آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت201
#اسپاکو
دو دستم رو بالا آوردم.
نگاهم رو به بانداژ روي مچ دستهام دوختم.
ميدونستم جاي بخيه اش تا زنده ام روي دستهام مي
مونه؛ مثل يه خاطره ي تلخ!
تقريباً يكساعت بعد آشو همراه پرستاري وارد اتاق شدن. بعد از چك كردن، پرستار رفت و آشو
اومد سمتم.
-بذار كمكت كنم. بايد با همين لباسها بري تا چيزي برات بگيرم.
دست انداخت دور كمرم.
-به من تكيه بده.
احساس ضعف شديد داشتم. به ناچار سرم رو روي سينه ي پهن و مردونه اش گذاشتم.
از بيمارستان بيرون اومديم. مردي سريع در ماشين رو باز كرد. با كمك آشو رو صندلي عقب جا
گرفتم.
آشو جلو نشست و اون مرد، پشت فرمون. نگاهم رو به ساختمون هاي بلند دوبي دوختم. هوا گرم
بود.
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗