#قسمت_دوم
داستان جوانی که امام زمان(عج) مهمان منزلش میشود😍
برگشتم و لحظه ای به او خیره شدم، عمامه ای همانند عمامه مردم غیر عرب و جامه ای گشاد و بلند از پشم شتر به روی لباسهایش در برداشت. پرسیدم: شما کیستید؟
با لحن ملایم و آهنگ دلپذیری فرمود:
«من مهدی هستم.»
بی درنگ دست آن حضرت را بوسیدم و گفتم:
همراه من به خانه ام تشریف بیاورید و منت نهاده با قدوم مبارکتان سرای مرا منور سازید.
آقا در کمال مهربانی و نهایت بزرگواری دعوت مرا پذیرفتند و فرمودند: «بله، خواهم آمد.»
سپس در خدمت مولی رهسپار منزل شدم. وقتی حضرت درون خانه تشریف آوردند، دستور دادند جایی را برایم اختصاص بده که تنها باشم و هیچ کس غیر از خودت بدان راه نیابد.
من اطاقی را مخصوص آن حضرت قرار دادم و خود نیز گوش به فرمانش کمر خدمت بستم تا هر چه فرماید انجام دهم و جانم را از سرچشمه زلال هدایت و معارف روح پرور ولایتش سیراب سازم.
حضرت بقیة الله(ع) یک هفته در خانه ام ماندند و به تعلیم و تربیت و ارشادم بذل عنایت نمودند.
در مدت این هفت شبانه روز اذکار و اورادی به من آموختند و فرمودند: «دعای خود را به تو یاد می دهم که هر روز بخوانی و ان شاءالله بدان مداومت نمایی.» آنگاه چنین توصیه کردند: «یک روز را روزه می داری و یک روز را افطار می کنی ، هر شب پانصد رکعت نماز می خوانی و به بستر استراحت نمی روی مگر خواب بر تو غلبه کند.»
من با شوق فراوان دستورالعمل و برنامه ای را که حضرتش تعلیمم نمودند پذیرفتم و به انجام آن پرداختم هر شب پشت سر امام زمان(ع) می ایستادم و پانصد رکعت نماز به جا می آوردم، هرگز عبادت را ترک نمی کردم و به بستر نمی رفتم مگر وقتی که خواب بر من غالب می شد و بی اختیار خوابم می برد.
سرانجام پس از یک هفته اراده رفتن نمودند و به من فرمودند: «حسن از حالا به بعد با هیچ کس رفاقت و همنشینی نکن ، زیرا آنچه آموختی برای رستگاری و برنامه زندگی ات کافی است و به دیگری احتیاج نداری هر مطلب و سخنی نزد هر که باشد ، از آنچه در محضر ما به دست آوردی پایین تر است و از حقایق و معارفی که از ما به تو رسیده ، کمتر است، بدین خاطر زیر بار منت هیچ کس نرو و از احدی راه مجو که فایده ای ندارد و به حالت سودی نبخشد.»
عرض کردم: اطاعت می کنم، گوش به فرمان شما هستم و آنچه را دستور دادید مو به مو انجام خواهم داد. آنگاه حضرت از منزل بیرون رفتند و من نیز پشت سر ایشان خارج شدم تا با امام زمانم خداحافظی کنم و آن بزرگوار را بدرقه نمایم. اما همین که در آستانه در قرار گرفتم مرا نگهداشتند و فرمودند: «از همین جا». من همان جا کنار در ایستادم امام تشریف بردند و نگاه من بدرقه راهشان بود تا از نظرم ناپدید شدند.
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
👈 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
#کپی_بدون_لینک_ممنوع👆
#فوق_العاده
داستان شهیدی که برای دفاع از حجاب ، هنگام تدفینش زنده شد...
شهید علی ذاکری بچه تهران که پدر و مادر او هر دو دکتر بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر…
راوی میگه: بنده منزل این شهید رفته ام و حکایت را از نزدیک دیده ام و اول این ماجرا را شیخ حسین انصاریان بالای منبر گفتند و من حساس شدم و این موضوع را دنبال کردم.
دو تا خواهر دارد که بد حجاب اند و بد حیا اند و دوست پسر دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر …
این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران نصیحت می کند ، خواهران گوش نمی کنند.
این شهید متوسل می شود که خدایا من را از این اوضاع نجات بده .
شب در خواب یک روحانی سید را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا دانشگاه امام حسین که اینجا دانشجو می پذیرد.
آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین(ع) تهران تاسیس نشده بود.
می رود که خوابش را تعبیر کند ، پیش نمار مسجد محله او می گوید : دانشگاه امام حسین(ع) یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار خواهش و التماس در جبهه ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود و شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد:
آن قدر وصیت نامه دو صفحه ای این شهید را خوانده ام که آن را حفظ شده ام .
این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم، چرا که می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را قبول ندارند.
از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که آوردند پس از تشییع جنازه در بهشت زهرا تهران ، بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و به بهشت زهرا خواهند امد.
جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، تلقین قبر را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه پدر و مادر و خواهران من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من گناه باشد به قدرت پروردگار باید زنده شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی ..
رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شهید شود ؟ اگر جنازه اش را آوردند چه ؟ اگر لبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟ و...
ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟
با خود گفتیم : هر چه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است.
به محض اینکه تلقین رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد..
لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از بهترین پزشکان کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای جذب خواهران تلاش می کنند و…
حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام خون شهدا هم دارد.
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
#کپی_بدون_لینک_ممنوع👆
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
✨✨🌟🌼🌟✨✨
📔 داستانی واقعی و آموزنده ومؤثر💫💫
بخوانید 📖 تا بیاموزید 👇
استاد فرزانه ای به خوبی و خوشی با خانواده اش زندگی می کرد، زنی بسیار وفادار و دو پسر عزیز داشت. زمانی به خاطر کارش مجبور شد چندین روز از خانه دور بماند. در آن مدت هر دو فرزندش در یک تصادف اتومبیل کشته شدند. مادر بچّه ها در تنهایی رنج فقدان فرزندانش را تحمّل کرد. امّا از آنجا که زن نیرومندی بود و به خدا ایمان و اعتقاد داشت، با متانت و شجاعت این ضربه را تحمّل کرد. اما چطور می توانست این خبر هولناک را به شوهرش بدهد. شوهرش هم به اندازه ی او مؤمن بود، امّا او مدّتی پیش بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان بستری شده بود و همسرش می ترسید خبر این فاجعه، باعث مرگ او بشود. تنها کاری که از دست زن بر می آمد، این بود که به درگاه خدا دعا کند تا بهترین راه را نشانش بدهد. شبی که قرار بود شوهرش برگردد، باز هم دعا کرد و سرانجام دعایش اجابت شد و پاسخی گرفت.
روز بعد، استاد به خانه برگشت، همسرش را سلام واحوال پرسی کرد و سراغ بچّه ها را گرفت. زن به او گفت فعلا نگران آن ها نباشد و حمّام بگیرد و استراحت کند.
💛💫
کمی بعد، نشستند تا ناهار بخورند. زن احوال سفر شوهرش را پرسید و او هم برای همسرش از لطف خدا گفت و باز سراغ بچّه ها را گرفت.
همسرش با حالت عجیبی گفت: نگران بچّه ها نباش، بعدا به آن ها می رسیم. اوّل برای حل مشکلی جدّی، به کمکت احتیاج دارم.
استاد با اضطراب پرسید: چه اتّفاقی افتاده؟ به نظرم رسید که مضطربی، بگو در چه فکری، مطمئنّم به لطف خدا می توانیم هر مشکلی را با هم حل کنیم.
زن گفت: در مدّتی که نبودی، دوستی سراغمان آمد و دو جواهر بسیار با ارزش پیش ما گذاشت تا نگه داریم. جواهرات بسیار زیباییست! تا حالا چیزی به این قشنگی ندیدم. حالا آمده تا جواهراتش را پس بگیرد و من نمی خواهم آن ها را پس بدهم. خیلی دوستشان دارم. چکار باید بکنم؟
💛💫
استاد گفت: اصلا رفتارت را درک نمی کنم! تو هیچ وقت زن بی تعهدّی نبوده ای.
زن گفت: آخر تا حالا جواهری به این زیبایی ندیده ام! فکر جداشدن از آن ها برایم سخت است.
استاد با قاطعیت گفت: هیچ کس چیزی را که صاحبش نباشد، از دست نمی دهد. نگهداشتن این جواهرات یعنی دزدیدن آن ها، جواهرات را پس می دهیم و بعد کمکت می کنم تا فقدانش را تحمّل کنی. همین امروز اینکار را با هم می کنیم.
زن گفت: هرچه تو بگویی عزیزم، جواهرات را بر می گردانیم. در واقع، قبلا آن ها را پس گرفته اند. این دو جواهر ارزشمند، پسران ما بودند. خدا آن ها را به ما امانت داد، وقتی تو در سفر بودی، آن ها را پس گرفت.
استاد قضیه را فهمید، همسرش را در آغوش کشید و با هم گریه کردند. او پیام را دریافته بود و از آن روز به بعد، سعی کردند فقدان فرزندانشان را با هم تاب بیاورند.
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا
صبر جمیل داشته باش (و جزع و فزع و یأس و نومیدی به خود راه مده).
✨✨🌟🌼🌟✨✨گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
#مشاوره_و_تربیت
✅ حضرت ابراهيم و مراعات حال همسر اول
💠حضرت ابراهيم (عليه السلام) پسر تارخ، پدر جماعت بسيار و محبوب و دوست خدا (خليل الله) از پيامبران اولوالعزم بوده و رسالتي جهاني داشته است. طوري كه هر سه دين توحيدي جهان امروز (اسلام، مسيحيت و يهوديت) را اديان ابراهيمي مي نامند. از آن حضرت به بزرگي و عظمت ياد مي كنند و پيامبران و امامان معصوم از نسل وي مي باشند.
حضرت ابراهيم (عليه السلام) دو همسر داشت به نام هاي «ساره» كه همسر اول آن حضرت بود و هاجر كه كنيز بود و به عنوان همسر دوم محسوب مي شد. از آنجا كه ابراهيم و ساره بچه دار نمي شدند آن حضرت به سفارش ساره با هاجر كه كنيز خودشان بود ازدواج كرد تا بچه دار شوند و در نتيجه خداوند از اين ازدواج فرزندي به آنها داد كه نام او را اسماعيل نهادند كه از آيات قرآن كريم مي توان دريافت كه اين پسر قبل از هجرت در مكه متولد شده است: آنجا كه خداوند از زبان ابراهيم مي فرمايند: «پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي، در كنار خانه اي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند. تو دل هاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده شايد آنان شكر تو را به جاي آورند».(1)
💠ابراهيم از ساره صاحب فرزند نبود به درخواست او با هاجر ازدواج كرد هنگامي كه هاجر بچه دار شد و هنوز ساره صاحب فرزند نشده بود، ناراحت و غمگين شد. در نتيجه از حضرت ابراهيم تقاضا كرد هاجر را از نزد او ببرد. خداوند به ابراهيم دستور داد كه هاجر را با فرزند شيرخوارش به سرزمين مكه ببرد. حضرت ابراهيم نيز طبق فرمان خداوند عمل نموده و خانواده خود، هاجر و اسماعيل، را به سرزمين مكه برده و در پناه خداوند رهايشان كرد و خود دنبال مأموريت خويش و تبليغ دين الهي رفت.(2)
💠پس از اين كه سال ها از اين قضيه سپري شد و ابراهيم به سنين پيري رسيد و اسماعيل رشد يافته به سنين جواني رسيد و با قبيله جرهمي وصلت كرد، ابراهيم دوباره به دستور خداوند براي بناي كعبه و انجام دادن يكسري از امتحانات ديگر عازم سرزمين مكه شد و با كمك و مساعدت اسماعيل كعبه را تجديد بنا نمود و مأمور شد كه فرزند بعد از اين واقعه حضرت ابراهيم به طرف سرزمين شام و فلسطين مراجعت نمود و در آن ديار مقيم شد و به امورات دعوت و رسالت و كارهاي روز مره خود مشغول شد و در آخرين سال هاي عمر ابراهيم، آن حضرت به خواست همسر اولش «ساره» دعا كرد و از خداوند فرزندي طلب نمود كه خداوند دعاي حضرتش را مستجاب نمود و حضرت اسحاق را به آن حضرت اعطا نمود. مي توان گفت كه اسحاق به عنوان جايزه اي از طرف خداوند براي ابراهيم ـ عليه السلام ـ در مقابل زحمات طاقت فرساي آن حضرت بود.«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ... ؛ و اسحاق را به وي بخشيديم.» (3)
🔰منبع:
1. ابراهيم : 37.
2. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج1، ص288.
3. انبياء : 72.
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
•┈••✾♥️🍃🌼🍃♥️✾••┈•
گل نرگس:
صبحی که شروعش با توست...خورشید دیگر اضافیست... !🌞السلام علیک یا فاطمه الزهرا
السلام علیک یا صاحب الزمان...
✿ اَلَّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِڪــَ الفَرَج ✿
🌹🌹🌹🌹🌹
به رسم هر روز صبح سلام
بر ارباب بی کفن روز مون رو شروع کنیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْك
َ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ الله
ُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْن
ِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌹🌹🌹🌹🌹
یارَبَّ الحُسَینِ، بِحَقِّ الحُسَینِ،اشفِ صَدرَ الحُسَینِ، بظُهورِالحُجَّة
🌹🍃اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَکَ،فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَکَ،لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَکَ،لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ ديني🌹🍃
یـــــامهــــــــــدی..
🌺 اَلَّلـــــهُمَّ عَجِّـــــل لِوَلیـــــِڪَ الفـــــَرَج
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَع
َ الرَّجاءُ ؛وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ؛واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْك
َ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْت
َنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم ؛فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَو
ْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان
ِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْث
َ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَة
َ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد
وَآلِه الطّاهِرينَ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في
هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلا
ً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فرجهم الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّک الْفَــــــــرَج بِحَقِ اَلْزِینَبْ سَلٰامُ اَللّهْ عَلَیْها
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دعای برکت روز:
امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آل
َ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل
ِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة
ِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ.بحار الأنوارج87/ص356
🌷طرح دوستی با امام زمان عج🌷
🌼هر چه زمان مي گذرد، مردمان زمين افسرده تر مي شوند!!!
اين خاصيت دلبستگي به زمـــــان است…
خوشا بحـــال آنان که؛ به جاي زمـــان، به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند ...🌼
🌸اَللّٰهُمَ عَجِّلْ لِوَليِّکَ الْفَرَج🌸
"دعای غریق"
«یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قلبی عَلی دِینِکَ»
ای خدای بخشنده! ای مهربان! ای دگرگون کننده دل ها! دلِ ما را بر دینت پایدار ساز.
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گوشت فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها بر درندگان حرام است....!
👌در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.
آن زن گفت : رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست.
متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه.
آنان به متوکل گفتند : هادی را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
امام حاضر شدند و فرمودند: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است.
متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟
امام فرمود: بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.
متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟!
نردبانی آوردند و امام داخل قفس رفتن و در داخل قفس شش شیر درنده بود.
وقتی امام داخل شدن شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.
وزیر متوکل به او گفت : زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.
متوکل از امام هادی (علیه السلام ) خواستند که بیرون بیاید و امام بیرون آمد. امام فرمودند : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت : من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این کار وا داشت و مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت...
📚 منابع↯
بحارالانوار ج۵۰ ، ص۱۴۹
منتهی الامال ج۲ ، ص۶۵۴
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
🌼🌸🍀🌼🌸
🔻کسانی که بر گردنِ خدا حق دارند🔻
⚡️ پیامبر اکرم (ص) فرمودند: روز قیامت که میشود، از سوی خداوند متعال خطاب میرسد:📣
✦ «مَنْ کَانَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ، فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ.»
👈 هر کس که بر گردنِ خدا حق دارد، وارد بهشت شود.🙂
همه تعجّب میکنند.😧😳
خطاب میرسد:📣
☝️هر کس که هنگامِز نزاع و درگیری، از خود بخشش نشان داده، و #عفو کرده، تا مسأله اصلاح شود، بر گردنِ خدا حق دارد.❤️
بعد پیغمبر فرمود:
✦ «الْعَافُونَ عَنِ النَّاسِ، یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ.»
👈 کسانی که از لغزشهای مردم میگذرند و #عفو میکنند، بدونِ حساب وارد بهشت میشوند.😇
👌 چون خدا در قرآنش، پاداشِ چنین شخصی را بر عهده گرفته، که از فضلِ بی پایانش مرحمت کند:↶
🕋 فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ (شوری/۴۰)
🍃 هر کس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست.
📚 کتاب شریفِ تفسیر مجمع البیان.
✨✨✨✨✨
انسان باید خیلی کوچیک باشه، که این مدال و این جایگاه رو رها کنه، و بگه:
😤 نه، من نمیبخشم..
😠 من میخوام دلم خنک بشه..
❌این خیلی زشته...😱
🍃 خدا میگه «أَجْرُهُ عَلَى اللهِ»
💫 تو ببخش، من باهات حساب میکنم.
🍃 انگار خدا خودش رو مدیونِ چنین کسی میدونه، و میگه اجرت با منه.
❌ ولی ما دستِ خدا رو پَس میزنیم و میگیم:👇
😡 «میخوام دلم خنک بشه.»
#کسانیکهبرگردنخداحقدارند، #معارفقرآن، #عفو، #گذشت، #کینه، #سبکزندگی.
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
⛔️ شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد ⛔️
دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید :
🔸 یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…
لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم.
من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به
بعد برای خدا گریه میکنم.
حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
🌹شادی روح مطهرش صلوات
#شهید_احمد_علی_نیری
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza
💠❓📚 ✍🏻💠 پــرســمــان
❓آیا راست است که پس از آن که پیامبر(ص)، علی (ع) را در غدیر به عنوان امام معرفی کرد کسی آمد به نزد پیامبر و به ان انتخاب اعتراض کرد و خداوند هم سنگی از آسمان فرو فرستاد که بر سرش خورد و مرد؟
✅ پاسخ:
⚜ خداوند می فرماید:
🔅«تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد، این عذاب مخصوص کافران است، و هیچکس نمی تواند آن را دفع کند از سوی خداوند ذی المعارج است (خداوندی که فرشتگانش بر آسمانها صعود می کند)».
📖 معارج ١ تا ٣.
📚 بسیاری از مفسران و ارباب حدیث شأن نزولی برای این آیات نقل کرده اند که حاصل آن چنین است:
🌴 «هنگامی که رسول خدا علی (علیه السلام) را در روز غدیر خم به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت:
🔅من کنت مولاه فعلی مولاه «هر کس من مولی و ولی او هستم علی مولی و ولی او است»، چیزی نگذشت که این مساله در بلاد و شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهری خدمت پیامبر(ص) آمد و عرض کرد تو به ما دستور دادی شهادت به یگانگی خدا و اینکه تو فرستاده او هستی دهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی ما همه اینها را نیز پذیرفتیم اما با اینها راضی نشدی تا اینکه این جوان (اشاره به علی علیه السلام است) را به جانشینی خود منصوب کردی، و گفتی: من کنت مولاه فعلی مولاه، آیا این سخنی است که از ناحیه خودت یا از سوی خدا؟
🔅پیامبر(ص) فرمود: قسم به خدائی که معبودی جز او نیست این از ناحیه خدا است.
🔅نعمان روی بر گرداند در حالی که می گفت: اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء:
🔅«خداوندا اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگی از آسمان بر ما بباران».
🔅اینجا بود که سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت، همین جا آیه سأل سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع نازل گشت.
👌آنچه را در بالا گفتیم مضمون عبارتی است که در مجمع البیان از ابوالقاسم حسکانی با سلسله سندش از امام صادق علیه السلام نقل شده است.
📚 مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۵۲.
📚 همین مضمون را بسیاری از مفسران اهل سنت، و روات حدیث با مختصری تفاوت نقل کرده اند.
📚 تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۶۷۵۷.
📚 تفسیر ثعلبی، ج ۲۹، ص ۵۲.
⚜ مرحوم علامه امینی در الغدیر آن را از سی نفر از علمای معروف اهل سنت نقل می کند (با ذکر مدرک و نقل عین عبارت) از جمله:
📚 تفسیر غریب القرآن (حافظ ابوعبید هروی).
📚 تفسیر شفاء الصدور (ابوبکر نقاش موصلی).
📚 تفسیر الکشف و البیان (ابواسحاق ثعالبی).
📚 تفسیر ابوبکر یحیی (القرطبی) .
📚تذکره ابواسحاق (ثعلبی).
📚 کتاب فرائد السمطین (حموینی).
📚 کتاب (دررالسمطین )(شیخ محمد زرندی).
📚 تفسیر سراج المنیر (شمس الذین شافعی).
📚 کتاب (سیره حلبی).
📚 کتاب نور الابصار سید مؤمن شبلنجی.
📚 و کتاب شرح جامع الصغیر سیوطی از (شمس الدین الشافعی).
📚 و ...الغدیر، جلد ١، صفحه ٢٣٩ تا ٢۴۶.
📚 در بسیاری از این کتب تصریح شده که آیات فوق در همین رابطه نازل شده است، البته درباره اینکه این شخص حارث بن نعمان بوده یا جابر بن نذر یا نعمان بن حارث فهری اختلاف است، و می دانیم این امر تأثیری در اصل مطلب ندارد.
📚 تفسیر نمونه، ج ٢۵، ص ٧.
گل نرگس:
محمد:
یــا ضــامــن آهــو
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا
https://eitaa.com/yazamen_aho_raza