eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
جوان ترین و مُسِن ترین شهدای مدافع حرم ایرانی 💚 عکس سمت راست شهید مدافع حرم ۱۹ ساله مرتضی سواری که به طور دواطلبانه به دفاع از حرم آل الله پرداخت و در تاریخ ۹۴/۳/۲۳ در نزدیکی سامرا به شهادت رسید. عکس سمت چپ سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی که در سن ۶۵ سالگی پس از گذشت ۳۶ سال سابقه جهاد در تاریخ ۹۴/۷/۱۶ در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید. ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
♥️ مادر شهید سعید علیزاده میگفت : سعید ببین.: برو من کاری ندارم یا شهید میشی یا سالم بر میگردی! :) من حوصله جانبازی ایناروندارم..😁🌱 ... ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
••🌸💕•• رفیق♥️⛓ پاشو یہ💓✨ وضوے دلے🚿 بگیر کہ میخوایمـ.... بریم در خونہ‌ے🎈🌿 :)😍🧡 یه نماز ظهر عاشقانـہ📿 بزنیــم بر بدن🌸🍃 !😇 👑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾🍄🌾🍄 ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 خوشحال بود از دعایی که برایش کرده بودم .هرلحظه تشکر میکرد . _منو مدیون مهربونیات کردی خانومم. روبه رویم ایستاد. _عزیزم برو داخل زیارت کن .نیم ساعت دیگه بیا بیرون من همینجا منتظرتم _چشم. _عزیزدلم واسه منم ویژه دعا کن پشت چشمی نازک کردم _انگار زیادی مشتاقی منو تنها بزاری که انقدر التماس دعا داری دستم را گرفت _دردت به جونم این چه حرفیه اخه. من تا وقتی عمرم به این دنیا باشه کنار تو هستم .مگه میتونم عشقم رو تنها بگذارم.درسته آرزوی شهادت دارم ولی تا خدا نخواد نمیشه .تا لیاقت پیدا نکنم نمیشه .تا تو قلباً از شهادتم راضی نباشی نمیشه.مگه نمیدونی تو دلیل زندگیمی.خانومم زندگیمون رو به خدا بسپار .ما قرار تو این زندگی رشد کنیم و به خدا برسیم پس نگران آینده نباش. دلم آرام گرفت ،انگار من وجود خدای مهربان را که تا این لحظه درکنارم بوده و کمک حالم بوده را به فراموشی سپرده بودم.چه بد بنده ای بودم که تا به عشق و آرزویم رسیدم وجود خالقم را فراموش کردم. دروغ چرا آن لحظه از خودم بدم آمد .سر به زیر انداختم _من میدم داخل .فعلا قبل از اینکه او حرفی بزند وارد شدم.به دنبال جمعیتی که به جلو میرفت ،به راه افتادم. خانم هایی را دیدم که با عشق به درب ورودی بوسه ای میزدند و بعضی هم ضربه میزنند انگار که اجازه ورود میگرفتند . از دربی طلایی رنگ وارد شدم . زنانی را دیدم که چادرخود را محکم گرفته بودند و به سمت ضریح میرفتند . و زنانی که عقبتر کنار دیوارها ایستاده و چشم به ضریح دوخته بودند و دعا میخواندن و اشک میریختند. کنار دیواری ایستادم و چشم دوختم به ضریح و زیر لب زمزمه کردم _سلام آقا .من روژانم .تا چندماه پیش نه شما را میشناختم و نه فرزندتون حضرت مهدی عج را باور داشتم.فقط خدا را میشناختم و بس.خدا کمکم کرد و به وسیله یکی از بندگان خوبش منو با همه شما آشنا کرد .روسیاهم و گنهکار نمیدونم منو میبخشی یا نه ولی امروز اومدم تا منو قبول کنی .تا واسطه بشید پیش خدامون و از خدا بخوایین که منو حلال کنه .اخه کیان میگه شما بخوایین خدا از گناهانمون میگذره.آقا یادم رفت بگم .کیان همسرمه همونی که منو از اون مسیر پرگناه جدا کرد و با شما آشنا.آقاجون بین خودمون بمونه ،کیان آرزوی شهادت داره .ازمن خواسته واسش این آرزو رو کنم ولی شما که میدونی چقدر سخته ازش دل بکنم و دعای شهادتش رو کنم. آقا میدونم شهادت بهترین هدیه است واسه عزیزانمون ولی آقا با دلم چیکار کنم .شما که غریبه نیستی از همون روزی که گفت آرزوی شهادت داره ،به دلم افتاد که زمینی نیست چه کنم که نتونستم از مردی که ممکنه روزی منو تنها بگذاره ،دل بکنم .میدونم حتی اگه یک سال هم کنارش عاشقی کنم بهتر از یک عمر جداییه.آقا زندگیمون رو به خدا و شما میسپارم هرچی به صلاحمونه رو برامون رقم بزن .اگه با شهادتش ما رشد میکنیم و به خدا می‌رسیم شهادت رو نصیبش کن و صبر و تحملش رو هم به من بده و عاقبت منو هم رستگاری قراربده با صدای بلندگریه کردم و زجه زدم. میدانستم حالا خیلی ها با تعجب نگاهم میکنند ولی انها که نمیدانستند دارم با امامم سر شهادت عشقم چانه میزنم.انها که نمیدانند روز و شب را با ترس آسمانی شدن عزیزت بگذرانی چه دردناک است. &ادامه دارد... 🍬🍡🍬🍡🍬🍡🍬🍡🍬🍡🍬🍡🍬🍡
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾 ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 کمی که سبک شدم بین زنانی که به سمت ضریح میرفتند ،قرار گرفتم همانند سیلی خروشان ناخوداگاه با جمعیت به سمت جلو ،روان میشدی. چشم دوخته بودم به ضریح و دستم را برای گرفتن شبکه های ضریح دراز کرده بودم . صدای هیاهو و صلوات زنان هرلحظه به گوش میرسید. بالاخره به ضریح رسیدم .سرم را چسباندم به ضریح و به داخل آن چشم دوختم . _آقا من به امید تو اومدم .منو ناامید از خونت بیرون نکن .واسه زندگیم دعا کن .از خدا بخواه منو ببخشه .خواهش میکنم. اشکهایم همچون رود جاری شده بود .بخاطر فشاری که جمعیت به من وارد میکرد احساس میکردم قلبم کم کم بخاطر فشار وارده ،از کار خواهد افتاد. بوسه ای روی ضریح زدم و چشمانی بارانی از ضریح فاصله گرفتم و دوباره توسط جمعیت به بیرون رانده شدم.. قبل از رفتنم به آقا سلامی دادم و پاورچین پاورچین از آنجا دور شدم . از درب طلایی بیرون آمدم و گوشه ای نشستم تا نفسی تازه کنم و زیارتنامه و نماز بخوانم همان لحظه چشمم خورد به پنجره ای که زنان در حال بوسیدنش بودند.از شبکه های پنجره پارچه های سبزی آویزان بود .انگار مردم برای برآورده شدن حاجاتشان آنجا گره زدن بودند .نگاهم به پنجره بود که خانم مسنی کنار گوشم گفت: _ان شاءالله هرچی از خدا میخوای بهت بده عزیزم به سمتش برگشتم .لبخندی زدم _ممنونم همینطور شما سوالی ذهنم را عجیب مشغول کرده بود _ببخشید خانم _جانم عزیزم _شما میدونید این پنجره که خانمها کنارش ایستادند چیه؟ _بهش میگن پنجره فولاد .خیلی ها اینجا حاجت دلشون رو گرفتن .اون پارچه های هم که بهش وصل شده برای اینه که آقا حاجتشون رو بده با سردرگمی به پنجره چشم دوختم _ولی پنجره فولاد اصلی بیرونه.اونجا خیلی ها شفا پیدا کردند و خیلی ها حاجت روا شدند. _ممنونم با چشمانی بارانی و دلی بی قرار زیارت نامه و نماز زیارت خواندم . چند رکعت هم نماز زیارت به نیابت از دوستان و پدرو مادرم و زهرا خواندم. زمان از دستم در رفته بود به ساعت که نگاه کردم یک ساعت از زمانی که به داخل آمده بودم، گذشته بود.حتما کیان منتظرم بود.با عجله به بیرون رفتم. کیان مقابل در ورودی خواهران به انتظارم ایستاده بود . در دل قربان قد و بالایش رفتم با لبخند به سمتش رفتم . _سلام کیانم.ببخشید معطلم شدی _سلام عزیزم ،فدای سرت خانوم .قبول باشه. دستم را در دستش گذاشتم. _ممنونم .از شما هم قبول باشه _قبول حق.عزیزم بریم هتل یک استراحتی کنیم بعدش دوباره بیایم حرم و بریم خرید چطوره؟وقت نهار هم گذشته .باید به خانوم خوشگلم نهار هم بدم با لبخند به او زل زدم _من اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم _خب به نظرم کار خاصی نمیتونستی کنی آخه مگه نشنیدی . _چیو _این که کیان یه دونه است اونم واسه نمونه است هردو باهم خندیدیم . _دیوونه خودمی آقا. هردو خندان از حرم خارج شدیم و به امانات رفتیم.کیفم را گرفتیم و به سمت هتل به راه افتادیم. کیان از قبل در نزدیکترین هتل به حرم،اتاق رزرو کرده بود . ماشین را داخل پارکینگ پارک کردیم و بعد از برداشتن چمدان ها وارد سالن لابی شدیم. کیان سمت پیشخوان رفت &ادامه دارد... 🐾🌱🐾🌱🐾🌱🐾🌱🐾🌱🐾🌱🐾🌱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 _سلام آقا .وقتتون بخیر یک اتاق به نام شمس رزرو کرده بودم _سلام .ممنونم.به هتل خوش اومدید .بله چند لحظه تامل بفرمایید _ممنونم نگاهم را به کیان دوختم. _بفرمایید آقا اتاق ۳۱۳ رو آماده کردند کیان کارت اتاق را گرفت _ممنونم آقا _خواهش میکنم.شما بفرمایید طبقه سوم من میگم وسایلتون رو بیارند _ممنون آقا نیازی نیست خودمون میبریم .فقط لطفا سفارش بدید نهار رو به اتاق بیارند _بله چشم الساعه کیان به سمتم آمد و چمدان را به دست گرفت . باهم وارد آسانسور شدیم. با توقف اسانسور کیان در را باز کرد _برو عزیزم اول من و سپس خودش از اتاقک اسانسور خارج شد . نگاهی به درها انداختم .شماره ۳۱۳ را پیدا کردم _کیانم اتاقمون اینجاست. در اتاق را باز کرد و طبق معمول اول من وارد شدم و بعد او . اتاق بزرگی که زیبایی خاصی داشت . یک تخت دونفره با روتختی بسیار زیبایی وسط اتاق بود . دو پنجره بزدگ با پرده های سفید و طلایی خودنمایی میکرد. به سمت پنجره رفتم و آن را باز کردم . از خوشی فریاد زدم _واااااای حرم از اینجا دیده میشه . کیان با لبخند نزدیکم ایستاد _فدات بشم من .کم مونده بود منو سکته بدی با این صدای ذوق زده ات. نمکین خندیدم _دور از جونت عزیزترینم.ممنونم که ماه عسل منو آوردی اینجا .هرجای دنیا که میرفتم فکر نکنم به این اندازه منو به وجد بیاره و آرامش به وجودم تزریق کنه . _خداروشکر که راضی هستی عزیزم..روژان جانم تا غذا رو بیارن من یه دوش بگیرم _باشه عزیزم برو منم لباس ها رو تو کمد مرتب میکنم کیان دستم را بوسید _خودتو خسته نکن .یکم استراحت کن _چشم _چشمت بی گناه عزیزم. کیان به حمام رفت و من لباسهایمان را در کمد ها جابه جا کردم . روی مبل نشستم و به گنبد طلایی حرم چشم دوختم . &ادامه دارد... 🍇🦋🍇🦋🍇🦋🍇🦋🍇🦋🍇🦋🍇🦋🍇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا