🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_سی_هفتم
#ازروزی_که_رفتی
ارمیا میان حرفشان پرید:
_برای آیه خانم میگم!
نگاهها نگران شد، دل ارمیا لرزید:
_بهم بگید چه خبره!
مشفق: خب اون چندبار دیگه سعی کرد
پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و
این اقدامش یهکم نگران کنندهست.
چون الان خانم رحمانی هم جزء کسانی
براش حساب میشه که مانع رسیدنش به
شما میشن!
آیه: اون چند ساله که منتظر شماست تا
برگردید و این یعنی...
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برداشتن شما از سر راه رسیدنش به
من؟
آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا سرش
را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به
دیوار تکیه داده بود گفت:
_برای همین ترسیده بودی آیه؟
نگاه آیه به ارمیا بود:
_هم آره هم نه!
کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر
شد. صدای خانم موسوی بود که در
را باز کرد و گفت:
_خانواده ش رسیدن!
دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند
شدند.
دکتر صدر: من باهاشون صحبت میکنم،
شما برید خونه.
به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد
که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد:
_شرمنده که اوضاع بههم ریخت و نشد
با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که
مفصل صحبت کنیم!
ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که
اصلا موفق نبود:
_من شرمندهام که باعث این اوضاع
شدم! حتما خدمت میرسم.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_سی_هشتم
#ازروزی_که_رفتی
دوباره صدای خانم موسوی آمد:
_راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر!
خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را
گرفت. بعد رو به رها کرد:
_دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون!
رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد.
دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و
ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند.
آیه: بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود.
ارمیا: تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا
این بدبختی پرید وسط زندگیمون!
ایه:قطعا! خیر ما همین بوده، بهتره بریم
به خرید امروزمونبرسیم،من گرسنهام!
مهمون شما یا مهمون من؟
ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی
ابرو در هم کشید:
_جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به
من، خودم حساب میکنم!
ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه
چه پسرخسیسی داره؟
ارمیا اصلاح کرد:
_اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم
خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که
من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند
ساده ام؟
آیه پشت چشمی نازک کرد:
_معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم
جناب سرگرد!
گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست!
به خاطر عوض کردن شرایط گاهی
صمیمیتها بیشتر میشود!
از اتاق که خارج شدند زینب بغ کرده
روی صندلی نشسته بودارمیادر
آغوشش کشید روی موهایش را بوسید:
_دختر بابا چرا ناراحته؟
اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیا
صورتش را بوسید:
_دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی_نهـم
#ازروزی_که_رفتی
زینب: ترسیدم!
اشکش روی صورتش لرزید. آیه صبر کرد
تا ارمیا پدری کردن را مشق کند.
دست خطش که خوب بود، خدا کند غلط
املایی نداشته باشد!
ارمیا: تا بابا هست تو نباید بترسی، من
مواظب تو و مامانت هستم!
این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه
دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن
کند؛ شاید دل خودش را!
اشکهای زینب را پاک کرد:
_بریم ناهار بخوریم؟
زینب لبخند زد. چقدر بچهها زود و راحت
غمها و ترسهایشان را از یاد میبرند؛ کاش
دنیا همیشه بچگانه میماند!
غذایشان را که در یک رستوران سنتی
خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود.
حسی جدید و ناب بود. با همسر و
دخترش بود... چقدر شبیه آرزوهایش
بود، چقدر بوی خوش عشق میداد!
َتمام مدت حواسش به آیه و زینب بود.
دلش میخواست نقش مرد خانواده را
خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش
نشسته بود.
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا
کردن لباسی مناسب برای زینب بود و
ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ
داخل ویترین مغازه روبه رو!
زینب که لباس را پرو میکرد سریع رفت
و آن را خرید. آیه که برای زینب روسری
میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت
ویترین مغازهی کناری بود. به آیه نزدیک
شد:
_میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم
قشنگن!
آیه نگاه به آن مغازه انداخت:
_مانتو دارم!
ارمیا سرش را پایین انداخت:
_میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا
بیایید دیگه!
_باشه.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل
#ازروزی_که_رفتی
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت و
آیه را به آن سمت هدایت کرد.
آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که
قهوه ای سوخته بود از میانشان برداشت.
ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و
گفت:
_این آبی هم قشنگه ها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم
برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب
حس خوشبختی میکرد... زینب خواب
بود. سرش را روی شانهاش گذاشت و به
نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد و وارد واحد
خودشان که شدند به سمت اتاق خواب
رفتند؛ لامپ را روشن کرد و هر دو دم در
اتاق خشکشان زد.
تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و
نقشی از آیه و سید مهدی را در خود
داشتند جایشان را به عکسهای آیه و
ارمیا در روز عقد داده بودند.
عکسهای دسته جمعی و دو نفره و سه
نفره... رها خوب کارش را بلد بود.
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسارو جمع کنه، گفت قبل
از برگشتن ما انجامشون میده!
این ایده از خودش بود، اما ایدهی خوبی
بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟
_نه؛ وقت نشد!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌸سلام دوستان گرامی🌸
پویش #غدیر_چی_کارکنم
تعدادی طرح برای کارهای خوب و متفاوت برای روز عید غدیر و ایام عید پیشنهاد داده شده،شما هم نظرات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید
🌺در این ایام به نیت و به عشق امیرالمومنین (علیه السلام)
✅ یکی رو مجانی سوار می کنم
✅ تو کسب و کارم تخفیف ویژه می دم
✅ ویزیت مجانی می کنم
✅ برای امواتم خیرات می دهم
✅دو نفر رو با هم آشتی می دم
✅خانوادم رو غافلگیر( شادی) می کنم
✅به کسی که دوستش دارم یه هدیه خاص می دم
✅ فقیر رو مهمون می کنم
✅به دوستام سور می دم
✅پول قرض می دم
✅بدهی دوستام رو می بخشم
✅یه حدیث قشنگ از مولا پخش می کنم
✅به ایستگاه صلواتی محلمون کمک کنم
✅یه یتیم رو تحت تکفل می گیرم
✅برای همه تو شرکت یا اداره شیرینی می گیرم
✅به چند تا کودک کار هدیه می دم
✅برای کارگر ساختمون در حال ساخت کناریمون، هدیه میدم
✅یه شاخه گل به مادرم و پدرم می دم
✅چند نفر رو به این پویش دعوت می کنم
✅این پویش رو در پیج و کانالم می گذارم
✅به دوستام کتاب هدیه می دم
✅لباس خوشرنگ می پوشم
✅اطرافیان مجردم را به ازدواج ساده تشویق میکنم
✅سنگین رنگین تر لباس می پوشم
✅به همه لبخند می زنم
✅یه نفرو که ازش دلگیرم می بخشم
✅به والدینم کمک میکنم و محبت...
✅به امواتم سر می زنم
✅اگه پسردار شدم اسمشو علی می گذارم و اگه دختر یکی از نام های حضرت زهرا
✅به دیدار (خانه سالمندان/ آسایشگاه جانبازان/... ) میروم.
✅در روز عید غدیر برای کمک به رفتگرها جلوی درب منزل خود را جارو میکنم.
✅روز غدیر یه سر به شهدا می زنم
✅برای ... تعداد کودک محروم کلاس (آموزشی/ کمک درسی/...) برگزار میکنم.
✅با ماشین شخصی افراد را تا یک مسیر مشترک جابجا میکنم.
✅تو غدیر امسال شروع به خوندن نهج البلاغه می کنم
✅تو غدیر از زندگی مولا (علیه السلام) بیشتر می خونم تا بیشتر بشناسمشون
✅جلو در خونم رو خوشگل تزئین می کنم
✅برای ... تعداد دانشآموز بیبضاعت کیف و لوازم التحریر ایرانی تهیه میکنم.
✅... تعداد (غذای/...) نذری تهیه و بین .... پخش میکنم. با رعایت کلیه نکات بهداشتی
✅برای کمک به یک محتاج از (فامیل/ دوستان / اهالی محل/... پول جمع میکنم.
✅مبلغی به سوپر مارکت، نانوایی،... محل میدهم تا به خانوادههای کم بضاعت تخفیف بده.
✅به هر فقیری که در روز عید غدیر ببینم کمک میکنم.
✅تو روز عید غدیر تو خونم مهمونی می دم
✅به .... تعداد نفر عیدی میدهم.
✅به ... تعداد کودک مستضعف (اسباببازی/...) هدیه میکنم.
✅نیازهای مالی ... تعداد یتیم رو تقبل میکنم.
✅.... تعداد بسته غذایی ( شامل ..../ به ارزش ...) درب منازل فقرا میبرم.
✅مبلغ ... برای آزادی زندانیها کمک میکنم.
✅یک گوسفند قربانی و گوشت آن را بین فقرا تقسیم میکنم.
✅خانه خود را با حداقل افزایش کرایه به یک زوج جوان اجاره میدهم.
✅به تامین جهیزیه یک دختر جوان کمک میکنم.
✅این پست را پخش میکنم و تو ثواب دیگران شریک میشم...
🌸راستی از الان
اولین کار توی خونه هامون این باشه که بابچه ها برای رسیدن عید غدیر ،روز شمار درست کنیم.
#غدیر_چی_کارکنم
روی تخته وایت برد یه عدد بزرگ بنویسید وهرروز یکی ازش کم کنید یا برای بچه های کوچیکتر به تعداد روزهای باقی مانده گل بکشید و هرروز یکیشو پاک کنید.
و بعد براشون هدیه بخریم
هر چند کوچک
خلاصه هر هنر و وسیله ای داریم را بیاریم برای غدیر استفاده کنیم
#سلام_امام_زمانم ♥️
و خدا چقدر زیبا😍
وجودم را از ازل تا #ابد
#محتاج و فقیر شما قرار داد.........
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
Mirdamad-Doa-Salamati.mp3
747.2K
#قرار_هر_صبح ☘
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
107571_760.mp3
3.62M
#قرار_هر_صبح ☘
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314