🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_بیست_یکم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
_میدونی من نامزد دارم؟
َرها لب بست...نمیدانست این مردکیست؛
این حرف ها چه ربطی به او دارد!
در ذهنش نامزد پررنگ شد"مثل من"
-رویا رو خیلی دوست دارم.
در ذهنش نقش زد باز هم "مثل من"
-آرزوهای زیادی داشتیم، حتی اسم بچه
هم انتخاب کرده بودیم.
اینبار ذهنش بازی کرد "وقت این کار رو
بهم ندادن!"
-میترسم رویا رو از دست بدم" نمیدونم
چرا صبح اون کارو کردم؛ رویا تازه
فهمیده من عقدت کردم، قرار بود عموم
عقدت کنه اما نتونستم... نتونستم اجازه
بدم اینکارو بکنه. هرچند برادرت برادرمو
ازم گرفته، اما تو تقصیری نداری؛ عموم
کینهایه، تموم زندگیتو نابود میکرد...
نمیدونم چرا دلم برات سوخت! حالا
زندگی خودم رفته رو هوا...
_از دست نمیدیدش!
-از کجا میدونی؟
_میدونم!
_از کار کردن تو کلینیک صدر یاد گرفتی؟
_از زندگی یاد گرفتم.
-امیدوارم درست بگی!فرداشب خانوادهی
رویا و فامیلای من جمع میشن اینجا که
صحبت کنن؛ ایکاش درست بشه!
_اگه خدا بخواد درست میشه، من دعا
میکنم، شما هم دعا کنید آدما سرنوشت
خودشونو رقم میزنن؛ دعا کنید خدا
بهتون کمک کنه زندگی دلخواهتون رو
رقم بزنید!
-تو خودت تصمیم گرفتی اینجا باشی و
جور داداشتو بکشی؟
_گاهی بعضی آدما به دنیامیان کهدیگران
براشون تصمیم بگیرن.
مرد، چیز زیادی از حرفهای رها نفهمیده
بود؛تمام ذهنش درگیر رویا و حرفهایش
بود... رویایش اشک ریخته بود، بغض
کرده بود، هق هق کرده بود....
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻