eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب المهدی «ارواحنا فداه» بهنام در تاریخ دوازدهم بهمن ماه سال ۱۳۴۵در خرمشهر متولد شد.تولدی که خبر از سربازی پا به رکاب میداد در میدان انقلاب..... ۱۳ساله بود و اقتدا کرده بود نوجوانان شهید کربلا و بسیجیِ زیرکِ امام بود... در میدان مبارزه بصیرت داشت و میدانست چگونه دربرابر دشمن بایستد. نیروهای پست بعث، امان بچه ها را بریده بودند و مثل همیشه شهید بهنام محمدی ، حضور داشت ؛ نمیدانم در آن سن چه گفته بود به خدایش که خریدارش شد در تاریخ بیست و هشتم مهرماه سال۱۳۵۹و او شهید بهنام محمدی شد.... او که رسید به مقام عظما ؛ ولی ما چه کنیم که سن مان از سن شهادت تو بیشتر است و هنوز در پیچ و خم یک کوچه مانده ایم و گویا جامانده قافله شهداییم... شادی روح شهید عزیز بهنام محمدی صلوات به قلم🖋:sh.g 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
چون کم سن و سال بود و جثه اش کوچک، فرماندهان با رفتن او به صف اول نبرد مخالفت می کردند اما هیچ کس حریفش نمی شد و همین شد که بهنام چندین بار به اسارت دشمن در آمد و هر بار با ترفندی، خود را نجات می داد، مثلاً ‌می زد زیر گریه و می گفت: مامانم را گم کرده ام، دارم دنبالش می گردم. همین شجاعت بهنام باعث شد که تا دل دشمن پیش رود و چون عراقی ها گمان نمی کردند که بچه ای به این کوچکی قصد شناسایی مواضع آنها را داشته باشد، آزادش می کردند و بهنام اینگونه می توانست اطلاعات ارزشمندی از آنها به دست آورد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
غسل شهادت یک روز که در خانه بودم بهنام گفت: آمده ام غسل شهادت کنم ... من خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم . گفتم: پسرم تو بچه ای این حرفها چیست؟! بهنام نامه ای از محمد جهان آرا به من نشان داد در آن نامه نوشته بود شما و مخصوصا بهنام غسل شهادت کنید... بهنام غسل شهادت کرد و رفت. انگار بهنام بزرگ شده بود دیگر آن کودک چند روز پیش نبود. او دلاورانه و شجاعانه از بین گلوله توپ و تانک دشمن جلو می رفت و آنها را شناسایی می کرد و حتی به آنها حمله می کرد و با نارنجک آنها را به هلاکت می رساند. راوی: مادر شهید 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
🌿🌺داستان بهنام🌺🌿 اين كتاب زندگي نامه داستاني شهيد «بهنام محمدي» است كه از بدو شروع جنگ تحميلي به صف مدافعان خرمشهر مي پيوندد و روز عيد قربان يعني يك هفته پيش از سقوط خرمشهر در سال 59 به شهادت مي رسد. اين كتاب به زبان تركي نيز ترجمه شده است. اين كتاب يكي از كتاب هاي نشر شاهد است كه تا كنون با استقبال مخاطبان مواجه شده است. از داود اميريان پيش از اين كتاب پر فروش "تركش هاي ولگرد" به انتشار رسيده بود. كتاب "داستان بهنام" از سه مقطع مهم تاريخي تشكيل شده كه عبارتند از: قبل از انقلاب، جريان انقلاب و جنگ تحميلي. فصل اول از جمله فصول پربار داستان است و همه روابط علت و معلولي را كه در داستان وجود دارد مي شود در آن يافت. در داستان شخصيتهاي واقعي وجود دارد همگي آنان حضوري موجه و درست دارند. حسن ديگر داستان اين است كه نويسنده از داستاني كه مي توانست بسيار سياه باشد، زبان تلخي را استفاده نكرده. داستان شهري را به نمايش مي گذارد كه در آستانه اشغال است و در آن فجايع بسياري در حال رخ دادن است ولي زبان داستان تلخ نيست. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• 🌺پنج دقيقه خوابش برد!     عمليات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابده بود. 🌺داشتیم حرف می زدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید «چی شده ؟» جواب نداد. 🌺 سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن، زخمی می شدن، شهید می شن، گرفتم خوابیدم.» 🌺یک ساعتی، با کسی حرف نزد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
♡[سردار شهید مهدی زین الدین]♡ همرزم شهید زین الدین: 🔵كي مريض شده؟!      🔵زن و بچه ام را آورده بودم اهواز كه نزدیکم باشند. آنجا کسی را نداشتیم. یک بار که رفته بودم مرخصی، دیدم پسرم خوابیده. 🔵 بالای سرش هم شیشه ی دواست. از زنم پرسیدم «کی مریض شده؟» گفت «سه چهار روزی می شه.» گفتم « دکتر بردیش؟» 🔵 گفت «اون دوست لاغره، قدبلنده ات هست، اومد بردش دکتر. دواهاش رو هم گرفت. چند بار هم سرزده بهش. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• همسر شهید؛ 🍃مهدي جوابم رو داده   خیلی وقتها که گیر می کنم، نمی دانم چه کار کنم. می روم جلوی عکسش و می نشینم و باهاش حرف می زنم. 🍃انگار که زنده باشد. بعد جوابم را می گیرم. گاهی به خوابم می آید یا به خواب کس دیگر بعضی وقتها هم راه حلی به سرم می زند که قبلش اصلاً به فکرم نمی رسید. 🍃🍃به نظرم می آید انگار مهدی جوابم داده. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• ▪️موتور تريل 🏍    ▫️عملیات که شروع می شد، زین الدین بود و موتور تریلش. ▫️می رفت تا وسط عراقیها و برمی گشت. می گفتم « آقا مهدی! می ری اسیر می شی ها.» ▫️ می خندید و می گفت « نترس. اینها از تریل خوششون میاد. کاریم ندارن.» 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
[سردار شهید مهدی زین الدین ] ❇️نماز شب     🔅شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت «می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» 🔅 بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. 🔅آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.🔅 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• دانشگاه فرانسه  🏢   ✨قبل از دستگیری من، برای چند دانشگاه فرانسه، تقاضای پذیرش فرستاده بود. ✨ همه جوابشان مثبت بود. خبر دادند یکی از دوستانش که آن جا درس می خواند، آمده ایران، رفته بود خانه شان. ✨دوستش گفته بود « یک بار رفتم خدمت امام، گفتند به وجود تو در ایران بیش تر نیازه. منم برگشتم. حالا تو کجا می خوای بری؟» ✨. منصرف شد 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• 🔻اخراج     🔹نماینده ی حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان. با یک دفتر بزرگ سیاه. همه ی بچه ها باید اسم بنویسند. 🔹 چون و چرا هم ندارد. لیست را که می گذارند جلوی مدیر، جای یک نفر خالی است؛ شاگرد اول مدرسه. 🔹 اخراجش که می کنند، مجبور می شود رشته اش را عوض کند. 🔹 در خرم آباد، فقط همان دبیرستان رشته ی ریاضی داشت. رفت تجربی. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
♡[سردار شهید مهدی زین الدین]♡ 🌱من هم مي رم جلو       اول من دیدمش. با آن کلاه خود روی سرش، و آرپی جی روی شانه اش مثل نیروهایی شده بود که می خواستند بروند جلو🌱 . به فرمانده گردانمان گفتم. 🌱صدایش کرد «حاج مهدی!» برگشت. گفت «شما کجا می رین؟» 😳 گفت «چه فرقی می کنه؟ فرمانده که همه اش نباید بشینه تو سنگر. منم با این دسته می رم جلو.» ♥️ 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @ya zinb3
•سردار شهید مهدی زین الدین• "فسنجون سياه "  همسر شهید؛    🌻وضع غذا پختنم دیدنی بود. برایش فسنجان درست کردم. چه فسنجانی! گردوها را درسته انداخته بودم توی خورشت. 🌻 آن قدر رب زده بودم، که سیاه شده بود. برنج هم شورِشور.😉 نشست سر سفره. دل تو دلم نبود. 🌻 غذایش را تا آخر خورد. بعد شروع کرد به شوخی کردن که «چون تو قره قروت دوست داری، به جای رب، قره قروت ریخته ای توی غذا.» چند تا اسم هم برای غذایم ساخت؛ ترشکی، فسنجون سیاه. 🌻 آخرش گفت «خدارو شکر. دستت درد نکنه. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
📚کتابی تحت عنوان «تنها؛زیرباران» 🖌 به قلم مهدی قربانی در 312 صفحه توسط نشر حماسه یاران به چاپ رسیده؛ 🖌نویسنده در این کتاب خاطرات کم‌تر شنیده شده و جذابی را از کودکی تا لحظه شهادت مهدی زین الدین با روایتی نو و جذاب از زبان خانواده و دوستان شهید به رشته تحریر درآورده است.  📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
♡[سردار شهید مهدی زین الدین]♡ ✅امر به معروف    چند تا از بچه ها، کنار آب جمع شده بودند. یکی­شان، برای تفریح، تیراندازی می کرد توی آب. ✅ زین الدین سر رسید و گفت «این تیرها، بیت الماله. حرومش نکنین.» جواب داد «به شما چه؟» و با دست هلش داد. ✅ زین الدین که رفت، صادقی آمد و پرسید «چی شده؟» بعد گفت «می دونی کي رو هل دادی اخوی؟». ✅دویده بود دنبالش برای غذر خواهی که جوابش را داده بود «مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته.» 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
🖌او جز به اسلام و انجام تكليف الهي خود نمي‌انديشيد. در مناجات و راز و نيازهايش اين جمله را بارها تكرار مي‌كرد: ☘اي خدا! اين جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پيروز كن. ☘از آنجا كه برادران، ايشان را به عنوان الگويي براي خود قرار داده بودند، سعي مي‌كردند اخلاق و رفتارشان مثل ايشان باشد. او شخصيتي چند بعدي داشت: 🍀 شخصيتي پرورش يافته در مكتب انسان ساز اسلام. خيلي‌ها شيفته اخلاق، رفتار، مديريت و فرماندهي او بودند و او را يك برادر بزرگتر و معلم اخلاق مي‌دانستند. زيرا او قبل از آنكه لشكر را بسازد، خود را ساخته بود. 🍀اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضاي مسئوليتهاي نظامي‌اش كه داراي صلابت و قدرت خاصي بود، زماني كه با بسيجيان مواجه مي‌شد برادري صميمي و دلسوز براي آنها بود. 🍀شهيد مهدي زين‌الدين در زمينه تربيت كادرهاي پرتوان براي مسئوليتهاي مختلف لشكر به گونه‌اي برنامه‌ريزي كرده بود كه در واحدهاي مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جريان كارها باشند. مي‌گفت: 🍀من خيالم از لشكر راحت است. اگر چند ماه هم در لشكر نباشم مطمئنم كه هيچ مسئله‌اي به وجود نخواهد آمد. در كنار اين بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زيرا رفتار و صحبتهايش در عمق جان نيروهاي رزمنده مي‌نشست. بارها پس از سخنراني، او را در آغوش خويش مي‌كشيدند و بر بالاي دستهايشان بلند مي‌كردند. 🍀او يكي از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار مي‌آمد. فرماندهي كه نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و اين نورانيت به اطرافيان نيز سرايت كرده بود. 🍀 چنانچه گفته مي‌شود: 70% نيروهاي پاسدار و بسيجي آن لشكر، نماز شب مي‌خواندند.   📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
فضل‌الله محلاتی ۱ اسفند ۱۳۶۴ به همراه چند تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، مسؤولین دولتی، قضات و نیروهای عالی رتبه ارتش ایران، با هواپیمای اف۲۷ فرندشیپ عازم جبهه‌های جنگ بودند که هواپیمای آنها با کمک اطلاعاتی عوامل داخلی مورد حمله دو فروند جنگده عراقی قرار گرفت و در ۲۵ کیلومتری شمال اهواز سقوط کرد و همه سرنشینان آن که نزدیک به ۵۰ نفر بودند به شهادت رسیدند. بدن وی در قم حرم حضرت معصومه دفن شده است. روز شهادت وی در تقویم رسمی ایران با نام «روحانیت و دفاع مقدس» نامگذاری شده است. برایِ‌شادی‌روح‌شهدا‌صلوات🌱 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
فضل الله محلاتی در ۱۸ تیر ۱۳۰۹ در محلات زاده شد. پدرش غلامحسین مهدی‌زاده به کشاورزی اشتغال داشت و مادرش صدیقه رضایی بود. وی هنگام تولد پنج خواهر بزرگتر از خود داشت. در سال ۱۳۳۱ (در ۲۱ سالگی) با اقلیم‌السادات شهیدی محلاتی ـ دختر استادش سید جلال شهیدی محلاتی ـ ازدواج کرد[۲] و از او صاحب پنج فرزند به نام‌های احمد، محمود، نجمه، ندا و میثم شد. فضل الله محلاتی تحصیلات خود را در شش سالگی از مکتب‌خانهٔ «مدرسه میرزا» آغاز کرد. وی تحت تاثیر سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر و امام خمینی به طلبگی علاقمند و در ۱۳ سالگی وارد حوزه علمیه شد. دروس مقدمات و قدری از البهجة المرضیه سیوطی و حاشیه ملاعبدالله را در محلات، نزد آیت الله شهیدی و بعضی از علمای محلات خواند و سپس به قم مهاجرت کرد. وی در سال ۱۳۳۹ برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در درس سید احمد خوانساری(۱۳۰۹-۱۴۰۵ق) و محمدتقی آملی(۱۳۰۴-۱۳۹۱ق) شرکت کرد. برایِ‌شادی‌روح‌شهدا‌صلوات🌱 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
درباره فضل الله محلاتی کتاب‌هایی از جمله: 🌹تا اوج آسمان، معراج شهادت، 🌹 🌹عبور از صاعقه، آسمان نزدیک است،🌹 🌹صدای انقلاب، نیمه پنهان ماه، 🌹 🌹قاصد خنده رو قامت استوار 🌹(۲جلدی)، منتشر شده است. برایِ‌شادی‌روح‌شهدا‌صلوات🌱 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
شهید محلاتی، سپاه پاسداران را پرتوان و شکیبا می‌خواست و پشتوانه این آرزو، تلاش بی امانش بود. او در یکی از مصاحبه‌های خود در مورد سپاه می‌گوید: «ان شاءالله سپاهی بسازیم که دشمن هوس نکند علیه انقلاب اسلامی توطئه کند». برایِ‌شادی‌روح‌شهدا‌صلوات🌱 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3
بسیاری از آثار شیخ فضل الله محلاتی در حمله ساواک به منزلش از بین رفته است. از او دست‌نوشته و یادداشت‌هایی درباره اجتهاد و تقلید، کتاب طهارت، صلوة و مباحث استصحاب از جمله آثار باقی‌مانده از اوست. برایِ‌شادی‌روح‌شهدا‌صلوات🌱 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3