🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
🕊🌷#زندگینامه_شهید_مصطفی_رشید_پور
مصطفی رشیدپور متولد اول شهریور ۱۳۴۷ بود. اولین باری که به جبهه رفتند سال ۶۳و در سن ۱۳ سالگی و با شناسنامه برادرش بود ولی بعد که بزرگ تر شد رسماً به جبهه رفت و در اغلب عملیات ها حضور داشت و حتی همرزمانش هم می گویند که در عملیات مرصاد نیز او را دیده اند.تا وقتی که قطعنامه را پذیرفتند نیز در جبهه های حق علیه باطل بود. همیشه می گفت: من آغوشم برای مرگ باز است ولی این مرگ است که از من فرار می کند. مصطفی همواره به من تاکید می کرد:
هر کس بمیرد فردا دوباره خورشید طلوع خواهد کرد و هیچ خدشه ای در زندگی کسی به وجود نمی آید پس متکی به شخص نباش و مستقل زندگی کن؛ بزرگ همه ما خداست. علاقه خوب است اما به شرط اینکه وابستگی در پی نداشته باشد.
همسر شهید: اوایل پاییز سال ۶۹ بود و من کلاس دوم دبیرستان و امتحانات ثلث اول بود. یک روز متوجه شدم عمویم بدون برنامه و اطلاع قبلی به دزفول و به منزل ما آمده- عموی بنده داماد خانواده آقا مصطفی بود- و نگاه های معنی داری دارد و زن عمویم باب خواستگاری را باز کرد.
البته مادربزرگ من و آقا مصطفی دختر خاله هستند و از دو سو نسبت فامیلی با هم داشتیم. ۱۰ بهمن ۱۳۶۹ ازدواج کردیم و اسفند ۱۳۷۳ دخترم بهاره به دنیا آمد و فروردین سال ۱۳۷۲ هم پسرم آقا مهدی را خدا به ما داد. آقا مصطفی هم بعد از ازدواج به من گفت:
زمانی که جبهه بودم یک روز بعد از نماز صبح خوابیدم و در خواب دیدم که جایی روشن شد و خانمی چادری که چهره اش را نمی دیدم و نشسته را به من نشان دادند و گفتند که ایشان همسر شماست، ولی هر چه سعی کردم صورت آن زن را ببینم نتوانستم؛ و شاید این به حجب و حیای خودش برمی گشت زیرا هیچ وقت نگاه به نامحرم نمی کرد. بعداز ازدواج هم گفت که تمام مشخصات من با ان زن که در خواب دیده بود یکسان است. خیلی مرا دوست داشت و حاضر نبود آب در دلم تکان بخورد. مدام با خودم می گویم نمی دانم چگونه توانست مرا بگذارد و برود؟ اما می دانم که عشق الهی به مراتب فراتر از عشق زمینی است و قابل مقایسه و معاوضه نیست.
از سال ۱۳۶۷ در شرکت صنایع فولاد مشغول به کار و آبان ۹۳بازنشسته شد. وقتی بازنشسته شد از او پرسیدم قصد نداری کار دیگری را شروع کنی، اما جواب روشنی نداد تا اینکه زمستان سال گذشته بود که گفت: نظرت در مورد اینکه من برای جنگ به سوریه بروم چیست؟ گفتم: این سؤال خیلی سخت و دوری از تو برای من سخت تر است به خصوص که یک پسر نوجوان و در حساس ترین شرایط و سن و سال داریم که به دنبال کسب هویت است.گفت: نگران نباش؛ من مهدی را مرد بار آورده ام. واقعاً بعد از شهادت ایشان متوجه این موضوع شدم؛ وقتی که دیدم پسرم به خوبی با این مسئله کنار آمد.
به نظر من اولویت فرزندت است. مصطفی گفت: نه این طور نیست نگو اولویت فرزندت است. به صراحت مخالفت و یا موافقت خود را اعلام نکردم؛ زیرا تمام زندگی و تکیه گاهم بود؛ وقتی با آقا مصطفی ازدواج کردم از خانواده ام دور شدم و از شهرستان دزفول به اهواز آمدم به همین خاطر بر سر دو راهی قرار داشتم، ولی در تنهایی لحظه ای انگار کسی در من نهیب زد که این آدم و امثال این آدم ها اگر نروند تو هم مانند همان زن هایی هستی که لباس مردان خود را کشیدند و پشت مسلم را خالی کردند. یک لحظه فکر کردم چه بسا من از آن زنان هم بدتر باشم و اگر همه ما قرار باشد با رفتن همسرانمان مخالفت کنیم چه اتفاقی می افتد؟ مرز جنگ ایران و داعش می شود کرمانشاه و غرب کشور.
وقتی به آقا مصطفی فکر می کنم اولین خصیصه ای که به ذهنم می رسد شجاعت ایشان است که واقعا زبانزد بود. نمی دانم چه نیرویی در این فرد بود؟ آقا مصطفی به معنای واقعی کلمه ولایتمدار بود و تمام هم و غمش در وهله اول آسایش کل بشر بود و همیشه دغدغه همه آدم ها را داشت و در مورد شخص خاصی صحبت نمی کرد.
#سالروز_شهادت
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین...🌹🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم..🇮🇷🏴
_••🏴🌹 #یاحسین...🌹🏴••_
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور..🥀
#یــازیـنــــبــــــ....🥀
@yazinb3