محمود برای زندانی ها خودش را به زحمت می اندخت و حاضر بود برای شان بمیرد. فقط به خاطر اینکه انسانند و به این روز افتاده اند.
برش اول:
در زندان به سختی مریض شده بودم. مسئولین زندان اجازه اعزام به بیمارستان را نمی دادند. محمود وقتی مطلع شد، گفت: اگر اجازه هم ندهند، در را می شکنم و می برمت بیمارستان. وقتی هم که مسئولین اجازه دادند و در بیمارستان بستری شدم، روزی پنج بار می آمد ملاقاتم.
برش دوم:
یک روز با عجله آمد پیشم و گفت: بلند شو! یکی از زندانی ها وصیت نامه نوشته و میخواهد خودکشی کند.
گفتم: به تو چه ربطی داره؟
گفت: او قبل از اینکه جنایت کار باشد یک انسان است. من نمی توانم شاهد خودکشی یک انسان باشم.
رفت پیشش و چند ساعت برایش حرف زد تا اینکه توانست از خودکشی منصرفش کند.
از خودکشی که منصرف شد، وصیت نامه جدیدی نوشت. محمود اشک شوق می ریخت؛ به خاطر نجات یک انسان.
برش سوم:
قرار شده بود زندانی ها را از زندان بیرون ببرند. محمود همه را از یر یک سینی که قرآن و آینه و یک بشقاب آب نبات بود رد می کرد. همه دست در گردن محمود می انداختند و گریه می کردند. در یک سالن منتظر بودیم تا تکلیف شان مشخص شود که ناگهان برق سالن رفت. همه با خود گفتیم: الانه که زندانی ها فرار کنند. برق که آمد همه هفده نفرشان بودند. می گفتند: محمود ما را نماز خوان کرده، اسلام واقعی را به ما معرفی کرده، کجا فرار کنیم.
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#مردم_داری
راوی: ابراهیم اطمینان
کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی؛ صفحات: ۳۳/۳۸ و ۳۶-۳۵.