آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت323
#اسپاکو
بهتره خودخواه نباشي . با رفتنت به ....
-.... خونه ي دائي فقط باعث ميشي كه جون اونا هم به خطر بيوفته. تو كه اينو نميخواي؟
لبه ي تخت نشستم. سرم و توي دستهام گرفتم.
بيراه نمي گفت؛ اگر اتفاقي براي دائي يا هاوير
مي افتاد؟؟
حتي فكرشم وحشتناك بود. با صداي در اتاق سرم رو بالا آوردم.
پس مثل يه دختر خوب براي آخر هفته آماده شو.
از اتاق بيرون رفت. در تراس رو باز كردم و وارد تراس شدم. ساز دهني كه تنها يادگار مامان بود
رو برداشتم.
از اينكه هيچ تكيه گاهي نداشتم بغض كردم و با اولين صدايي كه از ساز دهني توي سكوت شب
بلند شد قطره اشكي روي گونه ام چكيد.
آخ مامان تنها بودم، با رفتنت تنهاترم كردي ... خيلي تنها!
برام عجيب بود وقتي صبح براي صرف صبحانه سر ميز نشستم، پيرمرد هيچ چيزي راجب اتفاق
هاي ديشب نگفت و منم چيزي به روي خودم نياوردم.
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗