eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
414 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2502516612.pdf
590.4K
‍ متن دعای مجیر pdf ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌‎‎‎‎•••┈✾~ 🤲 ✨🌹✨ 🤲 ~✾┈••• کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
1_2298436591.mp3
6.46M
‍ دعای مجیر باصدای حاج مهدی سماواتی ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌‎‎‎‎•••┈✾~ 🤲 ✨🌹✨ 🤲 ~✾┈••• کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 زندائي تو اتاقش بود. آروم از خونه زديم بيرون و سوار ماشين شديم. تو ترمينال هاوير ازم خداحافظي كرد و من روي صندليم نشستم. ميدونستم تا روستا خيلي راه دارم اما دلشوره مثل خوره افتاده بود توي دلم. اينم ميدونستم كه اگر كسي اونجا من و ميديد يا مي شناخت، فاتحه ام خونده بود؛ اما بايد ميرفتم! با حركت اتوبوس بسم اللهي زير لب گفتم. هوا تاريك شده بود كه به ده پايين رسيديم. از اينجا ديگه اتوبوس به روستاي ما نمي رفت. شب از نيمه گذشته بود و جز صداي جيرجيرك ها هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. با ديدن روستا استرسم بيشتر شد. سمت كوچه مون رفتم. كسي اون اطراف نبود. وارد كوچه شدم. چند قدم بيشتر برنداشته بودم كه صدايي گفت: تو كي هستي اين موقع شب تو كوچه اي؟ 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗
آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 از صداش شناختمش؛ پسر علاف كريم بود، همسايه ي كناريمون. ميدونستم دست بردار نيست. صداي قدمهاش از پشت سر هر لحظه بهم نزديك تر مي شد. با احساس توقفش پشت سرم برگشتم و با دست محكم تو شاهرگش زدم. ميدونستم چند ساعتي رو بيهوش ميمونه. دستهام از ترس مي لرزيدن. با دستهاي لرزون در حياط و باز كردم و وارد شدم. همه جا تو تاريكي مطلق فرو رفته بود. پاورچين سمت خونه حركت كردم. در سالن نيمه باز بود. وارد شدم و دست توي جيب كوله ام كردم تا چراغ قوه دربيارم. سايه اي روي ديوار حس كردم و تا به خودم بيام دستي روي دهنم نشست و ضربه اي به وسط گردنم خورد. ديگه چيزي نفهميدم و چشمهام بسته شدن. با حس درد توي گردنم و نوري كه داشت چشمهام رو اذيت مي كرد آروم چشم باز كردم. همه جا تاريك بود جز نور چراغ قوه كه مستقيم تو چشمم بود. کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗
آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 انگار طرف خوشش اومده بود چون نور هي توي صورتم بالا و پايين مي شد. با صدايي مرتعش كه انگار از ته چاه به گوش مي رسيد گفتم: -تو كي هستي؟ اما هيچ صدايي ازش بلند نشد. دستم و جلوي صورتم گرفتم. -چي از جونم ميخواي؟ نور چراغ قوه از روي صورتم كنار رفت. احساس كردم اومد سمتم و با صداي بمي گفت: -اينجا چه غلطي مي كني؟ لحظه اي چشمهام از خوشحالي برق زد و تو تاريكي چرخيدم سمتش. ويهان! دستش روي گردنم نشست و محكم فشارش داد. با صدايي كه سعي داشت كنترلش كنه كنار گوشم با فاصله اي كم غريد: 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗
آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 مگه بهت نگفتم حوصله ي دردسر ندارم؟ تو كلاً از درست كردن دردسر خوشت مياد؟ -آي گردنم درد گرفت، دستت رو بردار. اما فشار دستش رو بيشتر كرد. -گردنم شكست ... تو خودت اينجا چيكار مي كني؟ اصلاً براي چي اومدي خونه ي ما؟ از بالاي در اومدي؟ دستش رو از روي گردنم برداشت. -بهت قبلاً هم گفتم ... من هر جائي كه بخوام ميتونم برم بدون دعوت و بدون برنامه! -پس خوبه حداقل بي اجازه وارد قلب كسي نميشي. -از كجا معلوم، اونجا هم شايد بدون در زدن وارد شدم. چون تو كارهاتو از روي فكر انجام نميدي و فقط بلدي خرابكاري كني، منم مجبورم خراب كاريتو کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗
آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 درست كنم! -كسي ازت نخواسته دنبال من باشي تا خرابكاري هامو درست كني! -منم همچنان مشتاق نيستم تا وقتم رو براي تو بذارم اما مجبورم! -اون وقت ميشه بفرماييد كي مجبورتون كرده؟ نه، نميخواد بگي؛ حتماً وجدان گراميتون! -نه، عمه ام! اول متجوه حرفش نشدم اما وقتي دوهزاريم افتاد متعجب شدم. -تو از قبل با مامان آشنا بودي؟ يعني همو ميديدين؟ -بله خوشبختانه. -پس چرا مامان چيزي به من نگفت؟ -خيلي چيزها رو لازم نيست تو بدوني! تاريكي داشت اذيتم مي كرد. 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗
آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 يعني چي كه من نبايد بدونم؟ اين حق منه كه بدونم بين تو و مامان چيا بوده. -عمه فقط ازم خواست مراقب دختر كله شقش باشم. بغض توي گلوم نشست. تك خنده ي تلخي زدم. -از الان ديگه لازم نيست مراقب دختر عمه ات باشي ... عمه ات رفته و منم از پس خودم برميام. -بله، چند چشمه ي از پس خودت براومدن رو ديدم! -مهم نيست. -چي؟ -اينكه چي ديدي و چي نديدي. -مطمئني؟ آخه من خيلي چيزا ديدما!! ميدونستم باز منظورش خونه ي دميره. هر دو سكوت كرده بوديم. کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗