آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت39
#اسپاکو
بعد از يك روز خسته كننده به خونه آوردمش. برام جاي سؤال داشت؛
آدم تحصيل كرده ي اونور مرزها چرا بايد به همچين روستايي بياد كه حتي منطقه هاي خاصش
آنتن تلفن نداشت و به سختي ميشد تماس گرفت.
چند روزي از اومدن پسر خان ميگذره. يه بهانه هايي ميگيره كه دلم ميخواد سرش رو به طاق
بكوبم.
ك ًلا اون شب كنار بركه رو فراموش كردم.
مثل هميشه از خونه بيرون زدم و وارد باغ شدم. حيدر اومد سمتم.
-تو كجايي؟ ساعت رو ديدي؟! آقا از دستت خيلي عصبيه، زود باش ماشين و روشن كن.
امشب
آقا به يكي از روستاها دعوت شده.
-چشم.
آماده از عمارت بيرون اومد. سريع در ماشين رو باز كردم.
آفرين، يادگرفتي!
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗