eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
✨می‌رسـد از راه باید چشـم را دریـا کنـم ✨در دلم باید برایـش خیمه ای بر پا کنم ✨سخت دلتنـگـم بگو مـاه دل آرایـم کجاست؟ ✨باید آخر یـوسـف گمگشتـه را پیدا کنم... 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌷#زندگینامه_شهید_ابوالضل_شیروانیان🌷🕊 ابوالفضل در سال ۱۳۶۲ به دنیا آمد و در سایه پدر و مادری فرزانه
از خصوصیات برجسته ابوالفضل غیرت بی مثالش بود. همیشه سفارش به حجاب می کرد و می گفت : “اگه می خواهید قیامت،جلوی حضرت زهرا رو سفید باشین،نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مد رفتار کنید. نباید بگید عرف جامعه فلان حرف رو می گه، همون کار رو بکنین.” شهید شیروانیان در رشته ریاضی فیزیک دیپلم گرفت و بعد از آن در رشته ی فنی پنوماتیک که مربوط به مهندسی تعمیر و نگهداری ماشین آلات زرهی و سنگین بود، دوره ای ۲۰ماهه را تحت لیسانس یکی از شرکت های آلمانی گرفت. آقا ابوالفضل برای ازدواج خواهرشان به مشهد رفته بودند.رو به گنبد آقا امام رضا نشسته بودند و با چشمانی گریان با امام هشتم درد و دل می کردند. ” دوست ندارم پا به هر خانه ای بگذارم و به هر دلیلی نه بشنوم یا نه بگویم. با رضایت خودتان،همه چیز را درست کنید ” و این اولین نقطه تفاهم با همسرشان برای شروع زندگی مشترکشان بود، چرا که ایشان هم از حضرت معصومه چنین درخواستی را داشتند. آرزوی شهادت در نگاه پدر و پسر در این خانواده موج می زد. نه تنها پدر بلکه پسر هم تنها هدفش از زندگی این بود که روزی عاقبتش ختم به شهادت شود. جواب بی تابی های همسر را در برابر این آرزو، تنها با یک جمله می داد و آرامَش می کرد که” اگر روزی شهید شوم، خدا کفیل خانواده شهداست ” تنها یادگار شهید ابوالفضل شیروانیان، فرزندش محمد مهدی است. که بی تاب پدر است و هر روز را با نگاه و سلامی به قاب عکس بابا شروع می کند. تا اینکه شهید شیروانیان با درخواست های بسیار عازم سوریه شد و نامش را در بین مدافعان حرم بی بی حضرت زینب نوشت و در تاریخ ۲۳ آذرماه سال ۹۲با گلوله ای از پشت سر به جمع شهدای مدافعان حرم پیوست. هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهاردهم ..( قسمت هشتم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 خانم دارابی که دلش پیش من مانده بود با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید نشست و کلی برایم حرف زد از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارایی آرامم می کرد بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن. چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام که دید گفت: این چیزه ناراحتی ندارد خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان درد بی درمان نداده نعمت داده باید شکرانه اش را به جا بیاوریم زود باشید حاضر شوید می خواهیم جشن بگیریم خودش لباس بچه ها را پوشاند حتی سمیه را هم اماده کرد و گفت: تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار. اصلا باور کردنی نبود صمدی که هیچ وقت دست هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار هر چند بی حوصله بودم اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند راضی بودم. رفتیم بازار وظفریه همدان. برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید آن هم به سلیقه خود بچه ها. هرچه گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد می گفت کارت نباشد می خواهیم جشن بگیریم. آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دکیر تمام شد لب گزیدم که یعنی کم آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدامیان را نمی شنید با این حال خجالت می کشیدم. وقتی رسیدیم خانه دیگر ظهر شده بود رفت از بیرون ناهار خرید و آورد بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را با ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان خوابشان برد. فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت حس قشنگی داشتم فکر می کردم چقدر خوشبختم زندگی چقدر خوب است اصلا دیگر ناراحت نبودم به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم بچه ها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید نشست بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: به به قدم خانم چه بوی خوبی راه انداختی. خندیدم و گفتم: آبگوشت لیمو است. که خیلی دوست داری بلند شد و گفت: آن قدر خوبی که امام رضا( ع) می طلبدت دیگر. با تعجب نگاهش کردم با ناباوری پرسیدم: می خواهیم برویم مشهد. همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد می گفت: می خواهید بروید مشهد؟! آمدم توی هال و گفتم: تو را به خدا اذیت نکن راستش را بگو. سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم و توی قضیه را در آوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم. گفتم: پس تو چی؟! موهای سمیه را بوسید و گفت: نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست. باباها باید بمانند خانه. گفتم: نمی روم ب هم برویم یا اصلا ولش کن من چطورها با این بچه ها بروم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🥀🍂در این قرن های فراق، در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان... چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان... چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان... چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان... 🕊چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار، پر کشیدند... 💫خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند... آاااامین صبحتون مهدوی اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
سردار حسین همدانی آخرین ماموریتش، دفاع از حریم مطهر حضرت زینب و کمک به مردم سوریه برای رهایی از دست
🌷🕊🕊🌷 سپاس خدای را که نعمت‌ها فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی (ره) حیاتمان قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم. دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت‌های مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملت‌ها، عصر زوال طاغوت‌ها، عصر فروپاشی قدرت‌های استکباری و عصر برگشتن به خویشتن. خدا را هزاران شکر به خاطر نعمت‌هایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شده‌اند. زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئه‌ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملت‌ها که سرآمد همه آن‌ها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گران‌قدر ما هستند. چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و ۱۰ سال در اردوگاه‌های حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد. خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع). مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت‌فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‎ها عبور می‎دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم. بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود. خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‎طلبم، از امام و مولایم حضرت آیت‌الله‎العظمی سید علی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان‌شاءالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند. از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمی‌توانستم خدمتگزار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند. تشکر دارم از همسر عزیزم که هم‌سنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ان‌شاءالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت‌فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد. فرزندانم را سفارش می‌کنم و تأکید بر حفظ ارزش‌های اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزش‌هایش می‌توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش‌هاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم. برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آن‌ها و زندگی با آن‌ها همیشه در ذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم. از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان‌شاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم! هیچ‌گونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت. بنده گنهکار حسین همدانی هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
☘ مثل تمام شهدا، عاشق و گوش به فرمان حضرت آقا بود، سخنرانی و صحبتهای ایشان را به دقت گوش می داد. 🍃 یکبار بهش گفتم دقت کردی به وصیت نامه شهدای دفاع مقدس، اکثرا و یا شاید همشون توصیه ای درباره امام خمینی (ره) کردند، که امام رو تنها نگذارید، گوش به فرمان رهبر باشید و… بعد هم گفتم الان هم وصیت نامه شهدای مدافع حرم همینطوره. نقطه مشترک همه وصیت نامه های شهدای مدافع، توصیه شون به مطیع رهبر بودن، گوش به فرمان آقا بودنه. ☘ مکثی کرد و گفت: " باید بیشتر از اینها درباره ولایت و حضرت آقا بگویند. هرچه بگیم باز هم کمه. باید کتابها نوشته بشه و حرفها زده بشه انقدر که مهمه" ✍ به نقل از همسر شهید هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله و مدافع سلامت صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهاردهم ..( قسمت نهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 سمیه را زمین گذاشت و گفت: اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام باید بروی برای روحیه ات خوب است خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم. گفتم: شینا که نمی تواند بیاید خودت که میدانی از وقتی سکته کرده مسافرت برایش سخت شده به زور تا همدان می آید آن وقت این همه راه نه شینا نه. گفت: پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی. گفتم: ولی چه خوب می شد خودت می آمدی . گفت: زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا بکن. بگو امام رضا شوهرم را آدم کن. گفتم: شانس ما را می بینی. حالا هم که تو همدانی من باید بروم. یک دفعه از خنده ریسه رفت گفت: راست می گویی ها!اصلا تو باید این خانه باشی یا من. همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم سمیه بغلم بود و مهدی را مادر شوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: خانم محمدی را جلوی در می خواهند. سمیه را دادم به مادر شوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده بود با نگرانی پرسیدم:چی شده؟! گفت: اول مژدگانی بده. خندیدم و گفتم: باشد برایت سوغات می آوردم. آمد جلوتر و آهسته گفت: این بچه که توی راه است قدمش طلاست. مواظبش باش. و همان طور که به شکمم نگاه می کرد می گفت: اصلا چطور است اگر دختر بود اسمش را بگذاریم قدم خیر. می دانست که از اسمم خوشم نمی آید به همین خاطر بعضی وقت ها سر به سرم می گذاشت. گفتم: اذیت نکن جان من زود باش بگو چی شده؟! گفت: اسممان برای ماشین در آمده. خوشحال شدم. گفتم: مبارک باشد. ان شالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد. دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: الهی آمین. خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد وقتی دوباره برگشتم توی سالن با خودم گفتم: چه خوب صمد راست می گوید این بچه قدر خوش قدم است اول که زیارت مشهد برایمان درست شد حالا هم که ماشین خدا کند سومی اش هم خیر باشد. هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: خانم محمدی را جلوی در کار دارند. صمد ایستاده بود جلوی در گفتم: ها چی شده؟!سومی اش هم به خیر شد؟! خندید و گفت: نه دلم برایت تنگ شده بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم. خندیدم و گفتم: مرد خجالت بکش مگر تو کار نداری؟ گفت: مرخصی ساعتی می گیرم گفتم: بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد. گفت: می رویم تا همین نزدیکی آرامگاه بابا طاهر و بر می گردیم. گفتم: باشد تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا تا من هم به مادرت بگویم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهاردهم ..( قسمت دهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. سمیه را بغل کردم مهدی هم دستش را داد به مادر شوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما مشهد بیایند شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده است. توی محوطه که رسیدیم دیدم صمد ایستاده آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: قدم مرخصی ام را گرفتم اما حیف نشد. دلم برایش سوخت گفتم: عیب ندارد برگشتنی یک شب غذا می پزم می آییم بابا طاهر. صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: قدم کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. گفتم: حالا مرا درک می کنی؟!ببین چقدر سخت است. خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شوند ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود و بچه ها گریه می کردند. می خواستند با ما بیایند اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود هر کاری می کردم گریه نکنم نمی شد. سرم را بر گرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر روز پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و به دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت شد زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم . نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تو برویم هتل. نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم ضریح یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لا اله الا الله گویان وارد حرم شدند. چند تا تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادر شوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد اما هر کاری می کردم نمی توانستم برایش دعا کنم حرفش یادم افتاد که گفته بود: خدایا آدمم کن. دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد نگاه کردم و غم عجیبی که ان صحنه داشت دگرگونم کرد همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم گفتم: یا امام رضا خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی جلوی پایم بگذار. هر کاری کردم توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم، انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بد جوری فشار می آوردند به هر سختی بود خودم را در دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهاردهم ..( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آمدم بچه ها را از مادر شوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: « خانم محمدی! شما زودتر از ما برگردید همدان. هول برم داشت. سرم گیچ رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! زن که فهمید بد جوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعا شوکه شده بودم به پت پت افتادم و پرسیدم: مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم... زن دستم را گرفت و گفت: نه خانم محمدی. طوری نشده. اتفاقا حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سرکوچه که رسیدیم دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها در آمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشست. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: می گویند زن بلاست الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد. زودتر از آن چیزی که فکرش می کردم کارهایش درست شد و به مکه مشرف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم:بی انصاف لا اقل این یک جا مرا با خودت ببر. گفت: غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. رفتن و آمدنش چهار روز طول کشید تا آمد و مهمانی هایش را داد ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت بی تاب تر می شد می گفت: دیگر دارم دیوانه می شوم پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند باید زودتر بروم. بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و بر می گشت. تابستان گذشت پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال ۱۳۶۴ بود. بار آخری که به مرخصی آمد گفم: صمد این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها. قول داد اما تا آن روز که ماه آخر باری داری ام بود نیامده بود. شام بچه ها را که دادم طفلی ها خوابیدند اما نمی دانم چرا خوابم نبرد رفتم خانه همسایه مان خانم دارابی. خیلی با هم عیاق بودیم چون شوهر او هم در جبهه بود راحت تر با هم رفت و آمد می کردیمم اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم اتفاقا شب مهمان داشت و خواهرش پیشش بود یک دفعه خانم دارایی گفت : فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید حالت خوب است؟! گفتم: خوبم ،خبری نیست. گفت: می خواهی با هم برویم بیمارستان؟! به خنده گفتم: نه این دفعه تا صمد نیاید بچه دنیا نمی آید. ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان با خودم گفت فکر نکنم خانم دارایی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
بچه ها یادتون باشه.. ما با داریم.. اونجور بجنگید.. سلام خدا بر قطره قطره خون پاک . و اسلام... بچه های تیم ملی؟؟ بخاطر ، بخاطر 🌷🕊 🇮🇷🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
غایب نزنید فردا شنبه است. به همکلاسی های این دانش آموزان بگویید اگر معلمان نام هریک این ۲۰ دانش آموز شهید را خواندند همه با هم بگویند «حاضر» 🔻این دانش آموزان شهید، «غایب» نیستند از همیشه حاضرترند از همیشه زنده ترند از همیشه شاداب ترند میهمان سفره حضرت زهرا هستند و سفره دار این میهمانی قهرمان ملی شأن است. 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
چه سعادتی از این بالاتر که در روز شهادت امیرالمومنین و با زبان روزه و در جلسه ای برای ضربه زدن به رژیم کودک کُش صهیونسیتی به دست شقی ترین افراد به شهادت برسی.... انّا ان شاء الله بکم لاحقون البته بازتکرار می کنیم که اینها نتائج عدم گرفتن است... 💐🕊 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 _••🍃🌹 ...🌹🍃••_ .... ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
‏وَ قَذَفَ فی قُلوبِهِم ‎... و در دل‌های آنان، ‎ افکندیم... ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ --- 🌴 ...🌴---
نام عملیات بزرگ و اسم رمز عملیات ‎ ... یا رسول الله؛ فرزندانی داری که تو را ندیدند، اما عاشقانه پای عهدشان در دفاع از توحید ایستاده‌اند. یا رسول الله؛ فرزندانی داری که شب را روز نمی‌کنند، مگر با آرزوی نابودی دشمنان دینت. یا رسول الله؛ فرزندانی داری که تا پای جان گوش به فرمان ولی و امام جامعه‌اند ... یا رسول الله؛ برای فرزندانت دعا کن. دعا کن بیش از پیش مایه عزت و فخر اسلام باشند 🤲
خدایا نه فقط برای انتقام خون شهیدانمون...بلکه بخاطر اون بچه های بیگناهی که زیر آوار امام زمان رو صدا میزدند....😭 یا زهرا سلام الله علیها
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است یاعلی...
لطفاً 👇 🚨پیاده نظام کدخدا در ایران❗️ ▫️وقتی به شاهچراغ حمله شد، گفتند: « جای گشت ارشاد، امنیت مردم رو تامین کنید.» ▪︎ولی وقتی تروریست ها را دستگیر کردند، هشتگ نه به اعدام راه انداختند. !!؟ ▫️ اسرائیل، نطنز و اصفهان را زد و شهیدان شهریاری و احمدی روشن را ترور کرد، گفتند: دیدید روسیه اس۳۰۰ نداد. ▪︎ غزه اسرائیل را با طوفان الاقصی زد، نوشتند: خون رو با خون جواب نمیدن. ▫️ طالبان، پنجشیر را تصرف کرد ؛ غوغا راه انداختند که : حکومت، حاضر به دفاع از مظلومان افغانی نیست! اما از مظلومین فلسطین که دفاع شد، گفتند: نه غزه، نه لبنان! تحریم که شدیم، تحلیل کردند که : به خاطر دشمنی تان با آمریکا است. ◾️ اما وقتی امریکا از برجام خارج شد ؛ نوشتند : به خاطر حمله شما به سفارت عربستان بود! ▫️رییسی بدون برجام، تحریم را بی اثر کرد، گفتند: پولش رو که نمی‌تونید بیارید چه فایده! ▪︎ پولها که آزاد شد، گفتند: همه رو دادید فلسطین! ▫️ به همت دانشمندان جوانمان واکسن ساختیم. توییت زدند که : آب مقطره ! ▪︎ واکسن را با پیگیری آقای رئیسی وارد کردیم، نوشتند: چینیه به درد نمی خوره! ▫️ با عربستان جنگ دیپلماتیک داشتیم، فریاد زدند: دیپلماسی بلد نیستید. ▪︎با عربستان ارتباط برقرار کردیم، ناگهان گفتند: چی شد از شعارهای انقلاب عقب نشینی کردید؟! ▫️هیاتها رونق گرفت، نوشتند: عزا بسه مردم نیاز به شادی دارند. ▪︎جشن شادی چند کیلومتری غدیر برگزار شد، گفتند: امارات ماهواره فرستاده هوا شما ایستگاه صلواتی می زنید. ▫️ماهواره فرستادیم هوا، ناجوانمردانه گفتند: وقتی مردم تو اجاره خونه مانده‌اند، ماهواره چه فایده داره! ▪︎با چین قرارداد ساخت مسکن و با روسیه قرارداد همکاری بلند مدت نوشتیم، تحلیل نوشتند که: کشور رو فروختید به چین و روسیه. ▫️روسیه اسلحه از ما خرید : گفتند در جنگ اوکراین دخالت کردید! ▪︎اعلام بی طرفی کردیم : گفتند از اسرائیل ترسیدید. ▫️اسرائیل رو بزنیم ؛ مقصر مائیم ، چون چوب کردیم لانه زنبور. ▪️نزنیم میگن: ایران ترسید. ▫️خلاصه ما هر کاری بکنیم زیر سئوالیم. چون : شبانه روز مشغول کارند!
دست‌نوشته قدردانی دختر سرلشکر پاسدار شهید محمدهادی حاج‌رحیمی از یاران قدیمی شهید سلیمانی و از شهدای کنسولگری ایران در دمشق از رهبر معظم انقلاب و فرماندهان سپاه بابت تنبیه رژیم خبیث صهیونیستی... ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ --- 🌴 ...🌴---
لبخند رهبر انقلاب به سردار حاجی زاده تصویری از ادای احترام سردار امیرعلی حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوا و فضای سپاه پاسداران به رهبر انقلاب، در فضای مجازی منتشر شده است. ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ --- 🌴 ...🌴---
اونا گنبد آهنین دارن، ما گنبد طلا ❤️ ما با هم فرق داریم... ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ --- 🌴 ...🌴---
یاد کنیم از شهید عزیز که در آستانه سالروز ولادت این برادر عزیز هستیم و امروز مزار یادبود این پهلوان بی مزار مملو بود از جمعیت ارادتمندانش. خیلی ها هم با پای دل خودشون رو همراه این مراسم کردن.😔 شهید عزیزی که وقتی پای گفتن آرزوها به میان اومد تنها آرزوش مثل خیلی دیگه از شهدای عزیزمون شهادت بود اون هم‌در نبرد با اسرائیل.