eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از اهداف تحریف تاریخ..... اهان ‏ اونی که امام علی علیه السلام توی خیبر از جا کند یک پارچه حائل بوده نه در! لعنت به شماها، فقط دروغ تحویل مردم میدید
! بر اساس منابع مستند تاریخی، خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) درب داشته است نه پرده! اما گویا سهم برخی شکستن درب بوده و سهم برخی دیگر پرده ‌دری های تکراری است! ....
ببخشید... ی زمانی پدر سگ و مادر سگ و ....فحش های بد دوران ما بود ولی الان با افتخار میگن من پدر و مادر سگ هستم و...... خدا عاقبت ما روبخیر کنه
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🕊🌷🌷🕊 شهيد محمد نايبي در مورخه ۱۳۶۲/۰۱/۰۷در شهرستان بيرجند و در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود . وي تحصيلات ابتدائي خود را در دبستان مسلم ابن عقيل ، راهنمائي را در مدرسه شريفي پناه و متوسطه را در دبيرستان آيت الله طالقاني ، و تحصيلات كارشناسي را در رشته حسابداري در دانشگاه آزاد اسلامي شهرستان بيرجند به پايان رساند . 👇👇
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌷 🕊🌷#زندگینامه_شهید_محمد_نایبی🌷🕊 شهيد محمد نايبي در مورخه ۱۳۶۲/۰۱/۰۷در
شهيد عضو فعال بسيج در پايگاه شهيد رجائي ( مسجد مرتضوي ) بود. از خصوصيات اخلاقي وي گذشت ، فداكاري ، مهرباني و دلسوزي و صداقت را مي توان نام برد . شهيد نايبي فردي مسئوليت پذير و متعهد به خانواده و جامعه خويش بود. او بعد از اخذ مدرك ديپلم در رشته رياضي در سال ۱۳۸۱/۰۶/۳۰به استخدام ناجا در آمد و دوره آموزش درجه داري را در پادگان شهيد عامري سيستان و بلوچستان به اتمام رساند و بعد از دوره آموزشي به قرارگاه مرصاد ( كرمان) منتقل و در شهرستان بم مشغول به خدمت شد و در تاريخ ۱۳۸۲/۱۲/۲۵به قرارگاه استاني سلمان شهرستان بيرجند منتقل و در پاسگاه ايست و بازرسي سهل آباد شهرستان نهبندان تا تاريخ ۱۳۸۷/۰۵/۲۹ ايفاي خدمت نمود و افتخارات چشمگيري در راستاي كشف مواد مخدر داشت . سپس در تاريخ ۱۳۸۷/۰۹/۲۵ به شهرستان درميان منتقل گرديد و تا تاريخ ۱۳۸۹/۰۶/۰۵ در آن شهرستان مشغول خدمت بودو مدت دوسال در مركز استان در يگان امداد خدمت نمود و از ديگر خدمات اين شهيد مي توان فرمانده پاسگاه انتظامي پايانه مسافر بري شهرستان بيرجند را نام برد . قابل به ذكر است وي با وجود تمام مشكلات و مشغله كاري در زمينه كشاورزي و مغازه داري با پدر همكاري داشت شهيد نايبي در آخرين محل خدمتش فرماندهي انتظامي شهرستان خوسف در پست مبارزه با مواد مخدر مشغول به خدمت بود كه در مورخه ۱۳۹۶/۰۸/۰۷ در ماه مبارك صفر در درگيري با اشرار و قاچاقچيان مسلح مواد مخدر و اصابت گلوله به سر به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و سه نفر ديگر از همرزمانش مجروح گرديدند..پيکر پاک شهيد پس از تشييع در شهرستان بيرجند قطعه دوم گلزار شهدا به خاک سپرده شد. از وي يك پسر به نام امير حسين به ياد گار مانده است . 🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هفتم..( قسمت ۳)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. قابلمه غذا را آوردم گفتم: آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام. نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده چله گی دارد. دیوانه اش می کنی. می خندید و می چرخید و می گفت: خدایا شکرت. خدایا شکرت! خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمدم و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید. بعد کتش را از روی جالباسی برداشت. ماتم برده بود. گفتم: کجا؟! گفت: می روم بچه هام را خبر کنم. امام دارد می آید! این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: پس شام چی؟! من گرسنه ام. برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد سیر سیرم. مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: من شام نمی خورم تا بیایی. خیلی گذشت نیامد دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم و خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم و خواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود همانطوری خوابم برد. خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: چرا اینجا خوابیدی؟! رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: شام خوردی؟! نشست کنار سفره و گفت: الان می خورم. خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: تو بگیر بخواب، خسته ای. نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد. خدیجه ارام آرام خوابش برد. بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: پس شامت؟! گفت: خوردم. صبح زود که برای نماز بلند شدم ، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: کجا؟! گفت: با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که ، امام دارد می آید. یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار گفتی خانه مان را بسازیم. می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتادی توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبختم شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر و خیال که امشب شوهرم می آید فردا شب می آید. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
یاحسین...😔 امروز هم ۴۱۵ تا از عزیزیان خودمان رو سر کرونا از دست دادیم😔
..! به تو پناه می‌برم از بی‌فایدگی..:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 #یازینب...
#درد_دل... #یاحسین...😭 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 سلام علیکم. خدا خیلی بهمون نعمت داده..
... 🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 برخی والدین امروزی، خود نیاز به تربیت دارند !!! در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام میداد بودم زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات. پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: بابا بزرگ باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره. مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت. پدربزرگ چیزی نگفت. برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست. و این داستان را برایشان تعریف کردم آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد هر چه برایتان بیاورد هدیه است، وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت: ببین پسرم قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد ، آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی با ارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند. چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود..... ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ... ...🌺🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---