eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
این پروژه تا سی‌ روز ادامه دارد ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍳🌈 میلک شیک موز و شکلات🍌🍫 به امتحانش می ارزه😋 💜 ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『🌸💕』 توبخند‌ت‌دل‌من‌آب‌شود🤤🍓 توبخندے‌اصلا‌غم‌این‌جهان‌آب‌شود'♥️:) ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 هرگز به غیر جانان ما جان نمیفروشیم. 🌱 جان میدهیم اما جانان نمیفروشیم. 🌱 دشمن اگر ببخشد کاخ سفید خود را. 🌱 یک تار موی رهبر بر آن نمیفروشیم. ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•زندگی‌به‌من‌یادداد؛ برای‌داشتن‌آرامش... امروزراباخداقدم‌بردارم وفردارابه‌او‌بسپارم(:☁️💕″• ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 صدای خنده روهام و کمیل بالا رفت . زهرا هم با صدایی آهسته که جلب توجه نکند خندید با اخم گفتم _خوب شد نمیخواستی بگی و گفتی _مخلصتم خواهری.میخواستم اینو بگم .اون سالی که کنکور داشتم رو که یادت هست چه بلاهایی سرم میاوردی.کمیل به نظرت چه بلایی سرم آورده؟ کمیل خندید _حتما جزوه هاتو سوزونده روهام با اخمی ساختگی نگاهم کرد _کاش جزوه میسوزوند ،نامرد قلبم رو سوزوند. یه روز اومد گفت بیا بهم زبان یاد بده امتحان دارم.منم گفتم .دارم درس میخونم الان وقت نمیکنم با یادآوری اون روز، زدم زیر خنده. _بایدهم بخندی .منم اگه چنین دست گلی به آب میدادم میخندیدم زهرا با اشتباق گفت _مگه چیکار کرده بود _من شبا تا دیر وقت درس میخوندم و نزدیک های صبح میخوابیدم ولی اون شب چون خسته بودم آخر شب خوابم برد.خانم اومده بود بالاسرم و وقتی مطمئن شده بود خوابم ،با تیغ هردوتا ابروم رو تراشیده بود صدای خنده کمیل بلند شد .آنقدر خندید که اشک از چشمانش جاری شد .زهرا هم با خنده دلش را گرفته بود _وای دلم.روژان بهت نمیاد انقدر شیطون باشی روهام که خودش هم با یاد آن روزها خنده اش گرفته بود ادامه داد. _چشتون روز بد نبینه ،صبح که رفتم سر میز صبحانه پدرم با دیدنم غش کرده بود از خنده .مامانمم با دست زد روی گونه اش و سرزنشگرنگاهم کردو بهم گفت این چه قیافه ایه واسه خودت درست کردی.مت بدبخت از همه جا بی خبر رفتم جلو آینه با دیدن خودم کم مونده از ترس و ناراحتی پی بیفتم.از همونجا داد میزدم روژان میکشمت لبخند حرص درآری روی لب نشاندم _من با اون کارم باعث شدم تو چندماه خودتو تو خونه حبس کنی و درس بخونی .آخرش هم که با یک رتبه عالی رشته مورد علاقت قبول شدی ،حالا من شدم آدم بد .همه موفقیت هات بخاطر وجود منه .جای تشکرته نمایشی خودش را خم کرد _ممنونم بانوی من بخاطر بلاهایی که سرم آوردی دوباره لبخند به لب همه آمد. با آمدن گارسون و غذاها دست از حرف زدن کشیدیم و مشغول خوردن نهار شدیم &ادامه دارد...