eitaa logo
یزد قهرمان
573 دنبال‌کننده
781 عکس
250 ویدیو
78 فایل
صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد ::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد:: ارتباط با مدیر: @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
"طبس، حبس نفس" اومدیم طبس برای روایت روایت معدن معدن زغال سنگ معدن‌جو از اولش خوف و رجا بود که برم یا نه... یکی برای همراهی جور میشد و چند دقیقه بعد لغو چاره‌ای نبود و باید راه رفتنی رو رفت. ساعت ۴صبح از مهریز حرکت کردم و رسیدم یزد برای برداشتن تجهیزات و همکارمون، ساعت شد ۵. این سفر خوف و رجا شروع شد. جاده طبس رو قبلا یا با اتوبوس رفته‌بودم یا با قطار... همین اولش که پیچیدم داخل مسیر، عقربه بنزین دوتا خونه جا داشت ولی ترس جاده و هوای گرگ و میش، اجازه خطر کردن رو نمی‌داد. دو زدم برای بنزین زدن و افتادم دوباره توی جاده. جاده‌ای که تا کیلومترها نه پمپ بنزین بود نه استراحتگاه!! اول جاده، هوا پر از دود کارخانه‌های دور و بر بود. افتادیم توی جاده‌ای که دو طرفه بود و خطرناک خصوصا ماها که عادت نداشتیم. با همه این سختی‌ها، نزدیکای ساعت۹ رسیدیم طبس... راوی: آقای سجاد اسماعیلی ✍️ @revayatnevis @yazde_ghahraman
"ره‌نمایی امامزاده طبس" اول شهر طبس، امامزاده‌ای بود به اسم حسین ابن موسی الکاظم علیه‌السلام. صبحونه خوردیم و من رفتم داخل صحن امامزاده برای سرویس و آبی به سر و صورت زدن! تشییع جنازه بود. بعد از سرویس، رفتم نزدیک‌تر. خاکسپاری تموم شده‌بود. مدام دو دل بودم که نکند خاکسپاری یکی از کارگران معدن باشه!؟ آخه جمعیت زیادی نبودن ولی گریه اکثریت و ناخوش احوالی‌شون این احتمال رو می‌داد. شرایطی نبود که بشه سوال کرد. خلوت‌تر شد دیدم مادری در حالیکه زیر پر و بالش رو گرفتن داره می‌گه: «جوادم. جوادم مادر» اومدم سر قبور شهدا و آقای لباس مشکی‌ای دیدم که چشماش از اشک ریختن قرمز بود. تسلیت گفتم و ازش پرسیدم چی شده که فوت شده؟ گفت کارگر همین معدنی بوده که... چند سالش بوده؟ ٢٧سال. چند سال توی معدن بوده؟ ۵،۶سال حدودا... متاهل هم بوده؟ بله دیگه ادامه ندادم؛ مجدد تسلیت گفتم و رفتم. راوی: آقای سجاد اسماعیلی ✍️ @revayatnevis @yazde_ghahraman
"در مسیر معدن" از هماهنگ نشدن یک همراهی اهل طبس ناامید شده‌بودم ساعت نزدیکای ١١ بود. من در حال چرت زدن توی امامزاده بودم که صدای الله اکبر اومد. بلند شدم دیدم جنازه دیگه‌ای رو برای وداع آوردن داخل امامزاده و بعد سوار آمبولانس کردن. یکی از همراهیانش به دیگری گفت ساعت ۳بیایید حتما. معلوم شد مال یکی از روستاهای طبس هست... قبلش هم از خادمای امامزاده طبس شنیده‌بودم که از این کارگران فوت شده، فقط سه چهار نفر اهل طبس بودن؛ اونم بیشترشون مال روستاهای اطرافش. بعد نماز ظهر هماهنگ شدیم اول جاده معدن پروده و رفتیم به سمت مجتمع معادن زغال سنگ طبس... ساعت از ۲ بعدازظهر گذشته‌بود و وجود این همه اتوبوس پشت سرهم عجیب بود؛ اونم توی جاده‌ای که تابلو زده‌بود اختصاصی معدن ولی شبیه به جاده‌ای که مخصوص معدن‌داران هست، نبود؛ آسفالت‌های کنده‌شده و طبق معمول هم‌چنان دو طرفه و خطرناک! راوی: آقای سجاد اسماعیلی ✍️ @revayatnevis @yazde_ghahraman
"مجوز سخت ورود به معدن" بعد از طی جاده‌ای طولانی که شاید ٢٠ دقیقه‌ای طول می‌کشید، رسیدیم به یه ورودی؛ ماشین سواری جلو که رسید، محافظ ورودی رو داد بالا اما به ما که رسید، بن‌بست شد. نیروی حراست آمد جلو و شروع کرد به پرسیدن که کی هستید و چی کار دارید و مجوز میخواد برای ورود!! شروع کردیم به زنگ زدن و از آدمای مختلف درخواست کمک کردن. نیروی حراست می‌گفت قبلش هم بوده ولی از امروز صبح حساسیت بیشتر شده. خانواده کارگران از دیروز چند بار اومدن. یکی شان بد و بیراه می‌گفت، یکی گفت چه کاره‌ای می‌خوام خودم برم عزیزم رو دربیارم از زیرآوار و.... داغدار بودند و نگران؛ طبیعی هم بوده ولی همه فقط حراست رو می‌دیدند و او را مقصر می‌دونستند و هرچه عقده داشتند سر او خالی می‌کردند! خیلی زنگ زدیم تا از این خان هم رد بشیم. بالاخره مجوز ما هم صادر شد که بریم. گفت با چی می‌خواهید گزارش بگیرید؟ گفتیم گوشی، گفت هلی شات که ندارید؟ گفتیم نه بابا.... و سوار شدیم بریم داخل راوی: آقای سجاد اسماعیلی ✍️ @revayatnevis @yazde_ghahraman