eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
414 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 روهام با گوشی خودش با او تماس گرفت و گوشی را روی حالت اسپیکر گذاشت تا من هم شنونده حرفهایشان باشم. چند بوق آزاد خورد تا اینکه صدای دلنوازش به گوشم رسید _بفرمایید _سلام.ببخشید همراه آقای شمس _بله خودم هستم بفرمایید _چند لحظه میخواستم وقتتون رو بگیرم _ببخشید شما؟ _ادیب هستم برادر روژان جان باصدای هول شده کیان لبخند به لب آوردم _جانم در خدمتم _همونطور که در جریانید .مادرتون از مادر بزرگم اجازه خواسته بودند برای خواستگاری از روژان جان. _بله درسته. _میتونم کیان صداتون کنم _بله بله حتما‌.لطفا راحت باشید _ببین آقا کیان من همین یه دونه خواهر رو دارم و از جونمم بیشتر دوسش دارم .تا جایی که فهمیدم شما خانواده خیلی مذهبی هستید برعکس خانواده من.میخواستم اگه وقت دارید امروز عصر باهم بشینیم صحبت کنیم اگر بعد از حرفهای من بازهم تمایل به این ازدواج داشتید من با خانواده صحبت میکنم و زمان خواستگاری رو بهتون اطلاع میدم _خیلی خوشحال میشم که قبلش مثل دوتا مرد باهم صحبت کنید .قطعا خوشبختی خانم ادیب برای من هم اولویت اول هست .شما زمان و مکان رو بفرمایید من خدمت میرسم _من آدرس رو براتون پیامک میکنم .به امید دیدار _خدانگهدار روهام تماس را که قطع کرد زد زیر خنده و ادای کیان را درآورد _(قطعا خوشبختی خانوووم ادیب اولویت منه) روژان به این جواب مثبت بده پسری که هنوز دختری که دوسش داره رو خانم ادیب صدا میکنه خیلی پاکه .نباید از دستش داد دوباره با صدای بلند خندید ،مرا هم به خنده انداخت. _پاشو بریم نهار .انقدر خندیدم دلم ضعف کرد الان گشنمه. _باشه تو برو منم میام صدای کیان را تقلید کرد _باشه خانوم ادیب خنده کنان اتاق را ترک کرد. به آشپزخانه رفتم .همه دور میز نشسته بودند .کنار روهام نشستم. نهار با خنده و شوخی گذشت.بعد از نهار پدر روبه روهام کرد _روهام حاضر شو بریم شرکت روهام سمت من نگاهی انداخت و چشمک زد _شرمنده باباجون امروز رو به من مرخصی بده .با دوماد آینده قرار دارم پدرم با تعجب گفت _دوما آینده دیگه کیه روهام خندید _استاد روژان دیگه.عصر باهاش قرارگذاشتم میخوام ببینم چجوریه‌. اگه مناسب بود با اجازه شما بگم واسه خواستگاری تشریف بیارند _خوبه اتفاقا منم به خانجون گفتم بهش خبر برسونه بیاد شرکت .حالا که تو زحمتش رو میکشی من دیگه صحبتی نمیکنم .هرتصمیمی گرفتی خبرش رو بده _چشم باباجان پدر به خانم جان سفارش کرد که دیگر حرفی به خانواده کیان نزد و منتظر تصمیم و تحقیقات محلی روهام بمانیم مادرم ولی راضی نبود و با عصبانیت به روهام توپید _روهام میخوای بری در مورد چی حرف بزنی .انچه عیان است چه حاجت به بیان است.اونا از این خانواده های سطح پایین هستند من راضی نیستم دخترم رو بدم به چنین خانواده ای ‌.پس لازم نیست بری تحقیق کنی.روژان بچه است عقلش نمیکشه .تو دیگه چرا از حرف مادر دلگیر شدم میخواستم حرفی بزنم که با اشاره روهام سکوت کردم . _مامان خوشگلم .حالا من میرم صحبت میکنم اگه دیدم خیلی متحجر هستند و روژان با اونا خوشبخت نمیشه خودم همونجا ردش میکنم .پس شما بسپار به من و نگران نباش. _من دیگه حرفی نمیزنم .ببینم میتونید این دختر رو بدبخت کنید یا نه دیگر حوصله شنیدن حرفهایشان را نداشتم بی سر و صدا به اتاقم پناه بردم . ادامه دارد... کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨