آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت195
#اسپاکو
خون با فشار از دستم بيرون زد. شوكه نگاهم رو به دستهام دوختم. فرياد مرد بلند شد.
نگاهي به اطراف انداختم. بيابوني بود و هيچ ماشيني اون اطراف نبود. اون يكي ون نگهداشت واين دختر رگش رو زده!
شيخ بغداد اومد سمتمون.
-منم نميدونم ... فقط ديدم رگ هر دو دستش رو زده. اين تا برسيم ميميره. بيمارستان همچي شده؟ اين چرا اينطوري شده؟
نميتونيم ببريمش؛ اگر بفهمن، همه رو پليس بين الملل ميگيره.
-لعنتي!
زد تخت سينه ام.
-دختره ي حروم زاده!
بندازينش تو بيابون ... سوار شيد.
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗