#تلنگر💡
دقت کن چۍ میگے و چکار میکنۍ...
بقیه هم دل دارن:)!
#مواظب_حرفامون_ڪارامون_باشیم✋🏻
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
🔵 #تلنگر
🔵حاج آقا #دانشمند✓⇊
❌حضرت یوسُـف فقط با "یڪ "
زن روبہ رو بود ..
امّـا جوونای ما ، امروز با هزاران
مرد و زن نامحرم مُواجه اند
و ڪار ↵ خیـلـے سختــ تـره ..
و البـته✨ ↵ مقام و پاداشش هم
به همون اندازه بیشتـره↗
🔻از روزگـار و زمانــه ..
و از این بـے بند و باری ..
و از این دوران طولانے
غیبـت مولاے غریبمونـ ..😔
پیش خدااا شڪایت ڪن ..
اشڪـال نداره !
ولــے ..↘
☑️بدون چـه پاداشـے در انتظارتـه
بالاخره ↤ این روزای سخت
تموم میـشنــ 😊 !!
✨و روزی مےرسه ڪه هممون با هم
به این روزای سخت مےخندیم ..😊
و در بهشت با حوریان و غلمان
و هم نشینـے با خدا ، ائمه و پیامبران
🎁🎁شیرینــ ترین لـذّات را حس خواهیم ڪـرد .. ان شاللّه ..↘
♻️بـه امید آن روز هاے خوب وخوش
با قدرت به مُـبارزه با شیطـان پلیـد ادامـــ ⇦ــه بــده !!
💜 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💜
•┈••✾•✨💙✨•✾••┈•
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
•┈••✾•✨💙✨•✾••┈•
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#تلنگر💡 دقت کن چۍ میگے و چکار میکنۍ... بقیه هم دل دارن:)! #مواظب_حرفامون_ڪارامون_باشیم✋
••|👒💚
حواستون باشه..
وقتی دارین کسیو ناراحت میکنین
و اون میخنده
یعنی داره سعی میکنه بغضش نترکه💔
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅جایگاه واهمیت زن و خانواده در جامعه
🔹استاد رحیمپور ازغدی
#کلیپ
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
بهراستیاگرخداوند
گریهرابهانساننبخشیدهبود ،
هیچچیزنمیتوانستکدورتیرا
کهباگناهبرآیینهیفطرتشمینشیند
پاك کند . !
- شهیدآوینی🌱'★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
⎆💚
میگن ڪھ وقتـۍ، عاشقـۍ
در فراق معشوقش گریـھ میڪنھ و دلش تنگشـھ،
معشوقـش حتـۍ از راه دور هـم حس میڪنـھ:))🌿
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
💌حاجاسماعیلدولابے:
استغفار امانگاه انسان است؛
یعنے پناهگاه
وقتی گفتے استغفرالله
در پناهخدا هستے
و کجا امنتر و آرامشبخش تراز
آغوش خـدا❤️
#اَستَغفِراللهرَبےوَاتوبالیه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
*نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟🤔*
*♻داستان کوتاه و آموزنده♻*
▪روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.
❗مار ميگفت: ادما از ترسِ ظاهر ترسناك من ميميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
❌اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم براي اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان رو نيش مى زنم ومخفى ميشم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
‼مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
❕چوپان از خواب پريد و گفت:
▪اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
❗اينبار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد
و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
*او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد وضمادى هم استفاده نکرد...*
*چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!*
♻ *خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جورين؛ و ادما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه توشيم. واسه همين بهتره ديدگاه مون و به همه چى خوب كنيم*
*💔"مواظب تلقين هاي زندگي خود باشيد...!"*
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_بیست_پنج
#از_روزی_که_رفتی
ارمیا معنای آن نگاِه گریزان را خوب میدانست! کمی درد داشت اما گفت:
_با صدرا و محمد هماهنگ میکنم دسته جمعی بریم مشهد، برای دستبوس آقاباید برم! من شما رو از امام رضاعلیه السلام دارم.
آیه خجالت کشید؛ ارمیا میدانست دردش چیست و گاهی چقدر اینکه دردت رابدانند، خجالت دارد...
آیه لباسهایش را پوشیده بود و چادرش را روی سرش مرتب میکرد که صدای دراتاق آمد. کسی به در میزد و در این روزسه نفره، او کسی نبود جز ارمیا!
آیه: بفرمایید داخل!
ارمیا سر به زیر وارد شد. نگاهش را به پاهایش میخ کرده بود و سرش را بلندنمیکرد. آیه نگاهش را بلند کرد و آه ازنهادش بلند شد. عکسهای سید مهدی...
برای خودش سری تکان داد و برایحواس پرتش افسوس خورد.
ارمیا: ببخشید میشه من زینب رو ببرم پارک؟
آیه: برای بیرون بردن دخترتون از من اجازه میگیرید؟
ارمیا با احتیاط سرش را بالا آورد و به چشمان آیه دوخت:
_پس اگه اینطوره برای بیرون رفتن باشما هم لازم به اجازه گرفتن نیست؟
آیه سرش را پایین انداخت:
_ساعت دو کارم تموم میشه، اگه دوست دارید با زینب بیایید دنبالم. امروز آقاصدرا ما رو میرسونه. کلید ماشین دم در
آویزونه.یه دست ازکلید خونه همهمونجاهست،دادم برای شما درست کردن.
حس شیرینی که در جان ارمیا ریخته شدشیرینتر از عسل بود. همین است که میگویند قند در دلم آب میشود؟
ارمیا لبهایش به لبخندی شیرین باز شد..ـ
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_بیست_شش
#از_روزی_که_رفتی
_پس ساعت دو میایم دنبالتون که هم
ناهار بخوریم هم بریم خرید.
آیه اینبار نگاهش را به ارمیا دوخت:
_خرید چی؟
ارمیا کمی این پا، آن پا کرد و پس از
مکثی که انگار دنبال توجیه میگشت
گفت:
_فکر میکردم خانوما خرید دوست دارن،
اینه که اگه بگم شما دلیل نمیپرسین ازم،
اما انگار اشتباه کردم. راستش دوست
داشتم برای شما و دخترم خرید کنم.
خب من تا حالا با خانوادهم خرید نرفتم.
فکر کنم ایده ی بدی بود.
آیه به دستپاچگی ارمیا لبخند زد:
_اتفاقا ایده ی خوبیه، میخواستم برای
زینب یه کم لباس بخرم، خوشحال میشه
که یه بارم شده با پدرش بره خرید.
شاد کردن دلها چقدر آسان است. یکی دل
ارمیا که بعد از سالها طعم خانواده را
میچشید، یکی دل زینب که طعم پدر را
میچشید، یکی دل آیه که آرامش را
میچشید...
آیه که با رها و صدرا رفت، ارمیا زینب را
سوار ماشین رها کرد و به خانه مشترکش
با یوسف و مسیح رفت و لباسهایش را
عوض کرد، وسایلش را جمع کرد، نگاهی
به خانه انداخت و به خانهی آیه برگشت.
وسایلش را گوشهی اتاق زینب گذاشت.
نگاهی به خانه انداخت و مقابل عکس
بزرگ سید مهدی که روزی خودش
همینجا به دیوار زده بودش ایستاد:
_دل بریدن سخت بود؟ رفتن سخت بود؟
من که یه گوشه چشم از بانوی این خونه
دیدم، بند شده دلم و پای رفتنم نیست.
یه امروز و یه فردا و بعد یه ماموریت
دیگه... نگاهتو ازم برندار! بهخاطر توئه
که من اینجام!
زن عاشقی داشتی سید... اونقدر عاشق
که از عشقش به تو بود که منو قبول
کرده!
زینب: بابایی!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_بیست_هفتم
#از_روزی_که_رفتی
زینب میان درد دلهایش پرید و نگاه ارمیا
را بند نگاِه شبیه آیهی زینب کرد:
_جانم بابا!
چقدر شیرین است این بابا گفتنها! هنوز
هم دل را میلرزاند! هنوز هم طعم شیرین
عسل دارد؛ انگار اصلا قرار نیست برایش
تکراری شود!
زینب: بریم پارک؟
سرش را کج کرده و با مظلومیت به ارمیا
نگاه میکرد؛ برای پدر خودش را لوس
میکرد؟!
ارمیا به جان کشید دخترکش را:
_معلومه که میریم، بعدشم میریم دنبال
مامان آیه و ناهار میریم بیرون.
زینب داد زد:
_آخ جون... هورا!
آیه همانطور که مقابل رها روی صندلیهای
اتاق انتظار مرکز نشسته بود، استکان
چایش را برداشته و عطر بهارنارنج را به
جان کشید.
رها: صبح که ارمیا رو دم در دیدم تعجب
کردم.
آیه نگاه از استکانش نگرفت:
_دیشب منم تعجب کردم، بیشتر از
اومدنش از اینکه زینب از خواب پرید
و گفت بابا و دوئید در رو باز کرد. تو
کارش موندم رها، چطور میفهمه؟
رها: میدونی که بچهها حسای قویتری
دارن.
آیه: گفت میاد که بریم خرید، دلش خرید
با خانواده میخواست!
رها: درکش کن، خانوادهای نداشته،
همیشه تنها بوده؛ حقشه که از زندگی
لذت ببره.
آیه: گفتم بیاد، ناهار هم که ندارم، بهتر
شد.
رها: دیشب که قیمه درست کرده بودی
آیه: دیر وقت بود که رسید، غذا نخورده
بود. تمام ناهار امروز من و زینب رو خور؛
یه لذتی تو رفتارش بود که برام عجیب
بود!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_بیست_هشتم
#از_روزی_که_رفتی
رها: چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر،
خانواده داشتن لذت نداره؟ لذت نداره
کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟
یادمه روزای اولی که خانواده شدیم با
صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت
داشت!
لذت داشت سر سفره کنار هم نشستن!
لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام
نگران میشد،لذت داشت صدایخندههایی
به خاطر خجالت کشیدن من بلند میشد.
بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو،
زینب، یه خونه ی گرم، یه چراغ روشن،
یه نگاه منتظر!
آیه: ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان
دارم! از یک طرف بهخاطر سید مهدی و
از طرفی هم بهخاطر خود ارمیا! دیشب
اومد تو اتاقم که زینب رو بذاره روی
تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که
اومد باهام حرف بزنه تمام سعیشو
میکرد که نگاهش به عکسا نیفته!
رها آه کشید: بهت گفته بودم دیگه
وقتشه اون عکسا رو جمع کنی.
آیه کمی چایش را مزه مزه کرد:
_با دلم چیکار کنم؟
رها: یه روزی به من گفتی شوهرته، گفتی
حق انتخاب بهت داده اما شوهرته، گفتی
نکنه زن صدرا باشی و فکرت پیش
احسان، گفتی خیانت نکنی رها!
من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به
حرفات پشت میکنی؟ باور کنم تو آیهی
حاج علیای؟
آیه انگشتش را لبهی استکان کشید:
_یه روزی حرفات به اینجا که میرسید
میگفتی باور کنم که آیهی سید مهدی
هستی؟
همون روزایی که سید مهدی رفته بود و
دنیا سیاه شده بود،الان دیگه نمیگی.
رها:چون الان آیهی ارمیایی، باورکن آیه!
رفتن سید مهدی رو باورکن!
اومدن ارمیا رو باورکن!
آیه: باور کردم، اما سخته!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
•
.
بھ قول همون بنده خدا ؛
اگھ با فرمون خدا برۍ جلو
همہ چـے حلھ :)🚶🏻♂!!
آهای رفیق یادت نره حادثه عاشورا نتیجه تلخ فراموش کردن غدیره....
#مبلغغدیرباشیم😉
۲۱#روزتاعیدغدیر😍🔰🌿
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
سخت است عاشق شوے و یارنخواهد....
دلتنگ حرم باشی و ارباب نخواهد..💔
#شبزیارتی
@yazainab314 🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست مارا به محرم برسانیدفقط...💔
#شب_زیارتی_ارباب
@yazainab314
#سلام_امام_زمانم ♥️
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
Mirdamad-Doa-Salamati.mp3
747.2K
#قرار_هر_صبح ☘
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
107571_760.mp3
3.62M
#قرار_هر_صبح ☘
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️
اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار..🌱
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#ختم_روزانه_قران 🌸✨
#صفحه_سیصد و سی و پنج📜
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314