حاجی گفت: بخوان. شروع کردم به داستان شهادت یکی از شهدای مدافع حرم به نقل از فرمانده اش: «رزمنده ای داشتیم با نام جهادی ابراهیم. وسط عملیات بهم بی سیم زد که برام رضه مادر بخوان. صدایش به سختی می آمد. فهمیدم از پهلو تیر خورده است. تا این را گفتم حاجی زد زیر گریه....😭

دستور دادم هر طور شده به عقب منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان الحاضر. رفتم بالای سرش. به ظاهرحال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لخته های خون را از دهانش کنار می زدم. دیدم با چشم هایش انگار دارد دنبال کسی می گردد. گفتم: «ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظه های آخر مادر سادات را دیدی بگو یا زهرا سلام الله علیها😭. گریه حاج قاسم بلندتر شده بود...😭

دوستان چی شده دوتا حرف زدیم ناراحت شدید ؟ الان پاکشون میکنم

خدا را شکر همه چی خوبه

ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا اما کلامش ناقص ماند: یا ز… و شهید شد😭

گفتم: حاجی مادرمون حضرت زهرا توی این جبهه هاست. داد حاج قاسم بلند شد. خیلی طول کشید تا آرام شود.... روحت شاد حاج قاسم سلیمانی 😭

فرمانده عزیزم #سید_حسن_نصرالله روحت شاد 😭 ای مادر زینبین ..برگرد بی تو چه کند حسین... برگرد😭 وای مادرم

مادر صدام ميلرزه، تكون بده دستتو دست و پام ميلرزه😭 ببين تن تموم بچه هام ميلرزه صِدام ميلرزه پرت شكسته..😭 وای مادرم 😭

مادر جان... مگه چه جوری زدنت سرت شكسته...😭

ای کاش سید حسن نصرالله زنده بود 😭 ای کاش حاج قاسم زنده بود😭 ای کاش سید رضی زنده بود😭 ای کاش سید رئیسی زنده بود 😭 ای کاش ... ای کاش....😭

فدات بشم سید علی ...😭

قرار بود كه عمری قرارم باشی😭 كه بيقرار همو غمگسارم باشی😭