شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_9
از فکر اومدم بیرون و با عاطفه به راه افتادیم.
به سرِ خیابان که رسیدیم ، یک تاکسی گرفتم و یک راست رفتیم سعدیه ...دو سه ماهی بود که نیومده بودم.
بلیط هارو حساب کردم و داخل رفتیم.
_بفرمایید اینم سعدیِ شیرازی.
+عُشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
_به به ،چه شعری،، طبع شعر هم داری ؟؟
+آره ، یکمی
_پس اگه اینجوریه......
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
دوتامون با این حرف من ، زدیم زیر خنده
+ساجده جان میشه بریم سرِ آرامگاهش؟؟
_چرا که نه ،، فقط یک لحظه من دوربینم رو در بیارم .
+واییی دوربین داری؟
_اهوم
+خوش بحالت من عاشق دوربین و عکاسیم
_کاری نداره بیا یادت میدم
+واقعا ،، مرسی
بعد از اینکه چند تا عکس هنری انداختیم ، یکم دور زدیم و از آرامگاه اومدیم بیرون.
_خب ، حالا کجا بریم ؟
+میشه بریم حرم شاه چراغ؟؟
_دوس نداری اول بری حافظیه؟
+نه خب ، اگر میشه اول بریم شاه چراغ...
_مشکلی نیست پس بیا بریم ..
..............
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت حرم. جلوی درب ورودی حرم ، عاطفه ایستاد. دست هاش رو به نشانه ی احترام بر روی سینه هایش گذاشت و سلام داد.
بعد باهم ، هم قدم شدیم به سمت داخل حرم .
از امانتیِ جلوی در ورودی ، یک چادر رنگی گرفتم و قبل از بازرسی ، سرم کردم....از شانس بدِ من هم ، چادر ساده بود ....
انقدر از نحوه چادر سر کردنم عاطفه خندید که نگو.
-وای ،، ساجده خیلی با مزه شدی....
+بی ریخت شدم نه؟
خب بلد نیستم
-اشکال نداره رفیق ، همه که از اول بلد نبودن
بیا زودتر بریم داخل...
بعد از زیارت ، با عاطفه گوشه ای از حرم نشستیم . عاطفه نماز زیارت می خوند و من منتظر نشسته بودم و به نماز خوندنش نگاه می کردم .
حسابی تو خودش بود . خیلی با آرامش تو این شلوغی حرم ، نماز می خوند.
بعد از تمام شدن مناجات اش خودم رو بهش نزدیک تر کردم .
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
💚
💚
💚💚💚
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨