#دلنوشته..
#یاحسین...
کربــلا! میخواهم که با تو سخن بگویم!
میخواهم بقچه حرفهاى بر دوش ماندهام را براى تو پهن کنم؛ نمىدانم، نمىدانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ با تو سخن میگویم، تویی که آن محزونترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!کربلا، از غروب عاشورا بگو...براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیدهام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهابآور بود؟یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن میکردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرینشدگان ابدی، حمله میبردی!کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بستهات میهمان بودند با آنان چهها گفتى؟کربلا، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهرههای برافروخته و هیجانزدهشان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو...
کربلا! از علیاکبر (ع) بگو که شبیهترین بنیهاشم به رسولالله (ص) بود، آنقدر که آن ملعونان لحظهای پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو؛ چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحهدار کرد! از آن لحظهای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا میکرد، پیدرپی با هر ضربه علی (ع) میگفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره ذکر لبش شد:«انا لله و انا الیه راجعون!»
از لحظهای بگو که سر در کنار پیکر دردانهاش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند، بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا (س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنیهاشمی بدن علی اکبر (ع) را به خیمهها بازگرداندند! بگو...
کربلا، از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچهای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمیشد! از لحظه وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیدهاش پس از شهادت...کربلا، از باب الحوائج شش ماهه، مظلومترین مظلوم تاریخ بگو! از علیاصغر (ع) آن طفل شیرخوارهای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید، خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد...
کربلا بگو: «سقاى تشنهلب» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مىدانم که در حافظهات این تصویر مانده است، آنجا که سقایى تشنهلب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از آن لحظهای بگو که فاطمه زهرا (س) ناله میزد: «وای پسرم!» از اولین و آخرین باری بگو که قمر بنیهاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده امالبنین (س) بگو که کمر مولا را شکست! از لحظهای بگو که امام حسین (ع) دستان بریده عباس (ع) را در آغوش گرفته بود و میبوسید! از آن لحظهای که آقا بهسوی خیمهها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان ناامید! حرم...عمو...آب...عطش...!
کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافلهسالار عشق را بر سرنیزه کردند و با خود بردند؛ ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمههاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرو نشیند و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!
کربلا از دل امالمصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین (ع) بگو که چگونه آتش گرفته بود و زبانههاى جانسوز غم سنگین دل زینب (س) همچنان و پس از سالها گذر از آن واقعه، دل اهل ولاى على (ع) را به درد مىآورد. کربلا برایم از سختترین و عاشقانهترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که امام حسین (ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.کربلا میدانم دردکشیده و غمدیدهای؛ ولی تو هیچگاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخوردهای! تو غم غربت نچشیدهای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنجکشیدهترین طفلان تاریخ نبودی! ای کربلا امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س) که چه گذشت بر او!اینها را من برایت میگویم؛ میدانی در شام، آن ملعون منحوس طلعت، برای رقیه (س) چه هدیهای فرستاد؟ میدانی...
آه! آه! آه! اینها را ندیدی؛ ولی من طاقت ادامه ندارم! نمیخواهم روضهخوان تو باشم که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!
کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین (ع) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که آنقدر سوزانی و خشک!ای کربلا تو بزرگترین مصیبت تاریخ را کشیدهای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمانها و به پاداش این داغ بزرگ، خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانهاش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمینهای عالم شدی و تو را با خاک تفوق داد! ای کربلا تو خاک نیستی، اگر نه خوردنت مستحب نبود!
#ادامه_داره 👇🌹👇
#اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_مَوْلاىَ_يـا_اَميرَ_الْمُؤْمِنينَ(علیهالسلام )🏴
#شب_بیست_و_یکم_ماه_مبارک_رمضان...🏴
#مناجات... #با_شهدا..🌷🏴
#زندگی_نامه...
#سردار_شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
سردار شهید قاسم سلیمانی فرزند حسن در ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ش در شهرستان رابُر از توابع استان كرمان در ایل عشایر سلیمانی به دنیا آمد. در ۱۲ سالگی، پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی، زادگاه خود را ترك كرد و مشغول به كار بنایی در كرمان شد و در ۱۸ سالگی به عنوان پیمانكار در سازمان آب مشغول به كار شد و در همان سال ها نیز فعالیت های انقلابی خود را آغاز كرد. او در حوادث انقلاب اسلامی ایران با روحانی مشهدی به نام رضا كامیاب آشنا شد و او را وارد جریانات انقلاب كرد. و یكی از گردانندگان اصلی راهپیمایی ها و اعتصابات كرمان در زمان انقلاب بود.
فعالیت سیاسی
قاسم سلیمانی پس از انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۵۹ش عضو سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد و هم زمان با شروع جنگ ایران و عراق، چند گردان را در كرمان آموزش داده و به جبهه ها فرستاد. در دوره ای فرماندهی سپاه آذربایجان غربی را بر عهده داشت.
عضو سپاه و حضور در نبرد
در ابتدای جنگ فرماندهی دو گردان از نیروهای استان كرمان را بر عهده داشت تا اینكه با پیشنهاد شفاهی سردار شهید حسن باقری، تیپ جدیدی از نیروهای كرمان را تشكیل داد كه اندكی بعد در سال ۱۳۶۰ با حكم محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسدارن، به عنوان فرمانده لشكر ۴۱ ثارالله منصوب شد. از همان ابتدا با قدرت و شجاعت مثال زدنی فرماندهی لشكر كه شامل نیروهایی از كرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان بود، را هدایت نمود. در جنگ عراق علیه ایران، از فرماندهان عملیات های والفجر ۸، كربلای ۴ و كربلای ۵ بود. عملیات كربلای ۵ از مهم ترین عملیات های ایران در دوران جنگ دانسته شده كه تضعیف موقعیت سیاسی و نظامی ارتش بعث عراق و تثبیت اوضاع به سود قوای نظامی ایران از نتایج آن ارزیابی شده است. و نقش ایشان مثال زدنی بود.
سپاه قدس و دریافت سرلشكری
اگر برای بسیاری از همرزمان قاسم سلیمانی، جنگ در تابستان سال ۶۷ به پایان رسید، ولی برای او آغاز دوران جدیدی در میادین نبرد بود. پس از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ش، به كرمان بازگشت و در مرزهای شرقی به مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر پرداخت. در سال ۱۳۷۹ از سوی آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد. از جمله نقاط درخشان فرماندهی سردار سلیمانی بر نیروی قدس، تقویت حزبالله لبنان و گروههای مبارز فلسطینی بود كه نمود عینی آن را در نبردهای متعددی ازجمله جنگ ۳۳روزه حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی و پیروزی مبارزان فلسطینی در جنگ ۳۳ روزه غزه علیه ارتش مجهز اسرائیل دیدیم. ایشان نقش كلیدی در تقویت نفوذ ایران در خاورمیانه به ویژه در ناآرامی های منطقه ای معروف به بیداری اسلامی ایفا كرده است. جمهوری اسلامی ایران به كمك راهبردهای ایشان نفوذ خود را در عراق، سوریه و یمن گسترش داد. در سال ۱۳۸۹ با حكم حضرت آیت الله خامنه ای فرمانده معظم كل قوا با یك درجه ارتقاء به درجه سرلشكری نائل آمد اما هنوز هم در افكار عمومی همه او را «حاج قاسم» می خوانند.
فرماندهی تا نابودی داعش
سردار قاسم سلیمانی از فرماندهان مبارزه علیه داعش در عراق و سوریه است. داعش گروهی سلفی بود كه پس از سقوط صدام در عراق و خلاء قدرت در این منطقه، پدید آمد. ایران برای حفظ امنیت و كنترل منطقه، مبارزه با این گروه را آغاز كرد. با توطئه جدید غرب و پشتیبانی مالی كشورهایی مانند عربستان سعودی، كه به شكلگیری گروهكهای تروریستی تكفیری اعم از داعش و جبههالنصرة در منطقه انجامید، قاسم سلیمانی با درخواست رسمی دولت های سوریه و عراق، ماموریتی تازه یافت و آن هم مقابله با این تهدیدات در دو كشور عراق و سوریه بود. در عراق «حشد الشعبی» و در سوریه «بسیج مردمی» را شكل داد و با كمك آنها و هدایت و مشاوره نیروی قدس سپاه، طی ۶ سال، بساط تروریستها در این دو كشور تقریبا جمع شد. به این دو كشور رفتند، مانع سقوط دمشق و بغداد شدند و هم او بود كه با سفر به مسكو، نقش بسزایی در همراه كردن روسیه و پوتین برای ورود به میدان نبرد سوریه داشت. شاید یكی از اهداف اصلی دشمنان برای سقوط سوریه، قطع كردن ارتباط ایران و حزبالله لبنان بود ولی با شكست داعش و نقش آفرینی نیروی قدس در سوریه و عراق، یك حلقه مستحكم به نام حلقه مقاومت تشكیل شد و زنجیره ایران، عراق، سوریه و لبنان و فلسطین را به هم متصل كرد. جای تردید نیست كه این موضوع خلاف خواست آمریكا و اسرائیل است ولی با فرماندهی «قاسم سلیمانی» در عمق میدان و تشكیل بسیج مردمی در سوریه و عراق این موضوع به واقعیت بدل گشت و اتحادی از جنس پاسداران، فاطمیون، زینبیون، حیدریون و... ایجاد كرد.
#ادامه_داره🌷👇🌷
🌴 #یازینب...
سلام بر خون خدا سلام بر رحمهالله الواسعه سلام بر نور چشم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم س
#دلنوشته..😭
#یاحسین...😭
کربــلا! میخواهم که با تو سخن بگویم!
میخواهم بقچه حرفهاى بر دوش ماندهام را براى تو پهن کنم؛ نمىدانم، نمىدانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ با تو سخن میگویم، تویی که آن محزونترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!کربلا، از غروب عاشورا بگو...براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیدهام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهابآور بود؟یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن میکردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرینشدگان ابدی، حمله میبردی!کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بستهات میهمان بودند با آنان چهها گفتى؟کربلا، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهرههای برافروخته و هیجانزدهشان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو...
کربلا! از علیاکبر (ع) بگو که شبیهترین بنیهاشم به رسولالله (ص) بود، آنقدر که آن ملعونان لحظهای پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو؛ چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحهدار کرد! از آن لحظهای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا میکرد، پیدرپی با هر ضربه علی (ع) میگفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره ذکر لبش شد:«انا لله و انا الیه راجعون!»
از لحظهای بگو که سر در کنار پیکر دردانهاش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند، بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا (س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنیهاشمی بدن علی اکبر (ع) را به خیمهها بازگرداندند! بگو...
کربلا، از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچهای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمیشد! از لحظه وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیدهاش پس از شهادت...کربلا، از باب الحوائج شش ماهه، مظلومترین مظلوم تاریخ بگو! از علیاصغر (ع) آن طفل شیرخوارهای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید، خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد...
کربلا بگو: «سقاى تشنهلب» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مىدانم که در حافظهات این تصویر مانده است، آنجا که سقایى تشنهلب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از آن لحظهای بگو که فاطمه زهرا (س) ناله میزد: «وای پسرم!» از اولین و آخرین باری بگو که قمر بنیهاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده امالبنین (س) بگو که کمر مولا را شکست! از لحظهای بگو که امام حسین (ع) دستان بریده عباس (ع) را در آغوش گرفته بود و میبوسید! از آن لحظهای که آقا بهسوی خیمهها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان ناامید! حرم...عمو...آب...عطش...!
کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافلهسالار عشق را بر سرنیزه کردند و با خود بردند؛ ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمههاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرو نشیند و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!
کربلا از دل امالمصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین (ع) بگو که چگونه آتش گرفته بود و زبانههاى جانسوز غم سنگین دل زینب (س) همچنان و پس از سالها گذر از آن واقعه، دل اهل ولاى على (ع) را به درد مىآورد. کربلا برایم از سختترین و عاشقانهترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که امام حسین (ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.کربلا میدانم دردکشیده و غمدیدهای؛ ولی تو هیچگاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخوردهای! تو غم غربت نچشیدهای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنجکشیدهترین طفلان تاریخ نبودی! ای کربلا امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (سلام الله علی) که چه گذشت بر او!اینها را من برایت میگویم؛ میدانی در شام، آن ملعون منحوس طلعت، برای رقیه (سلام الله علیها) چه هدیهای فرستاد؟ میدانی...
آه! آه! آه! اینها را ندیدی؛ ولی من طاقت ادامه ندارم! نمیخواهم روضهخوان تو باشم که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!
کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین (علیهالسلام) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که آنقدر سوزانی و خشک!ای کربلا تو بزرگترین مصیبت تاریخ را کشیدهای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمانها و به پاداش این داغ بزرگ، خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانهاش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمینهای عالم شدی و تو را با خاک تفوق داد! ای کربلا تو خاک نیستی، اگر نه خوردنت مستحب نبود!
#ادامه_داره 👇🌹👇
این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و اگه هوای امام حسین رو کردید، التماس دعا...😔
🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو۳۰۰ مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال۱۳۹۶ شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود ۳۰۰بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
#ادامه_داره👇👇