eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.5هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
10.8هزار ویدیو
35 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊 پیش می‌آمد به حاجی می‌گفتم فرش‌ها را عوض کنیم. می‌گفت: پاره هستند؟ سر تکان می‌دادم که یعنی نه! می‌پرسید: مشکلی دارند؟ می‌گفتم: نه می‌گفت: خُب برای چه عوضشان کنیم؟ گفتم: حاجی قدیمی شده‌اند. از رنگ و رو افتاده‌اند انگار. ببین از روز اول تا حالا چه قدر رنگشان عوض شده است. اگر آلان پول‌نداری، اشکال ندارد. می‌شود به‌صورت قسطی فرش جدید خرید. حاجی به‌قدری نرم مخالفتش را می‌گفت که من هم قانع می‌شدم... پسرم ۱۹ سالش بود و سال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت: می‌خواهم موضوعی را مطرح کنم می‌دانم مخالفید ولی من زن می‌خواهم. من با تعجب گفتم: شما هم از لحاظ سنی و هم شغل و درآمد در سطحی نیستید که ما اقدام کنیم؛ برای کدام دختر برویم که شرایط شما را قبول کند؟ حالا زود است صبر کن به وقتش. حاجی با خون سردی گفت: خانم! کار شما مثل این است که فردی بگوید تشنه هستم و شما بگویی صبر کن چند سال دیگر به تو آب می‌دهم. خدا خیرت بدهد خُب ممکن است تا تو آب بیاوری آن بی‌چاره از تشنگی تلف شده باشد. بعد رو کرد به مجید و گفت: بابا جان کار خوبی کردی که موضوع را مطرح کردی، چون اگر خدای نکرده خطایی بر تو می‌رفت پای من و مادرت نوشته می‌شد.خلاصه دست‌به‌کار شدیم و خدا هم قسمت کرد و پسرمان ازدواج کرد. @yazinb3
🌷🕊 پیش می‌آمد به حاجی می‌گفتم فرش‌ها را عوض کنیم. می‌گفت: پاره هستند؟ سر تکان می‌دادم که یعنی نه! می‌پرسید: مشکلی دارند؟ می‌گفتم: نه می‌گفت: خُب برای چه عوضشان کنیم؟ گفتم: حاجی قدیمی شده‌اند. از رنگ و رو افتاده‌اند انگار. ببین از روز اول تا حالا چه قدر رنگشان عوض شده است. اگر آلان پول‌نداری، اشکال ندارد. می‌شود به‌صورت قسطی فرش جدید خرید. حاجی به‌قدری نرم مخالفتش را می‌گفت که من هم قانع می‌شدم... پسرم ۱۹ سالش بود و سال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت: می‌خواهم موضوعی را مطرح کنم می‌دانم مخالفید ولی من زن می‌خواهم. من با تعجب گفتم: شما هم از لحاظ سنی و هم شغل و درآمد در سطحی نیستید که ما اقدام کنیم؛ برای کدام دختر برویم که شرایط شما را قبول کند؟ حالا زود است صبر کن به وقتش. حاجی با خون سردی گفت: خانم! کار شما مثل این است که فردی بگوید تشنه هستم و شما بگویی صبر کن چند سال دیگر به تو آب می‌دهم. خدا خیرت بدهد خُب ممکن است تا تو آب بیاوری آن بی‌چاره از تشنگی تلف شده باشد. بعد رو کرد به مجید و گفت: بابا جان کار خوبی کردی که موضوع را مطرح کردی، چون اگر خدای نکرده خطایی بر تو می‌رفت پای من و مادرت نوشته می‌شد.خلاصه دست‌به‌کار شدیم و خدا هم قسمت کرد و پسرمان ازدواج کرد. @yazinb3
🌷🕊 پیش می‌آمد به حاجی می‌گفتم فرش‌ها را عوض کنیم. می‌گفت: پاره هستند؟ سر تکان می‌دادم که یعنی نه! می‌پرسید: مشکلی دارند؟ می‌گفتم: نه می‌گفت: خُب برای چه عوضشان کنیم؟ گفتم: حاجی قدیمی شده‌اند. از رنگ و رو افتاده‌اند انگار. ببین از روز اول تا حالا چه قدر رنگشان عوض شده است. اگر آلان پول‌نداری، اشکال ندارد. می‌شود به‌صورت قسطی فرش جدید خرید. حاجی به‌قدری نرم مخالفتش را می‌گفت که من هم قانع می‌شدم... پسرم ۱۹ سالش بود و سال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت: می‌خواهم موضوعی را مطرح کنم می‌دانم مخالفید ولی من زن می‌خواهم. من با تعجب گفتم: شما هم از لحاظ سنی و هم شغل و درآمد در سطحی نیستید که ما اقدام کنیم؛ برای کدام دختر برویم که شرایط شما را قبول کند؟ حالا زود است صبر کن به وقتش. حاجی با خون سردی گفت: خانم! کار شما مثل این است که فردی بگوید تشنه هستم و شما بگویی صبر کن چند سال دیگر به تو آب می‌دهم. خدا خیرت بدهد خُب ممکن است تا تو آب بیاوری آن بی‌چاره از تشنگی تلف شده باشد. بعد رو کرد به مجید و گفت: بابا جان کار خوبی کردی که موضوع را مطرح کردی، چون اگر خدای نکرده خطایی بر تو می‌رفت پای من و مادرت نوشته می‌شد.خلاصه دست‌به‌کار شدیم و خدا هم قسمت کرد و پسرمان ازدواج کرد. @yazinb3
🌷🕊 پیش می‌آمد به حاجی می‌گفتم فرش‌ها را عوض کنیم. می‌گفت: پاره هستند؟ سر تکان می‌دادم که یعنی نه! می‌پرسید: مشکلی دارند؟ می‌گفتم: نه می‌گفت: خُب برای چه عوضشان کنیم؟ گفتم: حاجی قدیمی شده‌اند. از رنگ و رو افتاده‌اند انگار. ببین از روز اول تا حالا چه قدر رنگشان عوض شده است. اگر آلان پول‌نداری، اشکال ندارد. می‌شود به‌صورت قسطی فرش جدید خرید. حاجی به‌قدری نرم مخالفتش را می‌گفت که من هم قانع می‌شدم... پسرم ۱۹ سالش بود و سال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت: می‌خواهم موضوعی را مطرح کنم می‌دانم مخالفید ولی من زن می‌خواهم. من با تعجب گفتم: شما هم از لحاظ سنی و هم شغل و درآمد در سطحی نیستید که ما اقدام کنیم؛ برای کدام دختر برویم که شرایط شما را قبول کند؟ حالا زود است صبر کن به وقتش. حاجی با خون سردی گفت: خانم! کار شما مثل این است که فردی بگوید تشنه هستم و شما بگویی صبر کن چند سال دیگر به تو آب می‌دهم. خدا خیرت بدهد خُب ممکن است تا تو آب بیاوری آن بی‌چاره از تشنگی تلف شده باشد. بعد رو کرد به مجید و گفت: بابا جان کار خوبی کردی که موضوع را مطرح کردی، چون اگر خدای نکرده خطایی بر تو می‌رفت پای من و مادرت نوشته می‌شد.خلاصه دست‌به‌کار شدیم و خدا هم قسمت کرد و پسرمان ازدواج کرد. @yazinb3