بسم الله الرحمن الرحیم
✍ خاطرات_افلاکیان
زمانی که در #جبهه بود، تلفنی به او خبر دادیم که صاحب فرزند شده و خداوند به او پسری عطا کرده است. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و گفت:
اسمش را محمود بگذارید. ان شا اﷲ به زودی می آیم و او را می بینم.
اما مدتی گذشت و از او خبری نشد. دو ماه و نیم در جستجوی او بودیم. اما او را پیدا نکردیم. تا اهواز هم رفتیم. #فرماندهانش گفتند که رفته مرخصی. همرزمانش هم از او خبری نداشتند. بالاخره در گرگان یکی از دوستانش را پیدا کردیم که در لحظه ی آخر همراه او بوده. او برایمان تعریف کرد:
صبح بود که بهمن آبادی سوار بر آمبولانس به نزدیکی سنگر ما آمد و جلوی سنگر توقف کرد. به او گفتیم که بیاید با ما صبحانه بخورد، ولی او قبول نکرد و گفت که می خواهد در ماشین #قرآن بخواند. چیزی نگذشت که هواپیماهای عراقی حمله کردند و یکی از آن آمبولانس ها را هدف گرفت و در یک چشم به هم زدنی آمبولانس منفجر شد. از آن به بعد دیگر نفهمیدیم چه اتفاقی افتاد.
بعد از کلی جستجو؛ بالاخره #جسد_سوخته ی محمد رضا را در تهران پیدا کردیم و آن را همراه خود به بیرجند بردیم.
✍ راوي : علی اکبر بهمن آبادی ( پدر شهید )
🌷شهید_محمدرضا_بهمن_آبادی
شادےروح شهداصلوات
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨