آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت42
#اسپاکو
سرش رو توي صورتم آورد.
-و يادت نره كه تو امشب هيچي نديدي! نميخواي كه از كار بيكار شي!
با سر حرفش رو تأييد كردم.
وارد ساختمون شد.
با باز شدن در هجومي از بوي ادكلن زنونه و مردونه و صداي موزيك بيرون آفرين.
اومد.
همه در حال بگو بخند بودن.
گوشه ي پله هاي ساختمون نشستم.
اين اينجا چيكار داشت؟! چطور آشنا شده بود؟
ميدونستم خونه ي خان اينجا نيست اما اينجا كجا
بود؟
از نشستن زياد حوصله ام داشت سر مي رفت. از جام بلند شدم و دوري تو حياط زدم. نگاهم به
پنجره ي بزرگ ساختمون افتاد.
نگاهي به اطراف انداختم و آروم سمت پنجره رفتم. لعنتي بلند بود و ديد نداشت!
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗