آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت158
#اسپاکو
صداي ويبره ي گوشيم بلند شد. ”لعنتي!“ گرشا:
-صداي چي بود؟
ويهان: شما بريد داخل دخترها رو بياريد. منم نگاهي به اطراف ميندازم.
ضربان قلبم بالا رفت. ترسيده بودم. خدا خدا مي كردم اين سمتي نياد اما با شنيدن صداش
احساس كردم زير پام خالي شد.
-بهتره بياي بيرون!
دستم و جلوي دهنم گرفتم تا صدام درنياد.
صداي قدمهاش هر لحظه نزديك تر مي شد.
بعد از چند لحظه هيچ صدايي به گوشم نرسيد.
آروم خواستم بلند شم كه دستي روي دهنم
نشست.
با تمام توانم دستش رو كه روي دهنم بود گاز گرفتم. فرياد خفه اي كشيد و ولم كرد. از
فرصتبهت گفته بودم كنجكاويت كار دستت ميده اما تو قبول نكردی!
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗