای خنده هردویمان بلند شد . بعد از نهاری که به شوخی و خنده گذشت به پیشنهاد روهام باهم به سینما رفتیم. فیلم محمدرسول الله اکران شده بود. شاید تنها فیلمی بود که تا آن زمان ،آنقدر به دل من نشسته و مرا میخکوب خود کرده بود. در آن لحظات هم، دلم میخواست کیان کنارم می بود و بامن فیلم را تماشا می‌کرد. بعد از اتمام فیلم، با روهام به خانه خودمان رفتیم. روهام مرابه خانه رساند و خودش رفت. پدرو مادرم طبق معمول در خانه نبودند . محبوبه خانم مثل همیشه با مهربانی به استقبالم آمد و مرا به آغوش کشید. بوسه ای روی گونه تپلش کاشتم . _سلام محبوبه جون،خوبید؟ _سلام عزیزم،خوش اومدی.من برم واست یک لیوان چایی بیارم گرم بشی! لپات از سرما گل انداخته! _ممنونم محبوبه جونم.تا شما چایی رو بیاری من برم لباسام رو عوض کنم و بیام. _برو مادرجون راحت باش. محبوبه خانم به آشپزخانه رفت و من هم آهسته به سمت اتاقم به راه افتادم. &ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁