👌🏻 ضرب المثل اصطلاح «دری وری» گفتن!
🏛 ایرانیان در زمان هخامنشیان به زبان پارسی باستان سخن می گفتند و پس از آمدن اشکانیان این زبان تبدیل به زبان پهلوی شد و در زمان حکومت ساسانیان نیز این زبان به فارسی «دری» تبدیل شد، که در واقع فارسی دری زبان درباریان ساسانی به حساب می آمد.
⚔ پس از حمله اعراب به ایران، یزدگرد سوم به همراه بسیاری از درباریان به سمت خراسان و طبرستان فرار کردند تا در آنجا حکومتی تازه تاسیس کنند، اما یزدگرد به دست آسیابانی کشته شد و نتوانست به هدفش برسد ولی تعدادی از سردارن سپاه او همچون قارن توانستند حکومت های کوچک در این نواحی ایجاد کنند.
👥 این اتفاقات تاریخی باعث کوچک شدن دامنه تکلم مردم به زبان فارسی شد و تا قرن پنجم هجری قمری تنها مردم ساکن در ناحیه خراسان و حداکثر تا ری به زبان «فارسی دری» تکلم می کردند، همانطور که مشخص است اکثر شاعران و نویسندگان بزرگ ما در این دوره که به زبان فارسی شعر می گفتند، ساکن این خطه بودهاند.
🏞 از آنجاییکه ساکنان داخلی فلات ایران بیشتر به زبان عربی تکلم می کردند، در نتیجه وقتی کسی از نواحی متکلم به زبان دری مثل خراسان به قسمت های داخلی ایران می آمد چون زبانش برای دیگران قابل درک نبود می گفتند:
👌🏻 «دری وری» صحبت می کند، یعنی دارد به زبان دری سخن می گوید.
📚 اصطلاح «دری وری» که به معنای سخنان نامفهوم و بی معنی است از همین جا ریشه گرفته است.
📱گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
گل نرگس:
صبحی که شروعش با توست...خورشید دیگر اضافیست... !🌞السلام علیک یا فاطمه الزهرا
السلام علیک یا صاحب الزمان...
✿ اَلَّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِڪــَ الفَرَج ✿
🌹🌹🌹🌹🌹
به رسم هر روز صبح سلام
بر ارباب بی کفن روز مون رو شروع کنیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْك
َ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ الله
ُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْن
ِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌹🌹🌹🌹🌹
یارَبَّ الحُسَینِ، بِحَقِّ الحُسَینِ،اشفِ صَدرَ الحُسَینِ، بظُهورِالحُجَّة
🌹🍃اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَکَ،فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَکَ،لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَکَ،لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ ديني🌹🍃
یـــــامهــــــــــدی..
🌺 اَلَّلـــــهُمَّ عَجِّـــــل لِوَلیـــــِڪَ الفـــــَرَج
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَع
َ الرَّجاءُ ؛وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ؛واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْك
َ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْت
َنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم ؛فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَو
ْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان
ِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْث
َ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَة
َ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد
وَآلِه الطّاهِرينَ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في
هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلا
ً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فرجهم الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّک الْفَــــــــرَج بِحَقِ اَلْزِینَبْ سَلٰامُ اَللّهْ عَلَیْها
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دعای برکت روز:
امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آل
َ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل
ِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة
ِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ.بحار الأنوارج87/ص356
🌷طرح دوستی با امام زمان عج🌷
🌼هر چه زمان مي گذرد، مردمان زمين افسرده تر مي شوند!!!
اين خاصيت دلبستگي به زمـــــان است…
خوشا بحـــال آنان که؛ به جاي زمـــان، به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند ...🌼
🌸اَللّٰهُمَ عَجِّلْ لِوَليِّکَ الْفَرَج🌸
"دعای غریق"
«یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قلبی عَلی دِینِکَ»
ای خدای بخشنده! ای مهربان! ای دگرگون کننده دل ها! دلِ ما را بر دینت پایدار ساز.
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
⚜حکایتهای پندآموز⚜
💐 خلیفه چهارم💐
✨امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود روزی من و پیامبر در بعضی از کوچه های مدینه راه میرفتیم، ناگاه پیرمردی بلند قد که ریش انبوه داشت و چهار شانه بود، به ما برخورد کرد و بر پیامبر سلام کرد و بعد رو به من کرد و گفت سلام بر تو ای چهارمین خلیفه و رحمة الله و برکاته،
⁉️ به رسول خدا عرض کرد آیا چنین نیست یا رسول الله؟
💫 ایشان فرمود بله، چنین است، و آن مرد از ما گذشت،
✨من عرض کردم یا رسول الله این چه مطلبی بود که شیخ به من گفت و تصدیق شما چه معنایی داشت؟
💫فرمود الحمدلله تو متصف به این صفت هستی!
✳️چرا که خداوند در قرآن فرموده من در زمین خلیفه قرار میدهم، و آن خلیفه ای که روی زمین قرار داد، آدم علیه السلام بود،
✳️و حق تعالی در قرآن فرموده ای داود! ما تو را روی زمین خلیفه قرار داده ایم، پس بین مردم به عدالت حکم کن، پس داود علیه السلام دومین خلیفه باشد،
✳️و خداوند در قرآن حکایت موسی علیه السلام را نقل میکند که به هارون علیه السلام فرمود در قوم من خلیفه باش و اصلاح امور کن، پس هارون علیه السلام سومین خلیفه است که موسی او را برای خود جانشین قرار داد،
✳️و خداوند میفرماید اعلامی از سوی خدا و رسولش به سوی مردم در روز حج بزرگ عید قربان است، و تو یا علی تبلیغ کننده از جانب خدا و رسول او هستی!
و تو وصی و وزیر و قضا کننده ی دین و ادا کننده ی امانت از جانب من هستی!
نسبت تو به من مثل نسبت هارون به موسی است مگر اینکه دیگر پیامبری بعد از من نیست، پس تو چهارمین خلیفه هستی همانطور که پیرمرد بر تو سلام کرد،
⁉️آیا میدانی او چه کسی بود؟
✨ عرض کردم نه خیر،
💫فرمود او برادر تو خضر بود پس بدان.
📚عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۰
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 عیب حقیقی
در تفسیر شریف روح البیان آمده است که یکی از پادشاهان، تصمیم گرفت کاخ عظیمی بسازد که در جهان بی نظیر باشد. پس از ساخته شدن کاخ، از تمام مردم دعوت کرد که از کاخ دیدن نمایند و دفتری هم کنار در خروجی قرار داد، تا هر کس عیبی در کاخ مشاهده کرد، در آن بنویسد، تا عیب را برطرف کنند.
پس از پایان بازدیدها، وقتی شاه، دفتر را بررسی نمود، دید که تمام مردم از این قصر تعریف کرده اند، به جز دو نفر که به آن ایراد گرفته اند. شاه به دنبال آن دو فرستاد، وقتی که آنان حاضر شدند، از آنها پرسید: شما چه عیبی در این کاخ مشاهده کردید؟
آنها گفتند: این ساختمان دو عیب دارد که علاج و راه درمانی هم ندارد، ولی می ترسیم که با گفتن آن ها مورد خشم پادشاه قرار بگیریم. شاه گفت: نترسید و حرفتان را بگوئید.
آن ها گفتند: عیب اول، این است که این ساختمان عاقبت خراب می شود و عیب دیگر آنکه، صاحبش از آن جدا می شود.(می میرد.) برای مدتی اندک، دل به چه چیزی می بندی؟
📗 #گنجینه_معارف، ج 2
✍ محمد رحمتی شهرضا
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سؤال: برخی از سنی ها می گویند ما هم قبول داریم که در غدیر خم و جاهای دیگر پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان خلیفه خودش معرفی کرد اما از کجا خلافت بلافصل علی(ع) مشخص می شود؟ او یکی از جانشینان پیامبر است اما نه اولین بلکه چهارمین آنها!!
✅ پاسخ:
👌ادله ای که اثبات خلافت برای علی علیه السلام را می کند صراحتاً او را به عنوان خلیفه بلافصل پیامبر معرفی می کند مانند این کلام پیامبر که فرمود:
🔅«علی از من است و من از علی و او پس از من ولی و سرپرست همه مؤمنان است»؛
🔅«علی منی و انا منه و هو ولی کل مومن من بعدی».
📚 صحیح ترمذی، ج ۲، ص ۲۹۷.
📚 مسند احمد، ج ۴، ص ۴۳۷.
📚 مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۲۸.
📚 کنز العمال، ج ۶، ص ۴۰۱.
❓سوال می کنیم شما که می گویید علی پس از ابوبکر و عمر و عثمان خلیفه و سرپرست مردم است،آیا خلفای ثلاثه شما مومن بودند یا خیر؟
👌اگر مومن بودند که باید علی علیه السلام ولی و سرپرست آنها نیز باشد و اگر مومن نبودند که اصلا صلاحیت جانشینی و خلافت پیامبر گرامی را ندارند چه پیش از علی علیه السلام و چه پس از او.
👌و یا در حدیث غدیر پیامبر گرامی فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم علی مولا و سرپرست او است.
⚜ بی شک پیامبر گرامی بر ابوبکر و عمر و عثمان ولایت داشته است که طبق حدیث غدیر این ولایت را به علی علیه السلام تفویض کرده است و بر اساس آن علی علیه السلام حتی بر ابوبکر و عمر و عثمان نیز ولایت دارد و دیگر جایی برای ولایت خلفای ثلاثه باقی نمی ماند.
❌ گذشته از آنکه از اساس ولایت و خلافت داشتن خلفای ثلاثه از پیامبر گرامی منتفی است، زیرا بر اساس ادله متقن عقلی و روایات معتبر اهل سنت و تشیع، انتخاب امام و خلیفه پیامبر گرامی تنها بر عهده خداوند است که توسط پیامبرش، فرد مورد نظر را اعلام می کند.
❌ و به اعتقاد اهل سنت، پیامبر هیچ کس حتی خلفای ثلاثه را به عنوان جانشین و خلیفه خودش معرفی نکرده است، چنان که بخاری در صحیح خودش از عمر بن خطاب نقل می کند که خطاب به پسرش می گفت؛
🔅«اگر من برای بعد از خودم جانشینی معرفی نکنم (کار بدی نکرده ام) زیرا پیامبر خدا که برتر از من بود، برای پس از خودش جانشینی تعیین نکرد».
📚 صحیح بخاری، ج ۸، ص ۱۲۶.
📚 اما بر اساس اعتقاد تشیع و ادله معتبر قرآنی و روایات شیعه و اهل سنت، خلیفه پیامبر گرامی که رسول خدا صراحتا او را به عنوان جانشین بلافصل خود معرفی کرده است علی علیه السلام است و با وجود او هیچ کس صلاحیت خلافت و جانشینی از پیامبر گرامی را ندارد.
📱گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 محضر عالم
مردی از انصار، نزد رسول اکرم آمد و سؤال کرد: «یا رسول اللَّه! اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهره مند می شویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم از دیگری محروم می مانیم، شما کدام یک از این دو کار دوست می داری تا من در آن شرکت کنم؟»
رسول اکرم فرمود: «اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه غیر واجب و هزار درهم تصدق و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟ مگر نمی دانی به وسیله علم است که خدا اطاعت می شود و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت می گیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همان طور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است».
📗 #داستان_راستان، ج 2
✍ علامه شهید مرتضی مطهری
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#فوق_العاده
داستان جوانی که امام زمان (عج) مهمان منزلش میشود😍
این ماجرا مربوط به شخصی است که «حسن عراقی » نام داشت. او در زهد و معنویت به جایی رسید که همردیف بزرگان عصر خویش قرار گرفت و از جهت عبادت و معرفت و نیل به مقامات معنوی و کمالات روحی نامور گردید، وی حدود یکصد و سی سال در این جهان زیست و در مصر مدفون گردید.
عبدالوهاب شعرانی ، صاحب کتاب «یواقیت و جواهر» پس از گزارش این رویداد گوید: «حسن عراقی که به سعادت ملاقات امام عصر (ع) نائل آمد، گفت: من از حضرت مهدی(ع) پرسیدم: چند سال از عمر شما می گذرد؟
فرمودند: «فرزندم ، اکنون ششصد و بیست سال از عمر من سپری شده است.» سرگذشت حسن عراقی را دانشمندان شیعه و غیرشیعه نوشته اند، از جمله حدیث نگار بزرگ قرن سیزدهم مرحوم نوری طبرسی در دو کتاب ارزشمند «کشف الاستار» و «النجم الثاقب » ثبت نموده است.
سالها پیش ، در شهر دمشق ، پایتخت کشور سوریه زندگی می کردم. کارم عبابافی بود و از این طریق امرار معاش می نمودم. سن زیادی نداشتم. جوانی بود و غفلت و دوستانی که در ساعات فراغت با آنان سرگرم تفریح می شدم و به لهو و لعب می پرداختم . ما از گناه پروایی نداشتیم و فکر و ذکرمان خوشگذرانی و هوسرانی بود.
آن روز جمعه بود و من به شیوه همیشگی با دوستان همفکرم گرد آمدیم و دسته جمعی مشغول لهو و لعب شدیم. میل به میگساری و عیاشی در ما تمامی نداشت. ناگهان در اوج خوشی و غفلت احساسی غریب بر وجودم مستولی شد. گویی، از خوابی سنگین بیدار شده بودم، بر خویشتن نهیب زدم: تو برای این سرگرمیها و هوسبازیها آفریده شده ای!؟
همان جا خداوند قلبم را تکان داد، مرا متنبه ساخت و پلیدی گناه و زشتی اتلاف عمر و بیهودگی و بی بندوباری را برایم آشکار نمود و از تیرگی باطن نجاتم داد.
در پی این دگرگونی روحی و تحول فکری بی درنگ برخاستم ، پیاله شراب و بزم عیش و بساط گناه را ترک کردم و از رفقا و جمعشان گریختم.
هر چه دوستان هم پیاله و رفیقان سفره انس دنبالم دویدند اعتنایی نکردم تا مایوس شدند و از من دل بریدند. جمعه بود و روز عبادت ، وقت توبه بود و هنگام ندامت . تصمیم گرفتم به مسجد بروم و انقلاب درونی و بارقه های معنوی را با حال و هوای خانه خدا و فضای ملکوتی آن در هم آمیزم.
از این رو راهی مرکز شهر شدم و به طرف مسجد جامع دمشق حرکت کردم . مسجد دمشق، بزرگترین و عظیم ترین مسجد کشورهای اسلامی است که ولید بن عبدالملک بن مروان در سال 87 یا 88 ق بنای آن را آغاز کرد و به جامع اموی نیز شهرت دارد.
وقتی وارد مسجد شدم، دیدم شخصی در کرسی خطابه قرار گرفته و برای مردم سخنرانی می کند. قدری جلوتر رفتم و به سخنانش گوش دادم، او درباره حضرت مهدی(ع) صحبت می کرد و زمان ظهورش را شرح می داد.
خوب که متوجه مطالب خطیب شدم ، به آنچه درباره صاحب الزمان(ع) می گفت گوش جان سپردم و به گفته هایش دل دادم.
حالت عجیبی به من دست داد. احساس کردم امام زمان را خیلی دوست دارم. یکباره مهرش در جانم ریخت و قلبم سرشار از محبت او گردید.
آن روز گذشت. در پی آن سیر نفسانی و تحول روحی لهو و لعب را ترک کردم ، دست از گناه شستم، گرد معصیت از صفحه دل زدودم و آرامش خاطر یافتم.
اما سوز دیگری در درونم بر پا گردید، چیزی که وجودم را تسخیر کرد و بسان شعله فروزنده ای جانم را مشتعل ساخت. آن سوز ، سوز محبت بود و آن شعله ، بارقه های امید و آتش عشق به وصال محبوب.
مهر حضرت مهدی(ع) و عشق دیدار او و امید لقای آن مهر تابان و جلوه پر فروغ یزدان ، در ژرفای قلبم موج می زد . روز به روز علاقه و اشتیاقم بیشتر می شد و چنان شیفته وصال دلدار گردیدم که در تمام سجده هایم او را طلب می کردم و هرگز سجده ای نرفتم که از درگاه خداوند سبحان دیدار امام زمان را درخواست نکنم و لقایش را نجویم.
یک سال گذشت. در طول این دوازده ماه هرگز از یاد محبوبم غافل نماندم. همواره در پی او می گشتم و اشک فراق می ریختم ، در خلال دعاها و عبادتهایم توفیق دیدار او را از پروردگار می خواستم و هر بار در سجود به درگاه خدا می نالیدم و با تمام وجود تشرف به خدمت حضرتش رامسئلت می نمودم.
روزها و شبها بدین منوال سپری می شد تا آنکه یک شب در مسجد جامع دمشق ، نماز مغرب را به جاآوردم و سپس مشغول نماز مستحبی شدم. بعد از فراغ به حال خود نشسته بودم که ناگهان احساس کردم دستی روی شانه ام قرار گرفت. تکانی خوردم و صورتم را برگرداندم، آقایی را دیدم پشت سرم نشسته و دستش را بر شانه ام نهاده، بی مقدمه به من فرمود: «فرزندم خدا دعایت را اجابت نمود، چه می خواهی؟»
#ادامه_دارد 👇
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#کپی_بدون_لینک_ممنوع👆
#قسمت_دوم
داستان جوانی که امام زمان(عج) مهمان منزلش میشود😍
برگشتم و لحظه ای به او خیره شدم، عمامه ای همانند عمامه مردم غیر عرب و جامه ای گشاد و بلند از پشم شتر به روی لباسهایش در برداشت. پرسیدم: شما کیستید؟
با لحن ملایم و آهنگ دلپذیری فرمود:
«من مهدی هستم.»
بی درنگ دست آن حضرت را بوسیدم و گفتم:
همراه من به خانه ام تشریف بیاورید و منت نهاده با قدوم مبارکتان سرای مرا منور سازید.
آقا در کمال مهربانی و نهایت بزرگواری دعوت مرا پذیرفتند و فرمودند: «بله، خواهم آمد.»
سپس در خدمت مولی رهسپار منزل شدم. وقتی حضرت درون خانه تشریف آوردند، دستور دادند جایی را برایم اختصاص بده که تنها باشم و هیچ کس غیر از خودت بدان راه نیابد.
من اطاقی را مخصوص آن حضرت قرار دادم و خود نیز گوش به فرمانش کمر خدمت بستم تا هر چه فرماید انجام دهم و جانم را از سرچشمه زلال هدایت و معارف روح پرور ولایتش سیراب سازم.
حضرت بقیة الله(ع) یک هفته در خانه ام ماندند و به تعلیم و تربیت و ارشادم بذل عنایت نمودند.
در مدت این هفت شبانه روز اذکار و اورادی به من آموختند و فرمودند: «دعای خود را به تو یاد می دهم که هر روز بخوانی و ان شاءالله بدان مداومت نمایی.» آنگاه چنین توصیه کردند: «یک روز را روزه می داری و یک روز را افطار می کنی ، هر شب پانصد رکعت نماز می خوانی و به بستر استراحت نمی روی مگر خواب بر تو غلبه کند.»
من با شوق فراوان دستورالعمل و برنامه ای را که حضرتش تعلیمم نمودند پذیرفتم و به انجام آن پرداختم هر شب پشت سر امام زمان(ع) می ایستادم و پانصد رکعت نماز به جا می آوردم، هرگز عبادت را ترک نمی کردم و به بستر نمی رفتم مگر وقتی که خواب بر من غالب می شد و بی اختیار خوابم می برد.
سرانجام پس از یک هفته اراده رفتن نمودند و به من فرمودند: «حسن از حالا به بعد با هیچ کس رفاقت و همنشینی نکن ، زیرا آنچه آموختی برای رستگاری و برنامه زندگی ات کافی است و به دیگری احتیاج نداری هر مطلب و سخنی نزد هر که باشد ، از آنچه در محضر ما به دست آوردی پایین تر است و از حقایق و معارفی که از ما به تو رسیده ، کمتر است، بدین خاطر زیر بار منت هیچ کس نرو و از احدی راه مجو که فایده ای ندارد و به حالت سودی نبخشد.»
عرض کردم: اطاعت می کنم، گوش به فرمان شما هستم و آنچه را دستور دادید مو به مو انجام خواهم داد. آنگاه حضرت از منزل بیرون رفتند و من نیز پشت سر ایشان خارج شدم تا با امام زمانم خداحافظی کنم و آن بزرگوار را بدرقه نمایم. اما همین که در آستانه در قرار گرفتم مرا نگهداشتند و فرمودند: «از همین جا». من همان جا کنار در ایستادم امام تشریف بردند و نگاه من بدرقه راهشان بود تا از نظرم ناپدید شدند.
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
👈 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
#کپی_بدون_لینک_ممنوع👆
#فوق_العاده
داستان شهیدی که برای دفاع از حجاب ، هنگام تدفینش زنده شد...
شهید علی ذاکری بچه تهران که پدر و مادر او هر دو دکتر بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر…
راوی میگه: بنده منزل این شهید رفته ام و حکایت را از نزدیک دیده ام و اول این ماجرا را شیخ حسین انصاریان بالای منبر گفتند و من حساس شدم و این موضوع را دنبال کردم.
دو تا خواهر دارد که بد حجاب اند و بد حیا اند و دوست پسر دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر …
این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران نصیحت می کند ، خواهران گوش نمی کنند.
این شهید متوسل می شود که خدایا من را از این اوضاع نجات بده .
شب در خواب یک روحانی سید را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا دانشگاه امام حسین که اینجا دانشجو می پذیرد.
آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین(ع) تهران تاسیس نشده بود.
می رود که خوابش را تعبیر کند ، پیش نمار مسجد محله او می گوید : دانشگاه امام حسین(ع) یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار خواهش و التماس در جبهه ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود و شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد:
آن قدر وصیت نامه دو صفحه ای این شهید را خوانده ام که آن را حفظ شده ام .
این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم، چرا که می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را قبول ندارند.
از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که آوردند پس از تشییع جنازه در بهشت زهرا تهران ، بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و به بهشت زهرا خواهند امد.
جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، تلقین قبر را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه پدر و مادر و خواهران من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من گناه باشد به قدرت پروردگار باید زنده شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی ..
رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شهید شود ؟ اگر جنازه اش را آوردند چه ؟ اگر لبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟ و...
ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟
با خود گفتیم : هر چه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است.
به محض اینکه تلقین رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد..
لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از بهترین پزشکان کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای جذب خواهران تلاش می کنند و…
حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام خون شهدا هم دارد.
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
#کپی_بدون_لینک_ممنوع👆
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
✨✨🌟🌼🌟✨✨
📔 داستانی واقعی و آموزنده ومؤثر💫💫
بخوانید 📖 تا بیاموزید 👇
استاد فرزانه ای به خوبی و خوشی با خانواده اش زندگی می کرد، زنی بسیار وفادار و دو پسر عزیز داشت. زمانی به خاطر کارش مجبور شد چندین روز از خانه دور بماند. در آن مدت هر دو فرزندش در یک تصادف اتومبیل کشته شدند. مادر بچّه ها در تنهایی رنج فقدان فرزندانش را تحمّل کرد. امّا از آنجا که زن نیرومندی بود و به خدا ایمان و اعتقاد داشت، با متانت و شجاعت این ضربه را تحمّل کرد. اما چطور می توانست این خبر هولناک را به شوهرش بدهد. شوهرش هم به اندازه ی او مؤمن بود، امّا او مدّتی پیش بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان بستری شده بود و همسرش می ترسید خبر این فاجعه، باعث مرگ او بشود. تنها کاری که از دست زن بر می آمد، این بود که به درگاه خدا دعا کند تا بهترین راه را نشانش بدهد. شبی که قرار بود شوهرش برگردد، باز هم دعا کرد و سرانجام دعایش اجابت شد و پاسخی گرفت.
روز بعد، استاد به خانه برگشت، همسرش را سلام واحوال پرسی کرد و سراغ بچّه ها را گرفت. زن به او گفت فعلا نگران آن ها نباشد و حمّام بگیرد و استراحت کند.
💛💫
کمی بعد، نشستند تا ناهار بخورند. زن احوال سفر شوهرش را پرسید و او هم برای همسرش از لطف خدا گفت و باز سراغ بچّه ها را گرفت.
همسرش با حالت عجیبی گفت: نگران بچّه ها نباش، بعدا به آن ها می رسیم. اوّل برای حل مشکلی جدّی، به کمکت احتیاج دارم.
استاد با اضطراب پرسید: چه اتّفاقی افتاده؟ به نظرم رسید که مضطربی، بگو در چه فکری، مطمئنّم به لطف خدا می توانیم هر مشکلی را با هم حل کنیم.
زن گفت: در مدّتی که نبودی، دوستی سراغمان آمد و دو جواهر بسیار با ارزش پیش ما گذاشت تا نگه داریم. جواهرات بسیار زیباییست! تا حالا چیزی به این قشنگی ندیدم. حالا آمده تا جواهراتش را پس بگیرد و من نمی خواهم آن ها را پس بدهم. خیلی دوستشان دارم. چکار باید بکنم؟
💛💫
استاد گفت: اصلا رفتارت را درک نمی کنم! تو هیچ وقت زن بی تعهدّی نبوده ای.
زن گفت: آخر تا حالا جواهری به این زیبایی ندیده ام! فکر جداشدن از آن ها برایم سخت است.
استاد با قاطعیت گفت: هیچ کس چیزی را که صاحبش نباشد، از دست نمی دهد. نگهداشتن این جواهرات یعنی دزدیدن آن ها، جواهرات را پس می دهیم و بعد کمکت می کنم تا فقدانش را تحمّل کنی. همین امروز اینکار را با هم می کنیم.
زن گفت: هرچه تو بگویی عزیزم، جواهرات را بر می گردانیم. در واقع، قبلا آن ها را پس گرفته اند. این دو جواهر ارزشمند، پسران ما بودند. خدا آن ها را به ما امانت داد، وقتی تو در سفر بودی، آن ها را پس گرفت.
استاد قضیه را فهمید، همسرش را در آغوش کشید و با هم گریه کردند. او پیام را دریافته بود و از آن روز به بعد، سعی کردند فقدان فرزندانشان را با هم تاب بیاورند.
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا
صبر جمیل داشته باش (و جزع و فزع و یأس و نومیدی به خود راه مده).
✨✨🌟🌼🌟✨✨گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza