eitaa logo
یزد قهرمان
631 دنبال‌کننده
723 عکس
224 ویدیو
78 فایل
صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد ::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد:: ارتباط با مدیر: @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش صداوسیما از مراسم رونمایی از کتاب «ابتکار در کارزار» در یزد 🔸در مراسمی از کتاب «ابتکار در کارزار» نوشته علی اصغر مرتضایی راد در خانه کتاب شهرداری یزد رونمایی شد. @yazde_ghahraman
🔻رسید قبلا دریافت شده! طلا را روی پیشخوان موکب گذاشت. (یه گردنبند بسیار زیبا و چشم نواز!) دفترچه را باز کردم تا اسمش را یادداشت کنم. گفت: بنویسید حاجی عبدالحسین.... پرسیدم: اسم همسرتونه؟ گفت: نه. اسم بابامه که به رحمت خدا رفته. این را قبل از عروسی بهم هدیه داده بود. گفتم: یه شماره تماس بدید که رسید طلا را براتون ارسال کنم. گفت: رسید قبلا دریافت شده. تعجب من رو که دید، گفت: دیشب که نیت کرده بودم طلام را هدیه کنم، بابام را تو خواب دیدم. خیلی خوشحال بود. تازه لباس رزمنده های حزب الله به تنش بود. "روایت‌های مردمی شهرستان " بازنویسی: خانم مهدوی نژاد✍️ @yazde_ghahraman
📣ابتکار در کار زار منتشر شد 📣 🔹️هشت‌سال جهاد مبتکرانه و خلاقانه به روایت رزمندگان یزدی 🔸️به قلم علی‌اصغر مرتضایی‌راد ✍️ 🔹️قیمت: ۸۰ هزارتومان همراه با ارسال رایگان در شهر یزد 🔸️جهت خرید کتاب: ارتباط از طریق تلفن 09137776932 آدرس: یزد، بلوار شهیدصدوقی(ره)، قبل از کوچه موتوری سپاه، پاتوق کتاب و یزد، خیابان امام خمینی(ره)، انتهای کوچه۳۹، حسینیه هنر یزد @yazde_ghahraman
18.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻 ا رونمایی از کتاب «ابتکار در کارزار» با موضوع ابتکارات یزدی‌ها در دوران دفاع مقدس @yazde_ghahraman
به عشق بابا ... این روزها زیاد شرمنده مردم می‌شویم. چند روز پیش خانمی یک‌ جفت گوشواره آورده بود و گفت: تنها طلای خونه ما همین گوشواره دخترمه. وقتی فهمیدیم رهبر واجب کردند که کمک کنیم ما هم تنها دارایی طلایی‌مون را آوردیم. دخترم همیشه میگه: خوش به حال بچه‌های شهید که رهبر باباشونه! دلش می‌خواد این گوشواره برسه به دست رهبر و یک دستخط از آقا براش بیارن. آخه دختر من بابا نداره! 🎙راوی:خانم راغبیان ✍️نویسنده: آمنه مرادی @yazde_ghahraman
النگوهای مادرجون از ابتدای طوفان الاقصی عزیزان زیادی را از جبهه مقاومت از دست داده بودیم ولی شهادت سید حسن نصرالله عجیب داغمان کرد! شب‌ که می‌شد دل خانه ماندن را نداشتیم و با بچه‌هایم می‌رفتیم میدان امیرچخماق. تحصن شبانه برگزار می‌شد. با خانم‌ها تا پاسی از شب به گفتگو می‌نشستیم. آن شب حکم جهاد آقا برای پشتیبانی جبهه مقاومت موضوع بحث بود. هر کدام ایده‌ای دادند. -پویش جمع‌آوری طلا!.‌‌‌‌.. به نظرتون جواب می‌ده؟ - طلا!...فکر خوبیه! ولی ...خانم‌ها... مخصوصا خانم‌های یزدی عاشق طلان! کسی توی این اوضاع و احوال طلا اهدا می‌کنه؟! نگاهی به دستم کردم. بعد از رفتن مادرجون وقتی صحبت از فروش النگوهایش شد، سریع پیش‌قدم شدم و خریدمشان. مادرجون برایم عزیز بود؛ این تنها یادگاری بود که می‌توانست مرهم شود برای دل بی‌قرارم. وقتی گره‌ی اقتصادی به زندگی‌ام می‌افتاد، به همه راه‌ها فکر می‌کردم الا النگوهای مادرجون. آن شب اولین چیزی که به ذهنم آمد النگوهای مادر جون بود. انگار وقت جهاد و عملی کردن وعده‌ی صادقم بود. خوش به حال النگوهای مادرجون! عاقبت بخیر شدند! ✍نویسنده: زهرا عبدشاهی @yazde_ghahraman