eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى ا
خانم بزرگ .... گفت:حسین....😭 منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم من همون زینبم كه شام رو روی سر اونها ویرون كردم،اما دیگه طاقت ندارم منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم شكستم آن گونه كه نشناسی من كه هستم حسین جان یادت ِ، من متحیر بودم بالای گودال ِ قتلگاه،هی میگفتم:این حسین ِ من ِ، من باور نمی كردم، تو خودت از گلوی بریده صدا میزدی،اُخی اِلیَّ، اشتباه نیومدی زینب من حسینتم، حالا حسینم، امروز اگه من خودم رو معرفی نكنم نمی شناسی...😭
🌴 #یازینب...
خانم بزرگ .... گفت:حسین....😭 منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم من همون زینبم كه شام رو روی سر اون
منم همون همسفر ِ زار و تنها كه هنوز باور نداره تو این دنیا فاتحه خون ِ تو شده رو این خاك ها آب می ریزم رو مزارت ای تشنه لب رسیده وقت دیدارت ای تشنه لب می خوام بمیرم كنارت ای تشنه لب سالار زینب یا حسین ای تشنه لب تو از رو نیزه دیدی كه هرچی من كشیدم من از پای نیزه سنگ ها رو بر جون خریدم یادت میآد افتاد سرت از نیزه ها دویدم و بغل گرفتم تو رو تا سرت نمونه زیر پای ِ مركب ها یادم میآد تو مجلس ِ نامحرم ها سر تو بالا آمد از تشت طلا كه چشم های بی حیا برگرده از ما سالار زینب یا حسین ای تشنه لب... امان از دل زینب...😭
🌴 #یازینب...
منم همون همسفر ِ زار و تنها كه هنوز باور نداره تو این دنیا فاتحه خون ِ تو شده رو این خاك ها آب می
اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم شبیه شعله شمعی اسیر سو سو یم رسیده ام سر خاکت ولی به زانویم یادته چه طور می رفتی كنار بدن علی اكبر؟دیگه قوَّتی تو پاهات نبود،زینب همون حال رو داره بیا که هر دو بگرییم جای یکدیگر برای روضه مان در عزای یکدیگر... وای حسینم...😭
🌴 #یازینب...
اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم شبیه شعله شمعی اسیر سو سو یم رسیده ا
حالا زینب رسیده كنار عشقش می خواد روضه بخونه،بگه حسین:بیا با هم روضه هامون رو مرور كنیم ...😭 من از اصابت آن سنگهای بی احساس تو از نگاه یتیمت به نیزه ی عباس به زخم ِ کاری ِ نیزه که بازی ات میداد به نقش های کبودی که بر تنم افتاد بر آن صدای ضعیفت، بر این نفس زدنم برای چاک لبانت، به زخم های تنم همین بس است بگویم که زخم تسکین است كه گوش های من از ضرب دست سنگین است...😭
🌴 #یازینب...
حالا زینب رسیده كنار عشقش می خواد روضه بخونه،بگه حسین:بیا با هم روضه هامون رو مرور كنیم ...😭 من از
داداش حسینم...😭 چگونه؟ با که بگویم ؟دو دل جدا ماندند که پاره های دلم بین بوریا ماندند چگونه با تو بگویم که نوزده کودک ز جمع قافله ی خواهر ِ تو جا ماندند یکی دو تا که در آن شب درون خیمه و دود میان حلقه ی آتش به شعله ها ماندند یکی دو تا که زمان هجوم جان دادند و چند تای دگر زیر دست و پا ماندند دو طفل در بغل هم ز درد دق کردند دو طفل موقع غارت ز ما جدا ماندند یتیم های تو را جمع کردم اما از فشار حلقه ی زنجیر بی صدا ماندند.... امان از دل زینب...😭
🌴 #یازینب...
داداش حسینم...😭 چگونه؟ با که بگویم ؟دو دل جدا ماندند که پاره های دلم بین بوریا ماندند چگونه با
حسینم...😭 چهل شب است که با کودکان نخوابیدم چهل شب است که از خیزران نخوابیدم روز اربعین ِ ابی عبدالله است،بزرگان ما امروز رو حواسشون از روز عاشورا هم بیشتر بود، یكی از بزرگان روز اربعین بهم می ریخت، ازش سئوال می كردی چرا اینجوری شدید؟ می گفت:من یه سال اربعین كربلا بودم، انگار هنوز صدای ناله ی بچه های حسین توی گوشم....😭
🌴 #یازینب...
حسینم...😭 چهل شب است که با کودکان نخوابیدم چهل شب است که از خیزران نخوابیدم روز اربعین ِ ابی عب
چهل شب است نه انگار چهارصد سال است هنوز پیکر تو در میان گودال است هنوز گرد تنت ازدحام می بینم به سمت خیمه نگاه حرام می بینم هر آنچه بود کشیده ز پیکرت بردند مرا ببخش که دیر آمدم سرت بردند مرا ببخش نبودم سر تو غارت شد کنار مادرم انگشتر تو غارت شد...😭 وای حسینم...😭
🌴 #یازینب...
چهل شب است نه انگار چهارصد سال است هنوز پیکر تو در میان گودال است هنوز گرد تنت ازدحام می بینم به
رسیده ام سر وداع ِ آخرمان اگر چه زودتر از من رسیده مادرمان ببین كه دست به پهلو نشسته می گرید زداغ آن سر ِ ابرو شكسته می گرید....
🌴 #یازینب...
رسیده ام سر وداع ِ آخرمان اگر چه زودتر از من رسیده مادرمان ببین كه دست به پهلو نشسته می گرید زداغ
یازهرا...😭 یعنی حسین جان اومدم كنار مزارت، می بینم مادرم اول رفته كنار قبر عباس نشسته. تو تشنه رفتی و بعد تو آشیانم سوخت نفس نفسم بی تو دودمانم سوخت اگر چه دست كسی سمت معجرم نرسید زبس كه زخم زبان بود نیمه جانم سوخت به زیر تابش خورشید دخترت می گفت كه از حرارت زنجیر استخوانم سوخت زبام های بلند، آتشی به نی می ریخت پس از سر تو سر و روی دخترانت سوخت..‌ امان از دل زینب...😭
🌴 #یازینب...
یازهرا...😭 یعنی حسین جان اومدم كنار مزارت، می بینم مادرم اول رفته كنار قبر عباس نشسته. تو تشنه رف
بیشتر از همه تو زیارت اربعین خانم رباب اذیت شده، سه روز میگن اهلبیت كربلا بودن، آقا جانم ... زین العابدین ترسید از جان دادن خیلی ها،فرمان داد،عمه جان همه رو جمع كن برگردیم مدینه، دیدن رباب جلو اومد خانم جان: به من اجازه بده اینجا بمونم، بعضی ها نوشتند یك سال كنار قبر حسین یه طوری ضجه می زد،یه طوری ناله می زد، همه ی بیابون نشین ها با ناله ی رباب گریه می كردند، هر چی اومدند گفتند:خانم جان یه سایه بان حداقل بذار برات درست كنیم،آفتاب سوزنده است،می فرمود:نه،نه،خودم دیدم بدن عزیزم زیر آفتاب،روی خاك های گرم كربلا بود رباب بر سر خود می زد و به من می گفت به روی نیزه ببین طفل بی زبانم سوخت... 😭 حلال کنید 😔.
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🏴 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🏴🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#امان_از_دل_زینب...😭 #زیارت_اربعین....😭 🏴فرا رسیدن #اربعین_سالار_شهیدان_حضرت_اباعبدالله_الحسین(عل
... 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 السَّلاَمُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِهِ السَّلاَمُ عَلَى خَلِيلِ اللَّهِ وَ نَجِيبِهِ‏ السَّلاَمُ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيِّهِ السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ السَّلاَمُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ‏ اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِيُّكَ وَ ابْنُ وَلِيِّكَ وَ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ صَفِيِّكَ الْفَائِزُ بِكَرَامَتِكَ‏ أَكْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَيْتَهُ بِطِيبِ الْوِلاَدَه وَ جَعَلْتَهُ سَيِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِداً مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِداً مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَيْتَهُ مَوَارِيثَ الْأَنْبِيَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ‏ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلاَلَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ‏ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِي هَوَاهُ وَ أَسْخَطَكَ وَ أَسْخَطَ نَبِيَّكَ‏ وَ أَطَاعَ مِنْ عِبَادِكَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزَارِ الْمُسْتَوْجِبِينَ النَّارَ (لِلنَّارِ) فَجَاهَدَهُمْ فِيكَ صَابِراً مُحْتَسِباً حَتَّى سُفِكَ فِي طَاعَتِكَ دَمُهُ وَ اسْتُبِيحَ حَرِيمُهُ‏ اللَّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبِيلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ عِشْتَ سَعِيداً وَ مَضَيْتَ حَمِيداً وَ مُتَّ فَقِيداً مَظْلُوماً شَهِيداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ وَ مُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ‏ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ‏ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاَهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ‏ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلاَبِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ (الطَّاهِرَةِ) لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّينِ وَ أَرْكَانِ الْمُسْلِمِينَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلاَمُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أَشْهَدُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيَابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي‏ وَ قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ‏ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ عَدُوِّكُمْ‏ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَ أَجْسَادِكُمْ (أَجْسَامِكُمْ) وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ ظَاهِرِكُمْ وَ بَاطِنِكُمْ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ‏ 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🏴 (علیه‌السلام ) تسلیت باد🏴 ... ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوم..( قسمت ۳ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: فعلاً سربازم و خدمتمم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی. نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: شاید هم بمانم همین جا توی قایش. از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: « تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق رو به رو. وقتی دید تلاشش برای حرف در آوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سئوال کردن. پرسید: دوست داری کجا زندگی کنی؟ جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟ بالاخره به حرف آمدم اما فقط یک کلمه : نه! بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف در آورد او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. دیجه اصرار می کرد: تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم. اما من زیربار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه ، از دستش فرار کردم. صمد به خدیجه گفته بود: فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم. خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد به تو علاقه مند می ود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی. صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: از او خوشم نمی آید. کچل است. خندید و گفت: فقط مشکلت همین است دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش در می آید. بعد پرسید: مشکل دوم. گفتم: خیلی حرف می زند. خدیجه باز خندید و گفت: این هم چاره دارد صبر کن تو که از لاکت در آیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی دیگر اجازه حرف زدن ندارد. از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیر وقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من شاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چند تایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم همان طور که بقچه را باز کردم بودم لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم. مادر صمد فهمید اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده اما چیزی نگفتم. بق کردم و گوشه اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود همه چیز را برای او تعریف کرده بود چند روز بعد صمد آمد. کلاه سرش گذاشته بود تا بی مویی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: قابلی ندارد. بدون اینکه حرفی بزنم ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیر زمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم دم در اتاق کاغذی از جیبش در آورد و گفتک قدم تو را به خدا از من فرار نکن ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم. به کاغذ گناه کردم اما چون سواد واندن و نوشتن نداشتم چیزی از آن سر در نیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: مرخصی ام است. یک روز بود ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را در می آورند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
: هنگامی که به یاد امام حسین(علیه‌السلام ) می افتید،تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است... میشود؟.... 😔 طوبایِ کربلا ، ص ۱۴۹
...😔 زینـب ! بیا جلوتر عزیز برادر سریع تر گام بردار ! بیتاب آمدنت بودم کجا ماندی ؟ گریه کن یادگار مادرم ! دیگر خبری از حرامزادگان نیست ! با خاطر آسوده اشک بریز ... این تربت باید به اشک های تو مزین شود ! جـانِ بـرادر ! پاره های تنم کجایند ؟! سکینه و فاطمه ام کجایند ؟! رُبابِ صبور و ام‌کلثوم غیور کجایند ؟ صدایشان کن تا کنارم بنشینند .. تا آرام شوند و تسکین یابند ... راستی مبادا دل‌نگـرانِ رقیه‌ام باشی ! غصه‌ی سه ساله ام را نخوری ! رقیه در خرابه تنها نیست .. هم‌الآن ، در آغوش مادرت آرمیده .. ! سجـّادم ! عزیزِ بابا فرصت نشد ارثی میانتان تقسیم کنم ! دستانت را به من بده ... دین غریب جـدّم و امامـت امت مسلمین برای تو .. صبـر و صلابـت حیـدری برای خواهران و همسرانم ... و عفـت و حیـای فاطمی برای دختـرانم .. اهـل بیتم ! شک نکنید که پیـروز این نبـرد ما بودیم ! به غربتِ حالای این خاک و مزار نگاه نکنید .. هزاران سال بعد ، میلیون‌ها نفر راهی این سرزمین خواهند شد کسانی که همین خاک را توتیای چشم می کنند و دست نیاز به سمت عباسم بلند می کنند ... راستی .. گفتم عبـاس ! علیِ بابا .. گرد و غبار را از دستانش آرام بِزُدای ... مبادا مقامِ بوسه های پدرم خاکی شوند .. ! .. ...🏴 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 (علیه‌السلام ) تسلیت باد🏴 ... ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
یادش بخیر‌.....😭 شهدا التماس دعا.... .....
میدان شهر لبریز جمعیت بود. دار آماده و عبیدالله بر تخت نشسته و ماموران سرخ پوش و نیزه به کف دالان درازی برای عبور سلیمان آماده کرده بودند. در محاصره تیغ ها و سپرها ،سلیمان پای و دست بسته در زنجیر،در نهایت وقار و آرامش پیش آمد.لبانش مترنم بود. خورشید زندگی او در آستانه غروب بود. سلیمان را در کنار دار آوردند.ایستاد.چشم را به نرمی و آرامی چرخاند. همسرش را یافت.تبسمی زد نباید هیج جیز در ایمان و اراده اش تزلزل می آفرید.سربلند کرد و نجوا کرد:ربنا افرغ علینا صبراً و توفنا مع الابرار عبیدالله به غرورگفت:پیراهنش را از تنش برآورید سلیمان محکم و استوار گفت: «آنچنان بمیر که مرگ تو پیراهن زندگی باشد؛مرگ مفارقه نیست،مکاشفه است؛مقارنه است و وصال؛ پایان عریانی ،آغاز پوشیدن حله های بهشت» به اشارت عبیدالله او را به سمت دار هُل دادند. سلیمان گام پیش نهاد و با صدایی که در آن نشانی از هراس نبود گفت: لا مفر من الاجل این جمله برای همه آشنا بود. جمله ای بود که علی (علیه السلام) شب نوزدهم ماه رمضان هنگام رفتن به مسجد گفته بود. سلیمان یک لحظه زانو زد و سجده کرد و برخاست. دست های به زنجیر بسته را بالا کشید و زمزمه کرد: «پروردگارا،سپاس که مرگ مرا به دست شقی ترین و سیه دل ترین حاکم قرار دادی». دار آماده بود. اما شعله خشم عبیدالله زبانه کشید و جلاد را فرمان داد که کار را تمام کند. در پژواک السلام علیک یا ابا عبدالله سری بر خاک غلتید سلیمان نخستین و تنها شهید نهضت حسین در بصره شد. عبیدالله برخاست و به سوی کوفه حرکت کرد صدای زنی در سکوت میدان پیچید : هنیاً لک الجنه یا سلیمان سلیمان! بهشت گوارایت باد. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌷🕊 ..🌹 🌱 ایشان بسیار به پدرو مادرشان احترام می گذاشتند و در اولین فرصت ممکن با آنها تماس میگرفتند و عرض ادب میکردند او سلام و صحبت کردنش با خنده بود و چهره او همیشه خندان بود☺️ : ... 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 (علیه‌السلام ) تسلیت باد🏴 ... ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---