eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
414 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
Setareh _M: 💚💚💚 💚 💚 +ممنون دوستم _بهم بگو ساجده عزیزدلم +چشم ، ساجده بیا تا اسم عروسک هامو بهت بگم روی تختش نشستم .... حنین هم با آب تاب اسم عروسک هاش رو برام می گفت شروع کردم به خواندن ادامه ی کتاب "دختر شینا " یک ساعت میگذشت که صدای یک مرد رو شنیدم +کجایی شیطون داداش هوم..صدای علیرضا بود. حنین با ذوق پاشد گفت : +اینجام داداش بیا تو سریع شالم رو مرتب کردم و سرم رو کردم تویِ کتاب. در رو باز کرد و اومد داخل...تو سلام کردن پیشی گرفتم و اون هم با یک سلام علیکم خشک جوابم رو داد. انقدر ابروهای مشکی اش در خم رفته بود که ازش می ترسیدم...من که باهاش کاری نداشتم چرا از من بدش میاد /: حنین+داداش علی حالا که اومدی بیا بازی کنیم... تو بشو بابا ساجده هم مامان میشه منم بچتون علیرضا اخم هاشو باز کرد و لبخندی زد +عزیز دلم.. خودتون بازی کنید من کار دارم. وایی من به این بچه چی بگم...از خجالت آب شدم..اونم با این اخلاق علیرضا.. گوشی علیرضا زنگ خورد گوشی به دست از اتاق بیرون رفت..نفسم رو بیرون فرستادم و پاهام رو دراز کردم ..رو کردم به حنین..همچنان مشغول بازی بود. منم به خوندن کتاب ام ادامه دادم. برام جالب بود روی جلد کتاب زده همسر شهید ستار ابراهیمی ولی اسم شوهر قدم خیر صمد بود و این منو مشتاق می کرد تا ته کتاب رو بخونم... ،،،،، دو روزی بود اینجا بودیم. الحق و الانصاف فکر نمی کردم سفر به قم انقدر بهم بچسبه....قرار بود فردا برگردیم شیراز اما عاطفه اسرار داشت برای ایام فاطمیه بمونم. نزدیک به عصر توی حیاط باصفا و پر از گل دایی نشسته بود. کنار عاطفه نشسته بودم و از مربای بالنگ زندایی که خیلی خوشمزه شده بود برای خودم لقمه می گرفتم... +ساجده همینطور که سرم پایین و مشغول بودم گفتم هوم +هوم نه بله دختر جان خنده ای به این حرص خوردن های عاطفه کردم +فکر کنم آقا امیر باتو کار داره!! سرم رو برگردوندم طرف ایوون خونه ی دایی. امیر ایستاده بود و اشاره می کرد که یک لحظه بیا. من که می دونستم چیکارم داره...نمی تونستم این کار رو بکنم آخه از جام بلند شدم و مانتوی آبی رنگم رو مرتب کردم. رفتم سمت امیر‌..جلوش ایستادم امیر+ساجده چی شد؟ _چی چی شد؟ +ساجده...اینجور نکن..خواهش می کنم فردا داریم بر می گردیم _خب باشه بهش میگم دیگه +دیگه کی !؟ فردا میریم من داشتم به خاطر یک احساس بچه گانه زندگی این دوتارو خراب می کردم. بهترین وقت شب موقع خواب بود _شب موقع خواب بهش میگم ،،،،،،،، شب بعد از شام همه دور هم جمع بودیم.دایی سید گفته بود پنجم هیئت دارن و مامان خاتون هم قرار بود چند روز بیشتر بمونه تا تویِ هیئت ها باشه... عاطفه با آرنج زد به پهلوم _آی چی شده؟ +ساجده حالا که عمه میمونه توهم بمون دیگه چیه چرا اینجوری نگاه می کنه..اون چشمای طوسیت الان میزنه بیرون دختر 😁 پلکی زدم..بدم نمی گفت.. اونجا حوصله ام سر میرفت اینجا حداقل عاطفه و حنین هستن..می تونم دوباره با حنین برم پارک مثلا عاطف دست هاشو جلوی صورتم تکون داد +خب نظرت _نمی دونم ما با... نزاشت حرفم تموم بشه رو به مامانم گفت: +خاله..میگن میشه ساجده هم با عمه اینحا بمونه ؟؟؟ مامان نگاهی به من کرد و گفت: +نه عاطفه جان شما کنکور داری مزاحمت میشه ان شاءالله یوقت دیگه مزاحم میشیم عاطفه+نه خاله..چه مزاحمتی مامان خاتون+بزار بمونه حلیمه با من برمی گرده وا مامان خاتون چه مهربون شده بود...از تعجب همینجوری زل زده بودم به مامان خاتون مامان+والا من نمی دونم آقاصادق شما چی میگی؟ معلومه دیگه بابا که رو حرف مامان خاتون نه نمیاره پس موندنی شدم... نگاهی به علیرضا انداختم...به زمین زل زده بود و پشت سرِ هم نفس هاشو بیرون میداد...مشخص بود از پیشنهاد عاطفه راضی نیست. اصلا برام مهم نبود . گوشیم توی دستم لرزید گلرخ سرش رو آورد جلو گفت: +یار پیامِت داده بانو با شیطنت گفتم _شما معده ات خوب شد؟؟ +هاا لبخند دندون نمایی زدم گلرخ نیشگونی از بازوهام گرفت. زیرچشمی بهش نگاهی کردم و رمز گوشیم رو زدم (امیر:دختر عمو حالا که قراره اینجا بمونی لطفا در اون مورد هم با عاطفه خانم حرف بزن) سرم رو آوردم بالا و نگاهی بهش کردم. گوشیم رو از کنار خاموش کردم و سرم رو به معنای باشه براش تکان دادم. . 💚 💚 💚💚💚 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
Setareh _M: 💚💚💚 💚 💚 اول صبح بود که بابا اینا حرکت کردن به سمت شیراز.. عاطفه و علی هم خونه نبودند. توی اتاق حنین سادات کتاب 18بانو رو که از عاطفه گرفته بودم رو شروع کردم بخونم. پیشگفتار: حجاب ،جهاد زن است و سختی ان هزینه ای است که زن مسلمان برای تامین سلامت خود میپردازد، زیرا پوشش مانع نفوذ هوای نفس و نگاه الوده به حریم پاک زن میشود و گوهر هستی اش را در صدف پوشش محفوظ نگه میدارد . کتاب رو بستم خاستم برم سراع کتاب بعدی ولی با خودم گفتم بهتره یک نگاه به فهرست بندازم چشمم خورد به یکی از داستان هاش "سفر اجباری به قم " ،،،،،،،،،،، داشتم برای نهار سالاد کاهویی که زندایی گفته بود و درست میکردم که صدای در اومد. عاطفه از کتابخونه برگشته بود. مشغول تزیینش بودم که عاطفه با صدای بلند وارد شد +سلام بر همگی زن دایی گفت: +سلام عزیم برو مادر لباس هاتو در بیار عاطفه+چشم مامان جونم بعد هم رفت من هم مشغول تزیین سالاد شدم که صدای علیرضا اومد. با دایی و مامان خاتون که توی سالن نشسته بودن سلام علیک میکرد. معلوم بود داره به سمت آشپزخونه میاد. قبل از اینکه منو ببینه گفت: -سلامُ علیکم اُمي چه لحن عربی با مزه ای داشت. بعد هم امد گوشه روسری مادرش رو بوسید. چه رابطه ای داشتن! زن دایی-سلام علیکم سید علی جان ، خسته نباشی _سلام برگشت نگاهی به من کرد +سلام بعد هم پا تند کرد و رفت بیرون. پشت سرش عاطفه اومد داخل آشپزخانه.. +به به چه کردی ساجده خانوم تزییناتش رو نگاه کنید چشم کور کنه _اع مسخره نکن.. +مسخره چیه ،، باور کن راست میگم مگه نه مامان! زن دایی انیه هم نگاهی به تزییناتم کرد و با لبخند حرف عاطفه رو تایید کرد. عاطفه صندلی میز نهار خوری رو عقب کشید و نشست.. یک دونه خیار برداشت و در حالی ک میخورد گفت : +خب ساجده فردا شب اول مراسممون هست ... پارسال من خادم بودم....امسال شما هم همراه من خادم میشی. نگاهی بهش کردم _یعنی چی؟ +چی یعنی چی!؟ خب ببین ما تو هیئت بیشتر کارمون تو آشپزخونه اس...چای دم می کنیم و ظرف و ظروف رو می شوریم... موقع سخنرانی چایی با خرما پخش می کنم اگر بانی باشه به غیر از این ها باز هم پذیرایی داریم‌... بقیه کارا بیشتر با پسراست.. حالا امسال حضرت زهرا (س) هم قسمتت کرده که براش خادمی کنی..ان شاءالله حاجت دلت هم بده حالادوست داری؟ _برام جالبه...اره دوست دارم کارم که تموم شد رفتم تویِ سالن کنار حنین نشستم. داشت برنامه کودک میدید. منم محو تماشای تلوزیون شدم...عاشق برنامه کودک بودم...خیلی دوسش داشتم ..وقتی هم مشغود دیدن می شدم اصلا دیگه تو حال خودم نبودم . "علیرضا" سرم توی گوشیم بود و داشتم اخبار رو دنبال می کردم ....نفوذ داعش به دمشق.. لااله‌الا‌الله....خدا شر این حرومی ها رو کم کنه .... گوشی رو خاموش کردم و رفتم سمت تلوزیون...حنین جلوی تلوزیون داشت برنامه کودک میدید بوسه ای روی سرش زدم _حنین جان الان اخبار داره .. داداش اخبار رو ببینه بعد می زنم باشه!؟ +عیب نداره بزن منم اخبار ببینم تک خنده ای زدم . _آخه تو رو چه به اخبار.. برو داداش‌‌جان عروسک اش رو برداشت و رفتش سمت بابا.. به ثانیه نکشید که شبکه رو عوض کردم یهو صدای دختر حاج صادق بلند شد +اعع داشتم میدیدم چرا زدی رفت برگشتم ی نگاهی بهش کردم .. انگار خودشم خجالت کشید که سرش رو انداخت پایین و رفت. یعنی نفهمید من به حنین گفتم دارم شبکه رو عوض می کنم... عجب.. ،،،،،،، "ساجده" تو اتاق عاطفه نشسته بودم..سرم روگذاشته بودم روی زانوهام از ظهر از اتاق عاطفه بیرون نرفتم...حتی برای نهار هم گفتم میل ندارم ..اما عاطفه فهمید چرا نمیرم پایین برام غذارو آورد تو اتاق. تو فکر بودم که عاطفه اومد تو اتاق... دوباره نگاهش به من افتاد و شروع کرد به خندیدن _عاطفه نخند.. خیلی خجالت کشیدم +ساجده اشکالی نداره که...پیش اومده ..دست خودت نبوده که تو دنیای انیمیشن فرو رفته بودی دوباره شروع کرد به خندیدن بالشت کنارم رو برداشتم و پرت کردم سمت اش.. با عاطفه وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشا رو خوندیم. بعد از نماز ، عاطفه نماز استغاثه به حضرت مهدی (عج) رو خوند..انگار زمان خوندنش هم بعد از نماز مغرب و عشا بود.. منم طی نمازی که عاطفه می خوند ، شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا ،،،،،،،،،،،، . 💚 💚 💚💚💚 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
Setareh _M: 💚💚💚 💚 💚 بعد از نماز آماده شدیم تا بریم هیئت.. امشب شب اول بود ...مردها از قبل زودتر رفته بودند و قرار بود علیرضا بیاد دنبالمون.. یک مانتوی بلند مشکی پوشی و با روسری مشکی سرم کردم..امشب موهام رو کامل داخل روسری بردم اما خیلی وارد نبودم و هی سرش کج میشد یا موهام میزد بیرون..خیلی بهشون ور رفتم آخر سر عاطفه اومد جلوم ایستاد و با یک لبخند روسریم رو به صورت لبنانی با گیره روسری خودش بست. تو آینه به خودم نگاه کردم چقدر صورتم گرد شده بود از عاطفه تشکر کردم و باهم رفتیم پایین و سوار ماشین علیرضا شدیم... پیرهن مردونه مشکی پوشیده بود و آستین هاشو بالا زده بود و هیچ ساعت دستبندی هم دستش نبود فقط یک انگشتر عقیق زرد به دست داشت که بنظرم خیلی زیبا بود... علیرضا ضبط ماشین رو روشن کرد الحمدالله که نوکرتم الحمدالله که مادرمی الحمدالله از بچگی هام مادر سایه ی روی سرمی صلی الله علیک یا فاطمه(س) صلی الله علیک یت فاطمه(س) ،،،،،،، +خب امشب ساجده خانم ،طلبیده شده ی مادرم زهرا میخواد چایی بریزه عاطفه چادرش رو از سرش درآورد یک مانتو عربیه بلند پوشیده بود و شال اش هم لبنانی بسته بود. به کمک عاطفه سادات از مردم پذیرایی کردیم..حنین هم با همون چادر مشکی خوشگل اش حلوا پخش میکرد. تقریبا همه خانوم ها مشکی پوشیده بودن و چادری بودن...خانم هایی که سنشون زیاد بود تسبیح دستشون بود و ذکر میگفتن.... دختر بچه و پسر بچه ها جلو پایِ مادرشون نشسته بودن بیشترشون مشغول بازی با گوشی بودن.. کار نادرستی بود... به نظرم هر مادری وظیفه داره از بچه اش مراقبت کنه و گوشی دادن به بچه های به این کوچیکی قطعا براشون ضرر داره ... آخرهایِ سخنرانی بود که کار ما تموم شد.. کنار مامان خاتون زن دایی نشستیم تا بقول عاطفه از روضه و مداحی فیض ببریم. مداح شروع کرد به روضه خوندن از فاطمه زهرا می گفت از لحظه ای که بین در و دیوار؛ علی رو صدا میزد... از لحظه ای که توی کوچه های بنی هاشم؛ سیلی خورد... از غم علی وقتی یاس پر پرش رو از دست داد...وقتی جلوی چشم هاش ناموس اش رو کتک می زدن.... هرچی مداح می خوند سوز بقیه بیشتر می شد بیشتر گریه و ناله می کردن... همه جا تاریک بود...اشک جمع شده توی چشمم راه باز کرده بود و همینطور میریخت... دیگه نتونستم طاقت بیارم سرم رو گذاشتم روی زانوهام و بلند بلند گریه می کردم ... انگار که یک درد بزرگی توی سینه ام جمع شده باشه ... بعد از مداحی سینه زنی کردن توی مدت سینه زنی بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم .. ی ذره از قرمزی چشم هام کم شد. ،،،،،،، مراسم تموم شده بود و تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بودم.. عاطفه وارد شد. +اجرت با حضرت زهرا(س) ساجده جان امشب خیلی کمک کردی _خواهش می کنم کاری نکردم +ظرف ها که تموم شد بیا بریم راهرو رو خلوت کنیم... ظرف هارو تموم کردم و رفتم سمت راهرو در پشتیه مسجد رو باز کردیم و جوان ها و نوجوان ها یاالله کنان داخل می شدن و جعبه های غذا رو روی زمین میزاشتن علیرضا هم همراهشون اومد داخل . علیرضا به یک پسر هم سن و سال خودش اشاره کرد +رسول اون میز رو بیار غذا هارو بزاریم _چشم سید علیرضا به عاطفه اشاره کرد که بره پشت در تا خبرش کنه... +عاطفه من میرم تو آشپزخونه...با من کاری نداری فعلا _نه عزیزم برو رفتم تو آشپزخونه.. یک خانمی اومد سمتم +ببخشید شما فامیل خانواده ی افشار هستین؟ منظورش دایی اینا بود _بله سری تکون داد و از آشپزخونه خارج شد.. بی تفاوت نشستم و مشغول مرتب کردن کیفم شدم. ،،،،،،،، به جز مامان خاتون و زندایی و من و عاطفه و یکی از دوست هاش کسی دیگه ای نبود. داشتیم سه نفری حسینیه رو جمع و جور می کردیم که زندایی اومد +بچه ها زود باشید مرد ها میخوان بیان جارو بکش ان معذب ان.. نرگس دوست عاطفه خداحافظی کرد و رفت. ماهم کارارو تموم کردیم و رفتیم بیرون ،،،،،،،،،،،،، دایی جلوی در بود رفتیم کنار دایی تا علیرضا هم بیاد و برگردیم... دایی+دخترا شما هم برید از علی غذاهای خودتون و بگیرید و برگردید با عاطفه رفتیم سمت آشپزخونه ی آقایون _میگم عاطفه یوقت کسی تو نباشه +نه بابا کسی نیست اگر کسی باشه علیرضا خودش نمیزاره بریم داخل یاالله داداااش کجایی؟ علیرضا+با داخل بچه ها طرف زنونه ان رفتیم پیش علیرضا نزدیک به شصت هفتاد تا غذا هنوز مونده بود ... علیرضا از بین اش غذای من و عاطفه رو داد عاطفه+خب داداش ما بریم میایی؟ +یک لحظه عاطفه جان! . 💚 💚 💚💚💚 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
Setareh _M: 💚💚💚 💚 💚 بعد هم رفت و یک پاکت کاغذی برداشت و گرفت سمت من با تعجب داشتم بهش نگاه می کردم و طبق معمول سرش پایین بود... _این چیه؟؟ +چادر _یعنی میخواید بگید من بی حجابم +من قصد جسارت نداشتم ..نذر داشتم شب اول فاطمیه پنج تا چادر هدیه بدم ... حس کردم یکم تند رفتم بدون اینکه اون پاکت رو بگیرم برگشتم تا از حسینیه خارج بشم. داشتم کفش هامو می پوشیدم که عاطفه اومد کنارم +ساجده صبر کن علی قصد بدی نداشت بلند شدم ایستادم اشک توی چشم هام جمع شده بود با بغض گفتم _عاطفه من مثل شما نیستم ..مثل شما فکر نمی کنم من اصلا حضرت زهرا رو نمیشناسم +نمیشناختی ولی امشب دیدی چقد براش گریه کردی _خب چی شد الان +چی شد ساجده !!! نمیبینی یک شب برای درد حضرت زهرا و غربت علی گریه کردی چادرش رو بهت هدیه داد...تو به علیرضا نگاه نکن .. امشب حضرت زهرا این چادر رو بهت داده... بیا گلم بگیر.. این چادر قسمت تو شده پاکت رو از عاطفه گرفتم.. +علی ازم خواست ازت عذر خواهی کنم _نیازی نیست..من اشتباه متوجه شدم عاطفه منو محکم توی بغل اش گرفت +تو ریحانه ی خدایی ،،،،،،،،،،، جامون رو انداخته بودیم و میخواستیم بخوابیم...مثل هرشب عاطفه هم کنار من روی زمین می خوابید چون تخت اش یک نفره بود ... من روش نمی خوابیدم و عاطفه هم به رسم مهمون نوازی کنار من می خوابید.... _میگم عاطفه اون همه غذا اضافه رو چیکار می کنید؟؟ +خب این یک رازه کنجکاو شدم _چه رازی +نمی دونم یک رازه بین خودش و خدا تاحالا به کسی نگفته _آهآا خب بخوابیم دیگه عاطفه بلند شد و با بطریِ آبِ بالای سرش وضو گرفت و خوابید. تا صبح پهلو به پهلو می شدم خوابم نمیبرد ... فقط به حرف های عاطفه و هدیه ی حضرت زهرا (س) فکر می کردم آخر سر یک حمد خوندم سعی کردم بخوابم ،،،،،،،،، . 💚 💚 💚💚💚 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 یـــاس کـــبود💞: 🔺 روز ی یک صفحه تلاوت قرآن کریم هدیه به حضرت سیده نرجس خاتون و حضرت خدیجه سلام الله علیهما 💢 ۸ 🔸سوره مبارکه بقره 🌸اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 📖اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🌸اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 📖اَللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن 🌸اَللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن. ✨️اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ ،امُورِنا خَیْراً✨ 🌷 "روزی یک صفحه با قران کریم"
           👇تقویم نجومی جمعه👇 ✴️جمعه 👈 29 مهر/ میزان 1401 👈24 ربیع الاول 1444👈21 اکتبر 2022 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. 📛امروز برای امور زیر مناسب نیست: 📛مسافرت. 📛و ملاقات ها خوب نیست. 👶 مناسب زایمان نیست. 🚘مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👨مباشرت و انعقاد نطفه امروز : مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمندی با شهرت جهانی شود.ان شاالله. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه: امشب (شب شنبه) :حکمی مبنی بر کراهت یا استحباب وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی: 🌗 امروز قمر در برج سنبله است و برای امور زیر  نیک است: ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️و آغاز امور تعلیمی خوب است. 📛ولی ازدواج. 📛آغاز معالجه و درمان. 📛و امور صنعتی و زرگری خوب نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات،(سر و صورت) ، باعث اصلاح امور است 💉حجامت: خون دادن فصد و زالو انداختن یا ، زالو انداختن موجب دفع صفرا می شود. ✂️ ناخن گرفتن. جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚  دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود. ✴️️ وقت استخاره: در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴😴 تعبیر خواب: تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان"  است. یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا 4 https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۹ مهر ۱۴۰۱ میلادی: Friday - 21 October 2022 قمری: الجمعة، 24 ربيع أول 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️14 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️16 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️40 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️48 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ✅ با ما همراه شوید... 🔴 پویان؛ استعدادیابی نوجوانان استعدادیابی پیشرفته چند وجهی نوجوانان با سنجش ابعادی هوش، علاقه، شخصیت، مزاج و .... کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔻 زبان پاک و پاکیزه 🔻 قال الصادق علیه السلام : «يَا إِسْحَاقُ! صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِن» ✅ اي اسحاق! با منافق تعامل زباني داشته باش و دوستي‌ ات را براي مؤمن خالص کن. (من لایحضره الفقيه، ج4، ص404)  🌸 امام صادق علیه السلام می فرماید : با آدم منافقی که رو برو می شوی که زبانش با قلبش یکی نیست با او مصانعه کن . یعنی مثل خودش رفتار کن و با او مدارا کن . چون می خواهی از شرّ او و ضرر او ایمن بمانی و با او رو راست و صاف نباشی . ✅ گاهی منافق با زبانش با تو به نفاق می پردازد و گاهی هم یک دروغی را در ذهن تو جا می اندازد ، اما وقتی که با مؤمن مواجه می شوی، محبت خالصت را برای او قرار بده ، لازمه محبّت خالص این است که خیر او را بخواهی پشت سر و جلویش با او یکی باشی و اگر یک یهودی آمد با شما مجالست کرد با او خوب برخورد کن. زبان پاک و پاکیزه با دوست و دشمن چیزی است که اسلام به ما دستور داده است. [ شرح حدیث از (حفظه الله) در مقدمه درس خارج آذر96] کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
روز ✍رسول الله صلی الله علیه و آله می فرماید: شفاعتم فردای قیامت نصیب کسی نمی شود که نماز واجبش را به تاخیر می اندازد. حضرت عزرائیل سلام‌الله علیه،‌ شبانه‌ روز پنج بار به هر خانه نگاه می‌کند، پیامبر اکرم فرمودند: این پنج بار در اوقات پنجگانه نماز است تا ببیند آنها در موقع نماز، چه می‌کنند. هر خانه که در آن به نماز، در پنج وقت خود اهمیت داده شود، حضرت عزرائیل شهادتین را تلقین صاحب آن خانه می‌کند! خود حضرت عزرائیل شهادتین رو تلقین میکنن!!! 📚 امالی طوسی ،ج ۱، ص ۴۴۰ ‌‌‌‌✅کانال استاد دانشمند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✳ خدایا دیر آمدم اما... ✍ دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» .. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨