☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_هفتاد_چهارم
نمیدانستم میشود روی قولهای او حساب کرد یا نه؟
ولی حرفهایش باعث شد کمتر زجه بزنم .
با کمک روهام ایستادم.
کمیل روی قولت حساب میکنم.
با کمک روهام به اتاق کیان رفتم .
روی تخت دراز کشیدم.
خم شد و پیشانی ام را بوسید
_کمی استراحت کن قربونت بشم .
_داداشی اگه بلایی سرش بیاد من میمی..
اخمی کرد و دستش را روی لبم گذاشت
_نمیخوام بشنوم.کیان برمیگرده نگران نباش.
روهام که از اتاق خارج شد .
بالشت کیان را از زیر سرم برداشتم و بغض به بینی ام چسباندم و از ته دل بو کشیدم.
هنوز هم بوی عطر کیان را میداد.
بالشت را بیشتر درآغوشم فشردم و زار زدم .
آنقدر بیتابی کردم که دیگر کم کم به آغوش خواب فرو رفتم.
چه خوابی!
خوابی که پر بود از کابوس پرکشیدن کیان.
کیان را دیدم که دست به پلو گرفته است و لبخند میزند.
چشمم به پهلویش که افتاد،ترسیدم.
با داد گفتم
_خون! خون! داره از پهلوت خون میاد عزیزم
خندید و به طرفم آمد.با دست دیگرش دستم را گرفت
_خانومم من خوبم ببین عزیزم ،ببین چقدر خوشحالم
با زجه به سینه اش می کوبیدم
_الان میمیری کیان به چی میخندی ؟بیا بریم باید بخیه بخوری دیوونه
مثل همیشه به رویام لبخند مهربانی پاشید
_عزیزم من که همیشه میگم دیوونه توام. روژان به آرزوم رسیدم مثل مادرم حضرت زهرا س پهلوم ضربه دیده، واسه همین خوشحالم .پهلوی من فدای پهلوی شکسته مادرم.حالا خیالم راحته باید برم روژان
جیغ زدم
_پس من چی بیمعرفت مگه قول ندادی خوشبختم کنی؟به همین زودی دل کندی ازم.مگه من چقدر پیشت بودم که دلتو زدم بی انصاف .من میمیرم برات،اون وقت تو به همین راحتی میخوای بری
با وحشت فریاد زدم
حلالت نمیکنم بری کیان
با گریه چشم دوخته بودم به چشمان بارانیاش.
با تکان های دستی، با گریه از خواب بیدار شدم.
خاله با مهربانی به آغوشم کشید
_عزیزدلم .انقدر خودتو زجر نده فدات شم .کیان برمیگرده فدات شم
انگار دچار جنون آنی شده بودم ،با گریه از آغوشش بیرون آمدم .
جلو پدرجان ایستادم
با دست به پهلویم اشاره زدم و با زجه فریاد زدم
_پهلوش تیر خورده بود.به خدا
جنون آمیز زدم زیر خنده
_داشت بهم میخندید پدر جون .بهم گفت به آرزوش رسیده .گفت حالا میتونه بره
با التماس به خاله نگاه کردم
_خاله بهش گفتم حلالش نمیکنم ،خاله پسرت بی معرفته .خاله نکنه تنهام بزاره
همه با دیدن دیوانه بازی هایم آهسته گریه می کردند.
خاله محکم بغلم کرد
_نلرز عزیز دلم .پسر من بی معرفت نیست .بر میگرده عزیزکم بر میگرده
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_هفتاد_پنجم
بی جان دوباره با کمک خاله روی تخت دراز کشیدم.
پدر جان شکسته تر از قبل روبه کمیل کرد
_دخترم داره دق میکنه برو یه خبری بگیر ،برو تا خبر نگرفتی نیا باباجان
کمیل با صدایی که از بغض میلرزید به من نگاه کرد
_چشم آقاجون .زنداداش من سر قولم هستم
با عجله از اتاق خارج شد که روهام او را صدا کرد
_داداش صبر کن با هم بریم
به سمتم آمد، پیشانی ام را بوسید
_زود برمیگردیم عزیزم با خبر خوب از کیان .تو فقط بی تابی نکن عزیزکم.
یکی یکی همه از اتاق بیرون رفتند
فقط زهرا کنارم نشست و موهایم را نوازش کرد
تا اینکه دوباره گرفتار خواب شدم.
خورشید وسط آسمان خودنمایی میکرد که از خواب بیدار شدم.
سرم سنگین بود .
تلو تلو خوران از اتاق خارج شدم و دست به نرده ها گرفتم تا به طبقه پایین برسم.
با همان حال زار و پاهایی که کم رمق بود به سمت تلفن رفتم و گوشی را برداشتم.
شماره کیان را گرفتم .
صدای منحوس زن به گوشم رسید،مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
عصبانی غریدم
_لعنتی
دوباره شماره را گرفتم و دوباره همان صدا همچون ناقوس مرگ در سرم زنگ خورد.
روی زمین نشستم و زار زدم
_بی معرفت کجایی ؟دارم دق میکنم از نبودت کیان
با صدای گریه و زاری من خاله از آشپزخانه خارج شد و با دیدنم به گونهاش ضربهای زد
_خدامرگم بده کی اومدی پایین؟
به سمتم پا تندکرد
_پاشو رو مبل بشین مادرجون ،پاشو قربونت بشم.من برم برات صبحونه بیارم .
با کمک خاله روی مبل نشستم.
میل به خوردن چیزی نداشتم
_نمیخورم خاله.تا وقتی خبری از کیانم نشه نمیخورم .
&ادامه دارد...
●
•
.
وَخدا
تڪہاےازآسمان؛
دروجودِتوست ...
رفیق،خدابغلتڪرده♥️(:
حواستهست؟!
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
توخوبباشツ
ڪسےنبیندخداڪہمےبیندッ↻
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
#ایده_ژست
عشق یعنے...
مراقب هم باشیم
حتے وقتے کہ از هم دلخوریم >_<
#عکاسی_با_گل_نرگس🌼🌿
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
اینگونه لبخند هاست!
که ما را دلبسته تان نموده
دلبسته ای بیقرار ...
بیقرار آن همه عشق و صفای جبهه ها
#حاجقاسمعزیز♥️
#مرد_میدان
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
⟮∞🌼♥️∞⟯
.
عجبــحالوهوایـےدارد؛
چادرِمشکۍزهرایـےمن ..'!
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
⬅ اگر تا حالا #نماز نـخوندے
⬅ اگر نماز میخونی ولی حضور قلب نداشتی
⬅ این #کلیپ فوق العاده را از دست نده
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
یه هول کوچولو نمیدین😞
توجه توجه🔊
سلام دوستان👋🏻
حالتون خوبه؟!
خب به خاطر شرایط امتحانات مجبور شدم که چالش برگزار نکنم😖
ولی...
اگه تعداد مون رو زیاد بکنید🤩
حدس بزنید چی میشه🧐
خب معلومه یک چالش میزارم که همه شرکت کنند🤩😎
تعداد مون ببرید بالا😍😇
هروقت تعداد بالا رفت توضیح میدم🙃
اینو به همه پخش کنید😉
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314