🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_چهل_هفتم
تا شب دلم مثل مرغ پرکنده خودش را به در و دیوار میکوبید.
مشغول شستن ظرف های شام بودم که خانم جون صدایم زد
_روژان جان
جانم خانجون
_مادر گوشیت زنگ میخوره،پشت خطیت خودشو کشت از بس زنگ زد،بیا جواب بده
به امید تماس کیان،باعشق به سما گوشی راه که نه،پرواز کردم!
با دیدن یک شماره غریبه از ایران همه شور و شوق از بین رفت و غم به دلم سرازیر شد.
دکمه اتصال را زدم
_بفرمایید
بعد ازچند دقیقه صدایش در گوشم پیچید
_سلام خانوم
اشک به چشمم دوید،از شوق شنیدن صدایش!
با صدایی لبریز از عشق صدایش زدم
_کیانم!
_جانم.خوبی فدات شم؟
_الان دیگه عالیم،عالی!تو خوبی؟کجایی عزیزم، ایرانی؟
_منم خوبم ،زیر سایه شما،نه عزیزم ایران نیستم.روژان جانم ممکنه زیاد نتونم تماس بگیرم،الان هم بچه ها تو نوبتن و میخوان تماس بگیرن،زیاد نمیتونم حرف بزنم.
_قطع نکنیا! ،من دلتنگیم رفع نشده هنوز .
_خانوم بچه ها کنارم ایستادند نمیتونم زیاد حرف بزنم،دقیقا کمار گوشم هستند
صدای خنده اش که بلند شد،دلم بی تابتر شد
_الهی قربون خنده هات بشم.نمیتونی راحت صحبت کنی ؟
_خدانکنه،بله دقیقا
لبخند به لبم آمد
_پس من به جای تو حرف میزنم
_بگو عزیزم
_خیلی خیلی عاشقتم،دوستت دارم جون دلمی آقا.
_همینطور خانوم. روژانم من باید برم الان تماس قطع میشه،کاری نداری بامن؟
_نه فقط یادت نره دوست دارم .سالم برگرد عشقم چشم به راهتم
_منم عزیزم،شما هم مواظب خودت باش خانومم.خدانگهدار
_خدانگهدارت عشقم.
&ادامه دارد...
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁