eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
414 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 گوهر صالح 🔸 شدن كار بسیار سختی است كار هر كسی نیست؛ اما كارِ خوب كردن خیلی دشوار نیست. انسان یك وقت می‌خواهد كار خوب انجام بدهد، نمازی بخواند, روزه‌ ای بگیرد, اطاعتی كند، احسانی كند، این خیلی سخت نیست؛ اما اگر بخواهد خود را صالح كند این كار آسانی نیست. 🔸 بسیاری از افراد خوب كسانی اند كه ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ اینها كارِ خوب را به پیشگاه خدا عرضه می ‌كنند که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ و مانند آن؛ اینها یك طَبق كار خیر را به پیشگاه خدا می ‌آورند، آدم متوسطی هستند و هدیه اینها كار خیر است؛ اما آنچه بهره اوحدی از موحّدان است، این است كه گوهر ذاتشان سالم است و این گوهر ذات را در طَبق اخلاص، به هدیه الهی می‌برند. 🔸 خیلی فرق است بین كسی كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است و كسی كه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾! از جز حسنات اعتقادی و اخلاقی و فقهی و حقوقی كه نشأت نمی ‌گیرد؛ اما ممكن است كسی كار خوب انجام دهد ولی گوهر ذات او هنوز اصلاح نشده باشد و ممکن است ـ خدای ناكرده ـ یك وقت عوض شود. كسانی كه عمل صالح دارند كم نیستند؛ اما كسانی كه گوهر ذاتشان باشد كم اند. 📚 سوره مبارکه صافات جلسه 18 تاریخ: 1392/12/17 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴خطر رها كردن امر به معروف و نهى از منكر 💥لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولّى عليكم شراركم، ثم تدعون فلا يستجاب لكم. 🌔امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که بدهاى شما بر شما مسلّط مى گردند، آنگاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد 📘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال ⁉️ فرق سادات با علویون چیه؟ به چه کسانی سادات و به چه کسانی علویون می گویند؟ 🎙 استاد محمدی شاهرودی 📎 📎 .......🔰🔰🔰🔰🔰......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 گوینـد: شھـادت مہر قبولۍست کـہ بـر دلـت مۍخـورد... شھـدا دلـم لایق مہـر شھـادت نیست💔 امـا‌، شمـا کـہ نظـر کنیـد؛ این ڪویـر تشنـہ دریـا مۍشود.. بـا عطر شهادت 🌷❤️ 🕊 🍃پنجشنبه یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت عباس از این لحن قاطع حسین جا خورد؛ اما انقدر حسین را دوست داشت که ناراحت نشود: - چشم حاجی جان. هوای تیرماه از همیشه گرم‌تر بود، و شلوغی خیابان‌های دروازه‌شیراز هم انگار این گرما را بیشتر می‌کرد. با این که چند نفر داشتند برای تظاهرات جمع می‌شدند؛ ولی بعد از سخنرانی رهبر انقلاب، خیلی‌ها متوجه دست‌های پشت پرده این آشوب‌ها شده بودند و ترجیح می‌دادند آب به آسیاب دشمن نریزند؛ اما هنوز کسانی هم بودند که تشنه ماجراجویی باشند یا مستقیم با دستور افرادی خارج از مرزها، دست به آشوب می‌زدند. بهزاد و سارا با هم بودند؛ اما عباس ناگاه متوجه شد که نمی‌بیندشان. نمی‌دانست چطور شد که غیب شدند. دلش می‌خواست بنشیند روی زمین و به حال خودش گریه کند؛ اما باید پیدایشان می‌کرد. میان جمعیت چشم گرداند. انگار آب شده بودند و رفته بودند توی زمین. با حرص نفسش را بیرون داد؛ نباید اجازه می‌داد وارد جمعیت بشوند؛ آن هم جمعیت عصبانی و نه چندان بزرگی که دیگر حرفشان رای نبود و مستقیماً حرف از براندازی نظام می‌زدند. عباس به وضوح تفاوت فتنه‌گرها را با مردم عادیِ معترض می‌فهمید. مردم عادی به اموال خودشان آسیب نمی‌زدند و رفتارهایشان تا حد زیادی آمیخته به احتیاط و کمی هم ترس بود؛ اما فتنه‌گرها، بی‌محابا به سمت نیروهای ضدشورش حمله می‌بردند، شیشه مغازه‌ها را می‌شکستند و سطل‌های زباله را آتش می‌زدند و پیدا بود که برای ایجاد آشوب آموزش دیده‌ اند. حالا عباس با قیافه و سر و شکل مذهبی‌اش، طعمه خوبی بود برای کتک خوردن از جماعت فتنه‌گر. گیر افتاده بود. سعی کرد خودش را بکشاند کنار خیابان؛ جایی که کمی مرتفع تر باشد تا راحت‌تر اطراف را از نظر بگذراند. ناگاه، صدای سوت مانندی از سمت چپش شنید و حرارت عبور گلوله را از کنار سرش حس کرد. تا به خودش بیاید، گلوله تنه درخت کنارش را خراشیده و در تنه درخت فرو رفته بود. حتی براده‌های خرده چوب را دید که به اطراف پاشید. نباید جلب توجه می‌کرد؛ پس وقت برای بیرون آوردن مرمی گلوله نداشت. طوری که کسی نفهمد، به خراش گلوله روی درخت دقت کرد. حدس زد گلوله را از بالا شلیک کرده‌اند. ساختمان‌های مقابلش را از نظر گذراند. درخشش چیزی از بالای ساختمان چشمش را زد. بیشتر دقت کرد. پشت پنجره یکی از ساختمان‌های تجاری، مردی را دید که سرش را کمی از پرده پنجره بیرون آورد. عباس توانست انعکاس نور آفتاب روی لوله اسلحه دوربین‌دار مرد را از همان پایین هم ببیند. فهمید مرد برای شلیک بعدی آماده می‌شود. عباس طوری که کسی شک نکند، چند قدم آن‌سوتر رفت. چند ثانیه بعد، گلوله دقیقا نشست بر همان دیواری که عباس به آن تکیه کرده بود. از دیدن اثر گلوله، چند لحظه هاج و واج ماند و نفسش را بلند بیرون داد. احتمالاً اگر چند ثانیه دیگر آن‌جا ایستاده بود، الان داشتند جنازه‌اش را می‌بردند سردخانه. نور امیدی در دلش درخشید. با این که از آن فاصله نتوانسته بود چهره مرد را تشخیص دهد، اما حدس زد خودش باشد. با همان حالت بی‌تفاوتش راه افتاد به سمت دیگر خیابان؛ اول از دیدرس مرد تک‌تیرانداز خارج شد و بعد در ساختمان تجاری را پیدا کرد. باید زودتر می‌رسید به مرد و دستگیرش می‌کرد؛ قبل از این که از آن بالا، یکی از مردم از همه جا بی‌خبر داخل خیابان را هدف بگیرد و خانواده‌ای را داغدار کند. با همین فکرها رسید به در ساختمان. خواست وارد شود که نگهبان صدایش زد: - آقا وایسا... . عباس برگشت سمت نگهبان. نگهبان پیرمردی ریزجثه بود که چشمانش از اضطراب دودو می‌زد. به سمت عباس آمد و با صدایی که از ترس شنیده شدن آرام بود به عباس گفت: - شما مامورین آقا؟ عباس از یک سو از بابت مرد تک‌تیرانداز نگران بود و از سویی فکر کرد شاید پیرمرد بتواند در پیدا کردن مرد کمکش کند. لبخند زد: - نه پدرجان. من بسیجی‌ام. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━